Monday, September 13, 2021

آنان آغازگران بودند

آنان آغازگران بودند

گذری بر جنگ انقلابی در پرو

رویا زمانی



در سال 1962 ميلادي، آبيمائل گوسمان1، فارغ التحصيل کم حرف دانشگاه سن آگوستين براي تدريس فلسفه راهي شهر کوچک آياکوچو در قلب کوه هاي آند شد. آن زمان هيچکس نمي توانست پيش بيني کند که گوسمان و دانشجوياني که تربيت کرد هسته مرکزي جنبشي شوند که نزديک به بيست سال چهره پرو را دگرگون سازند و تجارب باارزشي براي تمام کساني که خواهان تغيير جهانند به جا نهند.

گوسمان در سال 1934 متولد شد، تحصيلاتش را در حقوق و فلسفه به پايان رساند و پايان نامه اش را در مورد «تئوري کانت درباره مکان» و «دولت بورژوا دمکراتيک» ارائه داد. او وقتي که به آياکوچو مي رفت، خيال نداشت بيشتر از يک سال در آنجا بماند. ولي اوضاع چيز ديگري طلب مي کرد. در آياکوچو، به تشويق رئيس دانشگاه، زبان سرخپوستان منطقه يعني «کچوا» را آموخت و تا اواسط سال هاي هفتاد که زندگي مخفي را آغاز کرد، در همان دانشگاه به تدريس (و تبليغ و ترويج سياسي) مشغول بود.

پيش زمينه

در سال هاي شصت و هفتاد ميلادي، جوانان و دانشجويان پرو، همچون بسياري از هم سن و سالان خود در سراسر جهان، به اميد ساختن دنيايي نوين به جنب و جوش آمده بودند. مطالعات جمعي سازماندهي مي شد. اقتصاد و فلسفه در کنار تجارب انقلابي مردم جهان به بحث گذاشته مي شد. اعتراضات از دانشگاه به خيابان ها کشيده مي شد و از خيابان ها به خانه و کارخانه و روستا سرايت مي کرد. نظم کهن به چالش گرفته شده بود و جنبش کمونيستي پرو نيز طبيعتا در مرکز اين جدال ها و مبارزات قرار داشت.

در سال هاي شصت ميلادي، بر سر مفهوم سوسياليسم و چگونگي گسست از روابط سرمايه داري در جنبش بين المللي کمونيستي مبارزه اي مهم در گرفت. اين مبارزه که اساسا بين چين و شوروي آغاز شد در کل جنبش بين المللي کمونيستي بازتاب يافت. مبارزه در نقاط مختلف، متفاوت پيش رفت ولي دعوا در همه جا بر سر اين بود که آيا امکان انجام انقلاب پيروزمند عليه نظم کهن در دنيا وجود دارد يا نه، و اگر جواب مثبت است چگونه مي توان اين کار را به انجام رساند.2

يکي از مسائل مورد مشاجره و يکي از دغدغه هاي کمونيست هاي جوان پرو اين بود که چرا قديمي ها مبارزه مسلحانه را جدي نمي گيرند و براي آن برنامه ريزي نمي کنند؟ چرا درگير مبارزات کم و بيش علني روزمره اي شده اند که نه ضربه جدي به نظام مي زند و نه مردم را براي سرنگوني آن آماده مي کند؟ تشديد اين بحث و جدل ها در سال 1964 به انشعاب در حزب کمونيست پرو منجر شد. طرفداران شوروي به کلي قهر انقلابي را مردود شمردند و ديگران، «حزب کمونيست پرو، پرچم سرخ» را تشکيل دادند.

اين بحث ها در شرايطي پيش مي رفت که حکومت پرو نيز دستخوش تغييراتي بود. در سال 1956، ژنرال هاي حاکم بر پرو، طي انتخاباتي دولت را به غير نظاميان واگذار کرده بودند. فساد در اين دوره چنان علني شده بود و نارضايتي چنان بالا گرفته بود که ارتش دوباره سر رشته كارها را در دست گرفت. اما بعد از مدتي در سال 1963 انتخابات ديگري برگزار شد که پيروز آن، «فرناندو بلونده»3 بود. در سال 1968 نظاميان دوباره دست به يک کودتا زدند، بلونده را سرنگون کردند و به فرماندهي ژنرال «ولاسکو»4 زمام امور را به دست گرفتند. اين يک حکومت نظامي ــ پوپوليستي بود که به تقسيم اراضي، ملي کردن صنايع غذايي و برخي از شرکت هاي نفتي و بانک ها و معادن دست زد و نه تنها حمايت آمريکا بلکه حمايت شوروي و کوبا را هم با خود داشت.

در همان سال هاي شصت ميلادي، در پرو، همچون ساير کشورهاي آمريکاي لاتين، شکل هايي از مبارزه مسلحانه با الهام از انقلاب کوبا آغاز شد اما خيلي سريع به شکست انجاميد. خيلي از انقلابيون و مخالفان حکومت دستگير شدند. زندان هم به يکي از مراکز بحث و جدل بر سر مسائل درون جنبش کمونيستي بدل شد.

يافتن راهي براي آغاز انقلاب مسلحانه، به جدال هاي بيشتر و بحث هاي عميق تري نياز داشت. در آن دوره، آبيمائل گوسمان مسئول شاخه آياکوچو بود و نقش مهمي در فعاليت تبليغي و ترويجي و انتشار ارگان حزب به عهده داشت. او در حزب نام مستعار گونزالو را براي خود برگزيده بود به همراه چند تن از رفقايش که مخالف نظرات رهبري حزب بودند فعاليت خود را به شکل يک «فراکسيون سرخ» دنبال مي کردند.

در سال 1970 گونزالو و فراکسيون سرخ، «حزب کمونيست پرو» را بنا نهادند. هسته مرکزي حزب مي دانست که به يک نيروي سياسي متعهد و تشکل پذير اوليه نياز دارد. اين نيرو را مي شد نسبتا سريع از جنبش دانشجويي جذب کرد. حزب يک تشکل دانشجويي به نام «جبهه انقلابي دانشجويي براي راه درخشان مارياتگي» ساخت. به همين خاطر، حزب به «راه درخشان» معروف شد.

راه درخشاني ها با جامعه اي روبرو بودند که آتش جنبش هاي دهقاني پرو از هر گوشه آن زبانه مي کشيد. دهقانان، دستجمعي و تحت حمايت نيروهاي چپ مرتب به زمين هاي اربابي حمله مي کردند و آن ها را به تصرف خود در مي آوردند. رفرم هاي هاي ارضي ولاسکو که زمين هاي مالکان را به کئوپراتيوهاي دولتي تبديل کرد، تغييري در شرايط زندگي دهقانان نداده بود و تنها باعث شدت گرفتن بحران اقتصادي در کل کشور شده بود. بعد از سال 1976 که ژنرال مورالس5 جايگزين ولاسکو شد، سياست «کاهش هزينه» و «سفت کردن کمربندها»ي بانک جهاني را به اجراء گذاشت که به سقوط 35 درصدي سطح زندگي مردم، و تشديد قطب بندي طبقاتي در کشور انجاميد. موج اعتراضات بالا گرفت. اعتصابات کارگري که از ليما آغاز شده بود به ساير مناطق صنعتي پرو سرايت کرد. اعتصابات بيش از پيش سياسي مي شد و حکومت نظامي را هدف مي گرفت. قشرهاي وسيع تري از شهرنشينان به جنبش مي پيوستند. تقريبا تمام جريانات چپ، اين را يک اوضاع انقلابي ارزيابي کردند. در پاسخ به اين جنبش، ارتش مجبور به عقب نشيني شد و قرار شد در ماه ژوئن سال 1978 انتخاباتي براي تشکيل مجلس موسسان برگزار شود. با اين کار امکان گذار به يک حکومت غير نظامي مهيا مي شد. کانديداهاي احزاب رسمي و حکومتي مختلف وارد صحنه شده بودند. هر جور وعده اي به مردم مي دادند. سعي مي کردند توده ها را با شعارها و برنامه هايي سرگرم کنند که نه خيال اجرا کردنش را داشتند و نه توانش را.

در جنبش چپ پرو، بر سر شرکت يا عدم شرکت در انتخابات و چگونگي برخورد به جنبش هاي توده اي مجادله در گرفت. اين بحث ها و اختلاف نظرها، بي ارتباط با آنچه در ساير نقاط جهان مي گذشت نبود. مرگ مائوتسه دون در سال 76، سرنگوني سوسياليسم و به قدرت رسيدن سرمايه داري در چين، باعث سردرگمي در جنبش کمونيستي بين المللي شده بود و بسياري را شايد نه در حرف، ولي در عمل، از امکان انقلاب و پيروزي سوسياليسم دلسرد کرده بود. شور انقلابي در بسياري از نقاط دنيا فروکش کرده بود يا داشت فروکش مي کرد. ابتکار عمل در دست بورژوازي بود. در پرو هم وضع چندان متفاوت نبود. بسياري از چپ هاي پرو که در نتيجه فعاليت در جنبش هاي توده اي، براي خود طرفداراني دست و پا کرده بودند، تصميم به شرکت در انتخابات گرفتند. آنان احتمال اصلاحات از درون نظام و احيانا کسب پست هاي حکومتي را به تلاش براي سرنگوني کليت نظام ترجيح دادند. ولي راه درخشاني ها تصميم ديگري داشتند.

تدارک

گونزالو و رفقايش اميد به انقلاب را از دست نداده بودند. آنان چندي بود که به بازخواني آثار مارياتگي6، بنيانگذار جنبش کمونيستي پرو، پرداخته بودند. آنها کوشيدند جهت گيري انقلابي مارياتگي را (در مقابل چپ اصلاح طلب و پارلمانتاريست) در جنبش فراگير کنند و قهر انقلابي و مبارزه مسلحانه را دوباره به موضوع روز تبديل کنند. اما بررسي مجدد شرايط پرو با توجه به تغييراتي كه از دوران مارياتگي تا آن زمان صورت گرفته بود، کاري ضروري بود. حالا ديگر جمعيت شهري اساسا در پايتخت کشور يعني ليما متمرکز شده بود. 5 ميليون از 17 ميليون اهالي پرو ساکن اين کلان شهر بودند. نرخ بيکاري در مناطق شهري (از جمله بيکاري پنهان) به 60 درصد هم مي رسيد. هر چند كه کماکان 45 درصد جمعيت فعال کشور در گير کشاورزي و ماهيگيري و 14 درصد درگير بخش صنعتي بودند و کماکان شيوه هاي توليدي عقب مانده (ماقبل سرمايه داري) در پرو غالب بود. مسئله ملي (و شکل بروز آن يعني نژادپرستي عليه بوميان سرخپوست که 49 در صد جمعيت را تشکيل مي دادند) از مسائل مهم جامعه بود که هيچ نيروي انقلابي جدي نمي توانست آن را ناديده بگيرد. تقريبا تمام قدرت در دست اروپائي تباران بود.

حزب، به رهبري گونزالو، به اين نتيجه رسيد که براي پيروزي انقلاب، بايد مبارزه مسلحانه را با اتکا به فقيرترين قشرهاي روستا آغاز کرد و با توجه به اين که دولت در روستا توان مانور بسيار کمتري دارد، قدرتي نسبي به دست آورد که با اتکا به آن نفوذ در شهر را افزايش داد و در شرايط مناسب به کسب قدرت در شهر مبادرت ورزيد.

مسائل خطي/نظري کم و بيش روشن شده بود و نوبت آمادگي عملي بود. گونزالو و رفقايش در پي ساختن تشکيلاتي بودند که بتواند جنگ را شروع و ادامه کاري اش را تضمين کند. آنان مي دانستند که بايد مناطق مختلف کشور و ظرفيت ها و خصوصيات هر منطقه را براي آغاز و گسترش جنگ و پشتيباني از آن بشناسند و بر اساس چنين شناختي نقشه بريزند. بنابراين رفتند و مناطق مختلف کشور را از لحاظ تاريخ مبارزه طبقاتي، شرايط سياسي اجتماعي جغرافيايي و اقتصادي، مورد مطالعه قرار دادند. مناطق مساعد را انتخاب کردند، براي فعاليت در هر منطقه، کميته اي تشکيل دادند. و بر حسب اهميت هر منطقه، کادرها و اعضاي حزب را براي فعاليت به آنجا اعزام کردند.

سال 1977 سال «گسست بزرگ» بود. جواناني که بسياري شان از محيط هاي شهري و طبقات متوسط بودند، امتيازها و داشته هاي خود را ول کردند و به روستاها و ساير نقاطي رفتند که پايه گيري حزب در آنجا براي شروع جنگ لازم بود. برخي از آنان که عضو «سنديکاي آموزگاران پرو» (راديکال ترين سنديکاي آن موقع) بودند به عنوان معلم به روستا و يا زاغه ها رفتند. برخي به کار کشاورزي مشغول شدند. آن ها که زبان کچوا بلد نبودند، شروع به يادگيري اش کردند. کارشان چتر بازي نبود. رفتند که مستقر شوند، براي يک زندگي جديد، براي مدتي نامعلوم.

هدف اساسي راه درخشاني ها از شركت در جنبش هاي اجتماعي، تحقق خواست هاي صنفي و کوتاه مدت و مقطعي اين جنبش ها نبود. چرا که اصولا رسيدن به اغلب اين خواسته هاي صنفي در شرايط حاکميت وقت پرو ناممکن بود. راه درخشاني ها در جنبش هاي اجتماعي شرکت کردند، پيشروان اين جنبش ها را با نظرات و برنامه هاي حزبشان آشنا کردند. بحث ضرورت جنگ انقلابي و راه هاي انجام اين کار را به ميان پيشروان کارگران، دهقانان فقير، روشنفکران، زنان و جوانان بردند. توطئه اي سرخ را در اعماق جامعه پرو به جريان انداختند. با کار بي وقفه گونزالو و يارانش و بر بستر جامعه اي در غليان، به شمار کساني که در اين توطئه درگير مي شدند اضافه مي شد. برخي از افراد و گروه بندي هاي کوچک ديگر نيز که از غير جدي بودن و راست روي هاي ساير احزاب خسته شده بودند، جلب برنامه انقلابي راه درخشاني ها شدند. در اين ميان گروهي از معدنچيان کچوا زبان به چشم مي خورد. به علاوه برخي رهبران با تجربه جنبش دهقاني نظير «فليکس کالدرون» هم به راه درخشان پيوستند.

در سال 79 حزب يک کنفرانس سراسري را فراخواند. در آن کنفرانس، تحولات چين بعد از مرگ مائو به بحث گذاشته شد. حزب عليه رهبر کودتاي سرمايه داري در چين که دن سيائو پين نام داشت موضع گيري کرد و از جناح انقلابي حزب کمونيست چين که رهبرانش به گروه «چهار نفر» مشهور شدند به دفاع برخاست.7

کنفرانس 1979 نقش تعيين کننده اي در اتحاد نظر حزب داشت. بدون چنين اتحاد نظري نمي شد جنگ را آغاز کرد. بايد موقعيت و نقاط قوت و ضعف بخش هاي مختلف مردم بررسي مي شد. بايد ملاحظات جغرافيايي براي تعيين محل شروع جنگ در نظر گرفته مي شد. بايد از مبارزات مسلحانه قبلي در پرو و آمريکاي لاتين آموخته مي شد. نمونه جنگ انقلابي سي ساله در چين بايد دوباره مرور مي شد و آموزه هاي عمومي اش در خدمت نمونه امروزي و مشخص پرو قرار مي گرفت. غير از مورد انقلاب کوبا، مبارزات مسلحانه دهه 1960 و 1970در ساير کشورهاي آمريکاي لاتين شکست خورده يا بي دورنما مانده بودند. روشن شدن بر سر علل شکست ها و پيروزي هاي جنگ هاي گذشته، بخش مهمي از تدارک جنگ امروز بود.

هر چند تحليل هاي مارياتگي، تئوري هاي مائوتسه دون و تجربه انقلاب چين نقطه رجوع گونزالو و رفقايش بودند، اما در کنفرانس 1979 تغييراتي که در جامعه پرو صورت گرفته بود، از جمله نقش شهرها، از نظر دور نماند. راه درخشاني ها به اين نتيجه رسيده بودند که: «جنگ در شهر و روستا مکمل هم هستند. روستا پايگاه اصلي است و شهر مکمل ضروري».

اتحاد نظري که در سال 1979 به دست آمد البته يک اتحاد صد در صدي نبود. بين شرکت کنندگان در کنفرانس، بر سر چگونگي و زمان آغاز جنگ، مبارزه اي در گرفت و عده اي صفوف راه درخشاني ها را ترک کردند. آنان که مانده بودند، به درستي خط خود و قدرت توده ها اطمينان داشتند. و با اين آگاهي و روحيه بود که آخرين گام هاي قبل از شروع جنگ انقلابي را برداشتند. استان آياکوچو به عنوان مرکز جنگ انتخاب شد. استان پونو در جنوب کشور و چند منطقه ديگر به عنوان نقاط کمکي و مکمل تعيين شدند. قرار شد که بخش کوچکتري از نيروهاي حزب براي کار درازمدت و گسترش آتي جنگ به آن نقاط اختصاص داده شوند. اما نيروهاي عمده حزب به شکل مستقيم در خدمت جنگ در آياکوچو باشند.

در اين هنگام نوشته اي از گونزالو که ترکيبي از شعر و ايده آل هاي حزب بود تحت نام «ما آغاز گرانيم» به چاپ رسيد كه در واقع مانيفست آغاز جنگ بود.

حزب کمونيست پرو از مدت ها قبل يعني از سال 1976 فعاليت زيرزميني خود را با جديت آغاز کرده بود تا بتواند رهبران و کادرهاي خود، منجمله گونزالو را از تيررس حکومت خارج کند و امکان ادامه کاري در مبارزه را به وجود بياورد. مهم اين بود که رعايت اصول ضروري پنهانکاري، فعاليت هاي مختلف حزب را مختل نکند که نکرد. هسته هاي حزبي در کنار تبليغ و ترويج چهره به چهره و برگزاري جلسات بحث، از اواخر سال 1979 تبليغ مستقيم و گسترده براي جنگ را آغاز کردند. شعار نويسي کردند، ديوارها را با گرافيتي و پوسترهاشان پوشاندند. اطلاعيه پخش کردند. آن ها داشتند ذهنيت کشور را براي شروع جنگ آماده مي کردند.

با آغاز سال 1980 دوره فشرده تدريس مسائل نظامي براي اعضاي حزب آغاز شد. اين دوره اساسا به آموزش تئوريک قهر انقلابي و جنگ درازمدت، تاريخ مبارزات طبقاتي توده هاي کشور در شهر و روستا از قرن نوزدهم به بعد مي پرداخت.

جرقه افروخته شد

سرانجام روز 17 ماه مه 1980 جنگ انقلابي آغاز شد. اين جنگ همه فعاليت هاي اعضا حزب را سمت و سو مي داد و هماهنگ مي کرد. اولين حمله توسط دسته رزمنده نسبتا کوچک و بي تجربه اي که اساسا از اعضا حزب تشکيل مي شد، انجام شد. صندوق هاي راي در شهرک روستايي «کوشچي» به آتش کشيده شد. سگي مرده با شعار مرگ بر دن سيائو پين در مقابل سفارت چين آويخته شد.8 پرچم هاي سرخ با نقش داس و چکش در نقاط مختلف شهر و روستا بر افراشته شد. چريک ها به همراه صدها تن از روستائيان به مزرعه «آيرامبابا» در منطقه آياکوچو حمله کردند و آن را به تسخير در آوردند، خانه اربابي را به آتش کشيدند، اوباش گردن کلفت ارباب را تنبيه کردند. محصولات احتکار شده در انبارها بين روستائيان تقسيم شد. شهرداري «سن مارتين وپوروس» در ليما با کوکتل مولوتوف به آتش کشيده شد…. حزب کوچک بود و در جنگ ناآزموده. عمليات هم ساده بود و اغلب با سلاح هاي سنتي و ابتدايي مثل ساطور، چاقو و ديناميت انجام مي شد. ولي در عرض يک ماه، از ماه مه تا ژوئن، 280 عمليات هماهنگ انجام شد.

حزب کمونيست پرو به جنبه تبليغاتي عمليات و نقش آن در افکار عمومي اهميت زيادي مي داد. در ژوئيه 1980، مراسم سالانه رژه نيروهاي مسلح با شرکت رئيس جمهور، و اعضاي سياسي سفارت خانه ها، مدعوين بلندپايه و البته مردم عادي در ليما برگزار شد. مراسم در نيمه راه بود که ناگهان بادکنک هاي بزرگ سرخ که داس و چکش رويشان نقش بسته بود آسمان را پوشاند. شعارهايي هم به بادکنک ها آويزان بود: زنده باد مبارزه مسلحانه! زنده باد حزب کمونيست پرو! مرگ بر دولت بلونده!… ولي مسئله به اينجا ختم نشد. بعد از بادکنک ها، نوبت به کفتر ها رسيد. کفترهايي که شعار حمل مي کردند بر فراز رژه به پرواز در آمدند. همه سرها رو به آسمان بود که ناگهان پنگوئن هايي با «لباس رسمي» و حمايل نظامي بر دوش، به رژه پيوستند. محشري به پا شد. به بادکنک ها تيراندازي مي شد و پليس هر که را دم دستش بود دستگير مي کرد. در اين ميان تعدادي پنگوئن هم دستگير شدند!!

با انتخابات سال 1980، حکومت نظامي در پرو کنار رفت و يک حکومت غير نظامي را به رياست بلونده روي کار آمد. درهاي آزادي بيان و مطبوعات نسبت به دوران قبل گشوده شده بود. همانطور که گونزالو پيش بيني کرده بود، ارتش به خاطر 20 سال حاکميت تبهکارانه پيش مردم بي آبرو بود و بلونده هم که خود يک بار توسط کودتاي ارتش سرنگون شده بود، حاضر نبود نظاميان را براي مقابله با راه درخشاني ها وارد ميدان کند. اولين عمليات چريک ها هم خيلي جدي گرفته نشد، به آنها انگ دزد و راهزن زدند، رسانه ها به عملياتشان هيچ پوشش خبري ندادند و دولت براي سرکوبشان به نيروهاي انتظامي محلي و مزدوران فئودال ها اکتفا کرد.

پليس و اوباش مسلح فئودال ها خيلي کوشيدند که حزب را درگير نبرد قطعي کنند ولي چريک هاي انقلابي مي دانستند که هنوز بسيار کوچک و ضعيفند و ياراي مقابله قطعي، حتي با همين نيروهاي محدود ارتجاع را هم ندارند. نيروهاي انقلابي تقسيم مي شدند تا دشمن براي پيدا کردنشان مجبور شود نيروهايش را تقسيم کند. سپس چريک ها دوباره جمع مي شدند و به نيروهاي پراکنده شده دشمن حمله مي کردند. اغلب شب ها بدون اينکه ديده شوند راه مي رفتند و روزها حمله مي کردند. ياد گرفته بودند پاي پياده و با سرعت، مسافت زيادي را در کوه ها طي کنند. گاهي هم در حين راهپيمايي با دشمن درگير مي شدند.

با شروع جنگ سازماندهي حزب تغيير کرد. در مناطق روستايي اعضا حزب و مبارزان محلي، جوخه هاي نظامي را تشکيل دادند که معمولا 9 تا 10 نفره بود. به موازات جوخه ها، از همان ابتدا ميليشيا هم تشکيل شد. ميليشيا متشکل از کساني بود که چريک تمام وقت نبودند، روزانه درگير کار و زندگي خود بودند و گهگاه و در صورت لزوم در فعاليت ها و عمليات نظامي شرکت مي کردند. تشکيلات حزب در شهرها هم دستخوش تغيير شد. هر هسته حزبي که معمولا سه چهار نفر عضو داشت به دسته نظامي تبديل شد. هر جوخه و هر دسته يک رهبري سياسي و يک رهبري نظامي داشت. در هرکدام حداقل يک متخصص مواد منفجره هم بود. اين افراد معمولا يا در چين تعليم ديده بودند، يا معدنچي بودند و يا از دانشجويان شيمي. يک نفر هم که معمولا مسئول گروه بود، وظيفه پنهان کردن تسليحات را به عهده داشت. همه اعضا حزب تعليم نظامي مي ديدند و همگي کمک هاي اوليه بلد بودند. افراد هر دسته در شهر، در مبارزات توده اي و اعتصابات حضوري رزمنده داشتند. دستگيرشدگان را از چنگ پليس نجات مي دادند. در صورت امکان با وسايل ابتدايي ايستگاه هاي پليس را به آتش مي کشيدند. شعار نويسي مي کردند. اعلاميه پخش مي کردند…

يکي از اولين کارزارهايي که حزب به راه انداخت، «کارزار به دست آوردن اسلحه و مهمات» بود. حمله به پاسگاه هاي پليس بخش مهمي از اين کارزار بود. حتي يک بار راه درخشاني ها چوب هايي را به شکل تفنگ تراشيدند و با آن به يک پاسگاه پليس حمله کردند. افراد پليس حتي به فکرشان نمي رسيد که ممکن است کسي جرات چنين کاري به خود بدهد، بنابراين غافلگير و خلع سلاح شدند. به اين ترتيب نيروهاي انقلابي کم کم خود را مسلح کردند. خلع سلاح نيروهاي مسلح رژيم همواره راه اصلي تسليح حزب بود. اين سياست راه درخشاني ها درست نقطه مقابل سياستي بود که آن دوره در بين نيروهاي چريکي آمريکاي لاتين و ساير کشورها رواج داشت. آن ها براي دستيابي سهل و ساده به تسليحات دست به دامان شوروي و بلوک شرق مي شدند. اما راه درخشاني ها مي گفتند «بهتر است سلاح هاي ساده داشته باشيم تا اينکه روح خود را به ارباب جديد بفروشيم».

کم کم دامنه عمليات حزب گسترش مي يافت و راه هاي جديد مبارزه شکل مي گرفت. دهقانان در گروه هاي بزرگ زمين هاي فئودالي را تسخير مي کردند، شخم مي زدند و مي کاشتند و فصل درو باز هم دسته جمعي و با حمايت چريک ها براي درو محصول باز مي گشتند. و محصول بین دهقانان تقسیم می شد. چريک ها بارها ايستگاه هاي راديويي محلي را براي چند دقيقه تحت کنترل گرفتند و اطلاعيه هاي خود را از اين طريق به گوش مردم رساندند. گاهي راه درخشاني ها دکل هاي برق را منفجر مي کردند، و در تاريکي شب، بر کوه هاي مشرف به شهرها، آتش عظيمي به شکل داس و چکش مي افروختند. آن ها براي اين کار، از قوطي هاي حلبي فتيله دار و پر از نفت استفاده مي کردند که به شکل داس و چکش با سيم به هم وصل شده بود.

دسته هاي حزب در شهرها، اغلب در زاغه ها مستقر بودند ولي به قشرهاي مختلف دسترسي داشتند. راه درخشاني ها کم کم ياد مي گرفتند که چطور براي بر پايي تظاهرات، يا براي محاصره و حمله به ساختمان هاي دولتي، به سرعت صدها و حتي هزاران نفر را بسيج کنند و سپس متفرق شوند.

نکته مهم در عمليات دوره اول جنگ انقلابي اين بود که راه درخشاني ها برخلاف سياست رايج در بين گروه هاي چريکي آمريکاي لاتين، همه سرمايه خود را روي يک عمليات بزرگ با هدف تبليغ گسترده رسانه اي نمي گذاشتند. آنان بيشتر دنبال انجام نبردهاي نسبتا کوچکي بودند که براي خودشان کم خطر باشد و ادامه کاري شان را تضمين کند. همين عمليات کوچک اما پر تعداد، شاهدي بر حضور دائمي نيروي انقلابي بود، روي اعصاب دشمن مي رفت، توجه اهالي را به خود جلب مي کرد و جرقه هاي اميد را در دل مردم زنده نگاه مي داشت. به علاوه اين نوع عمليات به افرادي که توان و قابليت هاي متفاوت داشتند امکان ايفاي نقش مي داد. با اين کار، اعتماد به نفس مردمي که تا به آن زمان تحقير شده بودند و درجه دوم محسوب مي شدند بالا مي رفت. به آنان امکان مي داد در تعيين سرنوشت خود نقش بازي کنند و ابتکار عملشان که تا آن زمان اجازه بروز نيافته بود، شکوفا شود. همه اين ها کمک مي کرد که تعداد هر چه بيشتري از مردم به شکل هاي مختلف در جنگ انقلابي مشارکت کنند.

يک قهرمان جوان

در سال 1982، دو سال بعد از شروع جنگ، قدرت رزمي و حمايت توده اي چريک ها رفته رفته بر همگان آشکار مي شد. در دوم ماه مارس، يک نيروي نسبتا کوچک چريکي خطوط برق رساني آياکوچو را منفجر کرد. پليس و نيروهاي ضد شورش را در مقرهايشان محاصره کرد و راه خود را به سوي زندان مرکز بخش گشود. در جنگي که نزديک به 5 ساعت به طول انجاميد، چريک ها زندان را به تصرف در آوردند، همه زندانيان را از سلول ها بيرون آوردند، به همراه زندانيان در حياط زندان پرچم سرخ برافراشتند، سرود انترناسيونال9 خواندند و از محل گريختند. فرمانده اين عمليات، زني به نام «ماريا پرادو» بود. يکي از انقلابیونی که در اين حمله از زندان آزاد شد، دختر جواني به نام «اديت لاگوس» بود. اديت در 16 سالگي به حزب پيوسته بود. به خاطر سخنراني هاي پرشوري که در ميادين ايراد کرده بود در ميان مردم محبوبيت زيادي کسب کرده بود. او در مدت کوتاه فعاليتش بارها دستگير شده بود و چند بار از زندان گريخته بود. 6 ماه بعد از آزادي از زندان، اديت لاگوس در جريان يک عمليات دستگير شد. پليس، وحشيانه بدن او را با سرنيزه دريد. اديت به هنگام مرگ 19 سال داشت. تشييع جنازه اديت لاگوس با شکوه بود. بيش از 20 هزار نفر از جمعيت 80 هزار نفري شهر آياکوچو در سوگ اين زن جوان کمونیست به خيابان آمدند و تابوت او را که در پرچم سرخ حزب پوشيده شده بود به خاک سپردند. آياکوچو هيچگاه چنين گردهم آيي عظيمي به خود نديده بود. سرخپوستان فقير آياکوچو راه درخشاني ها را به دل خود راه داده بودند. کشور در بهت فرو رفت.

پرشمار، خشمگين و جسور

در ميانه سال هاي هفتاد ميلادي، جزوه اي به نام «مارکسيسم مارياتگي و جنبش زنان: پيش به سوي خط طبقاتي در جنبش مردمي زنان» به قلم کاتالينا آدريانزن10، از رهبران حزب کمونيست پرو انتشار يافته بود. آثار ديگري نيز در مورد مساله زن، از جمله از کولنتاي ترجمه شده بود. در همان دوره مجله اي به نام «زنان سخن مي گويند» نيز منتشر مي شد. به ابتکار آگوستا لا توره11، از نظريه پردازان حزب، «جنبش مردمي زنان»12 به راه افتاد که کنفرانس هاي زنان دهقان، زنان کارگر، زنان دانشجو و غيره برگذار مي کرد. حزب کمونيست پرو، ستم شديدي را که بر زنان پرو مي رفت درک کرده بود و مي دانست که انقلاب واقعي بدون شرکت زنان و مبارزه براي رهايي شان بي معني خواهد بود. اهميت اين رويکرد بيشتر به چشم مي آيد وقتي مي دانيم که در همان سال ها در بسياري از نقاط جهان، انقلابيون درک پائيني از ستم بر زن داشتند.

زنان از قبل از آغاز جنگ، نقش زيادي در حزب و انقلاب به عهده داشتند، در تمام سطوح. با انتقال حزب به روستا، روند پيوستن و گرايش زنان به حزب کمتر نشد. بر عکس. به علت مهاجرت مردان روستا که به جست و جوي کار راهي شهرها شده بودند، نسبت جمعيت زنان در روستا بيشتر از مردان بود. آنان در توليد روستايي مسئوليت هاي بسياري به عهده داشتند. زنان مناطق کوهستاني، نه تنها مثل مردان ستمديده اين مناطق، فقير و سرخپوست بودند بلکه بار سنگين روابط عقب مانده و پدرسالارانه نيز بر دوششان سنگيني مي کرد. ولي در حزب و سازمان هاي وابسته به حزب روابط ديگري حکمفرما بود. در انقلابي که راه درخشان رهبري مي کرد، تغيير روابط زن و مرد شعار يا وعده اي براي آينده نبود. تغييرات از همان ابتدا، به اندازه قدرت حزب اعمال مي شد. با پيوستن به صفوف انقلاب، زنان ديگر حس نمي کردند که فقير، سرخپوست و زن هستند. بر خلاف بسياري از نيروهاي سياسي که در مورد ستم بر زنان فقط شعار مي دادند، كمونيست هاي انقلابي نه فقط ريشه هاي ستم جنسيتي در تقسيم طبقاتي جامعه را براي زنان توضيح مي دادند، بلكه با گشودن عرصه جنگ انقلابي شرايط را براي شكوفا شدن شور و انرژي مبارزاتي زنان عليه ستم و ستمگر مهيا مي كردند.

زنان که بند کمتري به جامعه کهن داشتند، بيشتر خطر مي کردند و شجاع تر بودند. آنان مساوي مردان، مسئوليت مي گرفتند، حملات نظامي را رهبري مي کردند، براي به دست آوردن اسلحه به پاسگاه هاي پليس حمله مي کردند، جلسات حزبي را هدايت مي کردند و در تصميم گيري ها، در سطوح مختلف، شرکت مي جستند. در بسياري از کميته هاي مردمي تحت رهبري حزب، اکثريت با زنان بود. اکثريت فعالين حزب را نيز زنان تشکيل مي دادند. در مقطعي از تاريخ حزب، نزديک به 90 در صد کميته مرکزي، زن بودند.

به علاوه حزب، در مناطق تحت نفوذش نيز به ستم بر زنان بي توجه نبود. شوهراني که زن خود را کتک مي زدند، پدران و برادراني که زنان خانواده را سرکوب مي کردند، با انتقاد و مجازات روبرو مي شدند. با رشد نفوذ و قدرت حزب، زنان امکانات بيشتري براي شرکت در مبارزه به دست مي آوردند. کميته هاي مردمي، حتي در شرايط مخفي، مسئوليت نگهداري از فرزندان زناني را که به مبارزه پيوسته بودند به عهده مي گرفتند. افراد کميته با مرداني که مخالف پيوستن همسرانشان به مبارزه بودند، بحث و استدلال مي کردند و مي کوشيدند در برداشتن بار زندگي به اين مردان کمک کنند.

وقتي احزاب ديگر مانده بودند که چطور زنان را بسيج کنند، چيزي که فکر راه درخشاني ها را مشغول مي کرد اين بود که چه کنند تا بسيج مردان به سرکوب زنان منجر نشود. با پيشرفت جنگ انقلابي و بيشتر روشن شدن تفاوت ها، بسياري از زنان، احزاب ديگر را ول کردند و به حزب کمونيست پرو پيوستند.

در تمامی سال های جنگ، بعضی از تحلیل گران و جامعه شناسان بورژوا در داخل و خارج از پرو ناباورانه در پی آن بودند که برای جذب گسترده زنان به صفوف راه درخشان توضیحی بیابند. در تفکر آنان، زن یا به شکل مادر و خانه دار ظاهر می شد یا به صورت معشوقه و نماد لذت جنسی. بر مبنای تفکر اسطوره گرایانه آنان، زنان قرار بود نماد صلح باشند. بنابراین نمی توانستند بفهمند که چطور می شود دامن پوشید و دسته چریکی رهبری کرد؟ چطور می شود ماه ها بی هیچ امکانات رفاهی در جنگل ها سر کرده باشی اما بعد از دستگیر شدن، سلول زندانت از تمیزی برق بزند؟ چطور می شود به هنگام جشن ها سرخوشانه آواز خواند و رقصید و شادی کرد ولی همزمان برای ساختن دنیایی فارغ از ستم و استثمار تفنگ به دست گرفت و دینامیت کار گذاشت.

مرگ يا زندگی ؟

از دسامبر سال 82 بود که ارتش پرو مستقيما وارد جنگ با راه درخشاني ها شد. خشونت به حد اعلا رسيد. اگر در شهرها هنوز پرده نازکي از رفتار قانوني براي موجه جلوه دادن سرکوب انقلابيون وجود داشت در روستا قانون اصلا جايي نداشت. ترور لجام گسيخته و مطلق دولت بر مناطق تحت نفوذ کمونیست ها حاکم شد. چريک هايي که به دام مي افتادند، مصلوب مي شدند و يا زير ضربات به قتل مي رسيدند. گاهي براي ترساندن روستائيان سرهاي بريده را بر ديرک هاي مقابل قرارگاه هاي ارتش مي گذاشتند. بازداشتگاه هاي غير علني دائر شده بود. اهالي آياکوچو و نواحي همجوار به جرم شرکتشان در انقلاب، قتل عام مي شدند. تجاوز و شکنجه به امري روزمره تبديل شده بود. وقتي که گورهاي دستجمعي قربانيان کشتار ارتش کشف شد، اول گفتند کار راه درخشان است! ولي بعدا تصميم گرفتند سياست ارعاب علني را در پيش بگيرند. اين خود دولت بود که ليست هزار نفري ناپديد شدگان را انتشار داد. مردم معتقد بودند که تعداد خيلي بيشتر از اين هاست. يکي از ژنرال هاي ارتش در جواب به اعتراضات مدافعان حقوق بشر گفت: براي گرفتن يک راه درخشاني مجبوريم شصت نفر را بکشيم.

در آن دوره راه درخشاني ها واقعا تا مرز نابودي کامل ييش رفتند. ولي پرچم را پايين نياورند و مقاومت کردند. در کوره جنگ آبديده شدند و راه هاي جديدي براي حفظ نيروي خود و نابودي نيروي دشمن پيدا کردند. جان سختي انقلابيون نتيجه داد. اگر دولت براي کشتن يک کمونيست، شصت نفر را مي کشت. کمونيست ها، توده ها را براي مقابله با جنايتکاران سازماندهي مي کردند، روحيه مبارزه جوئي شان را تقويت مي کردند و خاک انقلاب را آبياري مي کردند. بعد از دو سال، دولت متوجه شد که کشتار بي رويه نه تنها حزب را از بين نبرده، بلکه باعث رشد نارضايتي در بين مردم نيز شده است.

دولت ديگر نمي توانست وانمود کند که وضعيت عادي است. در همین دوره، یک سازمان چریکی شهری به نام «جنبش انقلابی توپاک آمارو»13 که در پی تبلیغ مسلحانه با هدف تحمیل بعضی رفرم ها به دولت بود و به کوبا گرایش داشت هم فعالیت خود را آغاز کرده بود. حکومت پرو، به خصوص در آياکوچو که به آشيانه راه درخشاني ها معروف بود، جوانان را تحت فشار شديد قرار داد. در زاغه هاي ليما که بسياري از گرسنگان در جستجوي کار را در خود جاي داده هم فشار کم نبود. دهقاناني که به شهر مي گريختند، به مراکز خبررساني تبديل شده بودند. خبر کشتارها در شهر مي پيچيد. در ژوئيه 84، در عرض 72 ساعت نوزده هزار نفر در ليما، آياکوچو و ساير شهرها بازداشت شدند. به رستوران ها و کافه ها و کوچه و خيابان مي ريختند و هر که به نظرشان مشکوک بود، هر کس کارت شناسايي درست نداشت و يا «زيادي» فقير و «زيادي» سرخپوست بود دستگير مي شد. در اين تور وسيع بود که لورا زامبران پاديلا14 معروف به «مه چه» دستگير شد. «مه چه» معلم مدرسه و از کادرهاي بالاي حزب بود. کارزار وسيعي براي آزادي مه چه و ساير دستگير شدگان به راه افتاد.

رفته رفته راه درخشاني ها در روستاهايي که به مناطق نفوذ سياسي شان تبديل شده بود، توانستند کميته هاي انقلابي خلق را تشکيل دهند. اين کميته ها به مسائل مردم رسيدگي مي کرد . مالکان بزرگ و مقامات منطقه که دلال سرمايه هاي بزرگ و شرکت هاي امپرياليستي بودند سرنگون می شدند. ملاکين، رباخواران و تجار روستايي، و مسئولين فاسد دولتي در دادگاه هاي مردمي محاکمه می شدند. هر جا امکان داشت نيروي پليس را از روستاها اخراج می کردند. در بعضي مناطق حتي مقامات استان مجبور به استعفا شدند. به کمک چريک ها، زمين هاي ملاکين تسخير مي شد، کشت و بعدا درو مي شد. کميته هاي مردمي بهره برداري از زمين ها را سازمان مي دادند. ولي همه اين ها به معناي عدم حضور دشمن نبود. ارتش مرتبا در پي ضربه زدن به مردم و محاصره کردن و تحکيم دوباره سلطه خود بر اين مناطق بود. جاسوسان دولت هم در بين روستاييان فعاليت مي کردند. در ابتدا انتخابات کميته هاي مردم به شکل علني برگزار مي شد، ولي بعدا متوجه شدند که اعضا کميته ها مرتبا ناپديد يا دستگير مي شوند. در نتيجه بعدا انتخابات به شکل مخفي انجام مي شد. آدم فروشان نيز به شدت تنبيه مي شدند. همه اين كارها شكل هايي از اعمال قدرت سياسي انقلابي بود. همه اين كارها در خدمت ساختن جوانه هاي قدرت سياسي توده هاي مردم بود. رمز پيشرفت و گسترش جنگ به رهبري كمونيست هاي انقلابي و خط تمايز اين جنگ با مبارزات مسلحانه اي كه بعضي از نيروهاي طبقاتي ديگر با اهداف رفرميستي به پيش برده بودند، همين بود. همان طور كه خود گونزالو بعدها نوشت: «ما از همان ابتدا قدرت سياسي را در كوله پشتي هاي مان با خود حمل مي كرديم.»

تهاجم، ابتکار عمل، پایه گرفتن

در ماه فوريه 85 پاپ ژان پل دوم، به پرو سفر کرد. اين پاپ که اسمش در تاريخ به خاطر مبارزات ضد کمونيستي اش به جا مانده، سه روز در پرو بود. حساب کرده بودند که دهقانان پرو به شدت مذهبي اند و با تکيه به اعتقادات خرافي توده ها مي توانند آن ها را قانع کنند که از کمونيست ها روي برگردانند. در اين سفر، پاپ به آياکوچو رفت، به مرکز انقلاب. او در موعظه اش خطاب به «مرداني» که مبارزه مسلحانه مي کند گفت «به نام خدا خشونت را کنار بگذاريد و راه سازش و صلح را انتخاب کنيد». ولي حتي دولتي ها هم مي دانستند دهقاناني که به امکان سرنگوني ستم و استثمار در اين دنيا پي برده اند، به راحتي آن را فداي «سعادت آن دنيا» نمي کنند. قبل از سفر پاپ، بسياري از کساني را که ظن آن مي رفت راه درخشاني باشند، دستگير کردند. پوشيدن لباس و کلاه سرخپوستي که مي توانست پوشش خوبي براي چريک ها باشد ممنوع شده بود. خود پاپ هم سخنراني را از پشت يک رديف سيم خاردار و با پشتيباني هليکوپتر ها و 4000 پرسنل ارتش ايراد کرد. پس از بازگشت پاپ به ليما، و وقتي کاروان ليموزين ها به سفارت واتيکان نزديک مي شد، ليما در خاموشي فرو رفت و داس و چکش غول آسايي بر تپه هاي مشرف به ليما درخشيدن گرفت. رزمندگان به فراخوان پاپ پاسخ داده بودند.

راه درخشان در بين قشرهاي ديگر نيز ريشه مي دواند. حزب کم کم در هفته نامه ال دياريو نفوذ پيدا کرد و اين باعث شد يک سري از مشکلات تبليغي اش را حل کند. رسانه هاي پرو در دو سال اول جنگ، مبارزه را به طور تمام و کمال بايکوت کرده بودند و بعدا هم که بايکوت ديگر امکان نداشت، اخبار تحريف شده و اغلب دروغ انتشار مي يافت. اما ال دياريو گزارش عمليات را منتشر مي کرد، پيام هاي گونزالو و اعلاميه هاي حزب را چاپ مي کرد… و به اين ترتيب اخبار و نظرات، هم به سرعت و هم به وسعت، مردم را از وضع مناطق و موقعيت مبارزه مسلحانه و نظرات حزب آگاه مي کرد. (بايد توجه داشت که در آن سال ها هنوز اينترنت وجود نداشت و حتي استفاده از کامپيوتر هم بسيار محدود و مختص طبقات مرفه کشورهاي ثروتمند بود.) اواسط سال 1985 ال دياريو که ديگر کاملا از حزب هواداري مي کرد، از هفته نامه به روزنامه تبديل شد و تيراژش از 20.000 نسخه به تدريج به صد هزار نسخه در سال 90 رسيد. پنج سال پس از شروع اولين عمل مسلحانه، حزب کمونيست پرو به يک نيروي سراسري تبديل شده بود.

آوريل 85 انتخابات ديگري در راه بود. راه درخشان اين انتخابات را فعالانه تحريم کرد. جزوه اي که حزب به اين منظور تهيه کرده بود وسيعا پخش شد. پوسترهاي ديواري و تراکت هاي مصور براي کم سوادان در مناطق فقير نشين روستايي به ديوارها چسبانده شد. در جاده ها، چريک ها جلوي اتوبوس ها را مي گرفتند و سياست تحريم را براي مسافران توضيح مي دادند. در ميادين و کوچه و بازار هم تبليغات شفاهي به راه بود. در مناطقي که حزب در ميان توده ها وسيعا پايه داشت، چريک ها سعي در متوقف کردن انتخابات کردند. در برخي از روستاها و شهرستان هاي استان آياکوچو، انتخابات برگزار نشد. راه درخشان در مناطقي که قادر به ممانعت از انتخابات نبود، با عمليات نظامي تا حد امکان در انتخابات دولتي اختلال ايجاد کرد. تحريم انتخابات، فقط يک «سياست» نبود. بلکه صحنه اي بود براي عرض اندام قدرت توده هاي مسلح در برابر دولت کهنه و ضدمردمي.

انتخابات در شرايطي انجام شد که وضعيت اقتصادي فاجعه بار بود. بدهي هاي پرو به بانک ها و نهادهاي امپرياليستي در عرض 5 سال 50 درصد افزايش يافته بود. پرو مي بايست 80 درصد درآمد صادراتي خود را به عنوان ربح قرض هايش بپردازد. اين بار هيئت حاکمه پرو، گارسيا را از صندوق راي بيرون کشيد که نماينده حزب سوسيال دمکرات آپرا بود. گارسيا حمايت تقريبا تمامي چپ قانوني و سوسياليست ها را با خود داشت و شعارهاي «ضد امپرياليستي» هم مي داد. ولي با وجود تمام اين ادعاها، بعد از انتخاب شدن تنها کاري که کرد تقاضاي تمديد مهلت پرداخت وام هاي خارجي بود. گارسيا از جنايات ارتش کاملا حمايت کرد و گزارشات سازمان عفو بين المللي در اين مورد را بي پاسخ گذاشت.

سنگرهای درخشان نبرد

جنگ انقلابي تمام عيار همه زمينه هاي فعاليت و مبارزه حزب کمونيست پرو را رقم مي زد. هر جا راه درخشاني ها بودند، مبارزه منفي و منفرد و تدافعي جايي نداشت. مبارزات آن ها متشکل، نقشه مند، فعال و تهاجمي بود. آن ها مي دانستند که حتي در شرايط ضعف، بهترين دفاع، حمله است. اين مسئله در زندان هاي پرو هم صادق بود. رشد مبارزه در بيرون زندان ها، روحيه مقاومت در زندان را افزايش مي داد و همين باعث مي شد زندانيان بي محاباتر در مقابل زندانبان و شکنجه مقاومت کنند.

دولت اين زندانيان را «تروريست» مي خواند و و حزب آن ها را «اسير جنگي» مي ناميد. آن ها در سه زندان لوريگانچو، ال فرونتون و زندان زنان کالائو متشکل شده بودند، مطالعه مي کردند، ورزش هاي دستجمعي را سازمان مي دادند، کاردستي درست مي کردند و آثار هنري خلق مي کردند. آثارشان براي جمع آوري کمک مالي در جلسات و نمايشگاه هاي دفاع از جنگ خلق پرو در بسياري از شهرهاي بزرگ دنيا عرضه مي شد. آنچه خانواده ها براي زندانيان مي آوردند به شکل کموني تقسيم مي شد. زندانيان از طريق خانواده، وکلا و دادگاه تماس خود را با بيرون حفظ کرده بودند. از فراز ديوار زندان هاي پرو، پرچم هاي سرخ بر افراشته بود.

اواسط سال 1986 بود که گارسيا تصميم گرفت زندانيان را به اسارتگاه فوق امنيتي کانتوگرانده منتقل کند. دولت که در خارج از زندان از پس انقلاب بر نمي آمد مي خواست به هر ترتيب شده «نظم» را در زندان ها برقرار کند. زندانيان فهميده بودند که اين بهانه اي براي کشتار آنها در حين انتقال است. آن ها در نامه افشاگرانه اي که به دست رسانه ها رسيد اعلام کرده بودند: «ما مقاومت خواهيم کرد. آن ها نمي خواهند ما را زنده به بيرون انتقال دهند. ما خواستار تضمين هايي در مقابل نقشه هاي دولت هستيم.»

6 صبح چهارشنبه 18 ژوئن، زندانيان هر سه زندان يک صدا و متحد به پا خاستند. زندانبانان را به گروگان گرفتند. سلاح هايشان را مصادره کردند. چند خواسته جلو گذاشتند، از جمله: احترام به قراردادي که دولت قبلي با زندانيان بسته بود، که شامل اين بود که زندانيان به عنوان «زندانيان ويژه» شناخته شوند نه تروريست. و هيچکس به کانتوگرانده منتقل نشود.

ولي دولت تصميمش را گرفته بود. روز 19 ژوئن نيروهاي مسلح به زندان ها حمله ور شدند. زندانيان لوريگانچو با سنگرهايي که در سلول ها و محوطه زندان ساخته بودند و با سلاح هاي خانگي، و اندک سلاحي که به چنگ آورده بودند، تمام روز در مقابل نيروهاي مسلح و تفنگداران نيروي دريايي مقاومت کردند. در اخبار چند ثانيه اي ساعت هشت، پرچم سرخي با نقش داس و چکش از لابلاي دودي که از لوريگانچو بلند بود، به چشم مي خورد. از 159 رزمنده لوريگانچو حتي يک نفر هم زنده نماند. زنان کالائو تا صبح پنج شنبه ايستادگي کردند. چهار نفر کشته و بسياري زخمي شدند. يکي از زندانیان زن کور شد. به دليل مه غليظ، زندان جزيره ال فرونتون از ساحل ديده نمي شد. ولي نبرد تا صبح جمعه ادامه داشت. ناوهاي هليکوپتربر و کشتي هاي مسلح جزيره کوچک را بي وقفه به توپ بستند. تيم تخريب و انهدام غواصان، در اطراف زندان مواد منفجره کار گذاشتند…. بالاخره بعد از اينکه نظاميان جزيره را گرفتند، آنجا را منطقه نظامي اعلام کردند. مقامات مرگ 141 نفر از 169 زنداني را به بستگانشان اطلاع دادند. فليکس کالدرون در ميان جانباختگان بود.

تظاهرات خانواده زندانيان نيز به گلوله بسته شد و بسياري دستگير شدند. چند روز بعد معلوم شد که 130 نفر از زندانيان لوريگانچو بعد از پايان درگيري ها به قتل رسيده اند. حتي بسياري از قشرهاي متوسط و مرفه جامعه که به هيچ وجه موافق حزب کمونيست پرو نبودند، چنين جنايتي را بر نتابيدند. موج اعتراض پرو را فرا گرفت. خبر به رسانه هاي بين المللي رسيد. حتي برخي از متحدين بين المللي دولت پرو لب به اعتراض گشودند. گارسيا نبرد افکار عمومي را باخته بود.

حزب به زندان ها عنوان «سنگرهاي درخشان نبرد» را داد. مبارزات زندان بار ديگر بر اهميت روحيه در تعيين سرنوشت نبرد تاکيد گذاشت. تا وقتي که مبارزه انقلابي بي وقفه به پيش مي رود و ارتجاع مستاصل است، تا وقتي که زندانيان متشکلند و به پيروزي خود اميدوار، حتي در شرايطي که مبارزان از هيچ امتياز استراتژيک نظامي برخوردار نيستند، مي توان دشمن را شکست داد.

از قله كوه ها تا ساحل دريا

از سال 1986 انقلاب پرو اوج گرفت. در روستاها، تعداد کميته هاي انقلابي، نسبت به سال 82 حتي تا صد برابر افزايش يافت. مناطق نفوذ حزب در کوهپايه هاي آند و حاشيه رودخانه ها و جنگل ها گسترده شد. بعضي رسانه هاي غربي مي گفتند يک چهارم تا يک سوم کشور از دست حکومت خارج شده است. عقب نشيني ارتش از اين مناطق آغاز شده بود. گفته مي شد که 40 درصد سربازان وظيفه و 5 درصد از افسراني که به «مناطق اضطراري» فرستاده مي شوند، از ماموريت فرار مي کنند. مردم، به رهبري حزب، در اين مناطق مناسبات توليدي15 نوين ايجاد مي کردند. هر چند سياست «زمين از آن کسي است که کار مي کند» به پيش گذاشته شده بود، ولي تا آنجا که امکان داشت، و زماني که دهقانان آمادگي داشتند و قبول مي کردند، سيستم كشت و برداشت و توزيع دستجمعي به اجراء گذاشته مي شد. مردم، دستجمعي روي زمين کار مي کردند. زندگي اجتماعي با تکيه به منافع کارگران و دهقانان و نيروهاي مترقي سازماندهي مي شد. توده ها در اين مناطق براي اولين بار حاکميت خود را اعمال مي کردند. کشت محصولات تجاري در زمين هاي تحت حاکميت مردم قدغن اعلام شد و توليد در جهت نيازهاي مردم، و در درجه اول نيازهاي خوراکي سازماندهي شد. جاده هاي مهمي که کوهپايه ها را به ساحل اقيانوس آرام وصل مي کرد، قطع شده بود.

با رشد جنگ، امکانات حزب و هم چنين نيازش به اسلحه و مهمات زيادتر شد. ولي سياست «اتکا به خود» حزب تغييري نکرد. روي هم رفته سياست کلي در مورد رزمندگان اين بود که هر کس اسلحه خودش را به چنگ بياورد. جهت گيري کلي اين بود که اسلحه را از دست ارتش بيرون بياورند. گونزالو مي گفت:» اسلحه ها با پول مردم خريده شده و متعلق به مردم است. ارتش براي سرکوب ناچار است اسلحه ها را به محل رزمندگان بياورد، و البته به زور، تحويل ما بدهد.» به علاوه چريک ها ياد گرفتند که کوکتل مولوتوف، بمب سه راهي و نارنجک هاي خانگي بسازند. آن ها ديناميت را با قوطي نوشابه، ميخ و ديناميت مي ساختند و آن را با قلاب سنگ و يا تيرکمان پرتاب مي کردند. راه درخشاني ها از نظر نظامي از رژيم بسيار عقب بودند، ولي اين عقب ماندگي تسليحاتي و نظامي را با استفاده از عامل غافلگيري، قدرت و دقت در انتخاب زمان و مکان حمله (که به کمک مردم محلي انجام مي شد) و برنامه ريزي هاي بسيار جسورانه جبران مي کردند.16

مهمترين منبع تسليحاتي چريک هاي مائوئيست که به شکل گسترده مورد استفاده قرار مي گرفت ديناميت بود. آن ها ديناميت مورد نيازشان را از هزاران معدني که در سر تا سر پرو پخش بود، تامين مي کردند. به علت تعداد زياد و پراکندگي، کنترل اين معادن براي نيروهاي دولتي غير ممکن بود. براي نمونه، در يک حمله در سال 1986 يک تيم چريکي به معدني حمله کرد و 92000 شاخه ديناميت به دست آورد. اين کار بر اثر نفوذ سياسي حزب به مناطق معدني «سرو دو پاسکو» امکان پذير شد. راه درخشاني ها هميشه نفوذي ابتدايي در ميان معدنچيان داشتند، که هر چند کوچک ولي مهم بود. معدنچيان اين خطه اغلب کچوا زبان بودند و رابطه تنگاتنگي با دهقانان داشتند و بخش مهمي از پرولتارياي صنعتي پرو محسوب مي شدند. هر چند تاريخا معدنچيان تحت نفوذ چپ قانوني بودند، ولي با تغيير اوضاع سياسي، گسترش جنگ، و عملکرد خجالت آور چپ قانوني، سمت گيري معدنچيان نيز تغيير کرد. پيوستن آنان به راه درخشان چنان با اهميت بود که رسانه ها مي گفتند در منطقه «سرو دو پاسکو»، حکومت معدنچيان و دهقانان بر قرار شده است.

اشتباهات درس آموز

البته پيشروي هاي انقلاب بدون خطا و عقبگرد نبود. يکي از اين موارد، شکست در استان جنوبي پونو بود. حزب در سال هاي ابتدايي جنگ کوشيده بود جبهه جديدي در پونو باز کند ولي به سختي شکست خورده بود. کليسا، براي جلوگيري از نفوذ انقلابيون در ميان دهقانان، تشکلات مذهبي / اجتماعي ايجاد کرده بود تا برخي بي عدالتي هايي را که بر دهقانان مي رفت از طريق اين گونه انجمن هاي خيريه تخفيف دهد. اين سياست ها هرچند هيچ تغيير جدي در وضعيت مردم نداده بود ولي مرتجعين با تلفيقي از سياست و مذهب توانسته بودند تا مدتي مردم را از پيوستن به مبارزه انقلابي بازدارند. درون حزب، بحث هاي بسياري در مورد اين شکست انجام شد که همه بدنه حزب در آن شرکت داشتند. به نتيجه رسيدند که تدارک سياسي به اندازه کافي انجام نشده بود و حتي در شرايطي که مبارزه مسلحانه در مناطق ديگري از کشور در جريان است، براي پيشروي در هر منطقه بايد شرايطي را فراهم کرد که حمايت مردم کم و بيش تضمين شده باشد. راه درخشاني ها به اين اصل جنگ انقلابي پايبند ماندند که مردم مهمتر از سلاح هستند. معنايش اين بود که براي آغاز مبارزه مسلحانه (و گسترش آن) نبايد بيگدار به آب زد.

پس از اين جمعبندي، حزب فعاليت آگاه گرانه در ميان دهقانان پونو را افزايش داد. حتي برخي کشيشان شکايت داشتند که راه درخشاني ها فعالين جوان کليسا را دو، سه روز به مدارس خلقي مي برند و قاپشان را مي دزدند. به علاوه پس از مدتي، عوام فريبي کليسا در زمينه اداره زمين هاي مصادره اي نيز براي دهقانان افشا شد. راه درخشان هم به اشکال مختلف، و با استفاده از نيروي نظامي خود، به کليسا در مورد عدم دخالت در سياست اخطار مي داد. حزب با تغيير سياست خود توانست در ميان مردم پونو نفوذ کند. ولي کليسا نيز، هر چند در مناطقي مثل پونو مجبور به عقب نشيني شد، ولي به استفاده از اهرم هاي خود عليه انقلاب ادامه داد.

راه شهرها گشوده شد

حزب کمونيست پرو که براي آغاز جنگ اکثر نيروهايش را از جنبش دانشجويي و شهر بيرون کشيده بود و براي آغاز مبارزه به مناطق روستايي روي آورده بود، پس از گذراندن فرايند تحکيم اوليه و ايجاد پايه اي قابل اتکا در روستا، دوباره به شهر روي آورد. پيشروي بيشتر در گرو باز کردن جبهه هاي شهري بود. به علاوه فعاليت مجدد در ميان دانشجويان اهميت ويژه اي پيدا کرده بود. زيرا بسياري از کادرهاي بالا و اعضا و رهبران اوليه حزب که از جنبش داشجويي برخاسته بودند در جريان جنگ جان باخته بودند. پس در شرايطي که جنبش بيش از پيش گسترش مي يافت، نياز انقلاب به روشنفکران نيز فزون تر مي شد.

از سال 86 راه درخشاني ها دست به کار باز کردن جبهه هاي مختلف در ميان شهرنشينان شدند. در ميان دانشجويان، معلمان، زنان، کارگران تحصيل کرده، دبيرستاني ها، محلات و زاغه ها. منظور، بسيج وسيعتر و نفوذ بيشتر در قلب مردم بود. اين جبهه ها علني بودند و امکان فعاليت بيشتر و وسيعتر را فراهم مي کردند.

به علاوه چند تشکل نيز براي کمک به دستگير شدگان و خانواده هايشان تشکيل شد. از آن جمله بود «انجمن دمکراتيک وکلا»، «امداد مردمي براي زندانيان» که هم به طرق مختلف به خانواده هاي زندانيان کمک مي کرد و هم تظاهرات و حمايت مادي و معنوي از زندانيان را سازماندهي مي کرد. «انجمن فرهنگ نوين» نيز اشکال متفاوت کارهاي آموزشي و خدمات آموزشي را سازماندهي مي کرد. دولت پرو که تحت پرچم دمکراسي بر سر کار آمده بود، به راحتي نمي توانست اينگونه فعاليت ها را ممنوع کند. ممنوع کردن فعاليت هاي اجتماعي، باعث مي شد پايه هاي خودش را هم از دست بدهد. اين در حالي بود که پايه هاي حکومت به علت تعميق بحران اقتصادي مرتبا تحليل مي رفت. اين وضعيت، بسيج توده ها را براي راه درخشاني ها نسبتا آسان کرده بود. فقر بسيار شديد بود، شديدتر از اغلب کشورهاي آمريکاي لاتين. بيکاري و بي آيندگي گريبان بخش بزرگي از مردم و بخصوص جوانان را گرفته بود و حتي طبقه متوسط را به خطر افکنده بود. قطب بندي طبقاتي بيداد مي کرد. کافي بود جرياني پيدا شود و امکان و ابزار مبارزه با اين وضع را در اختيار مردم را قرار دهد.

در اين شرايط بود که با شدت گرفتن مهاجرت روستائيان به شهر، زاغه هاي جديدي شکل گرفت و به محل فعاليت طرفداران حزب تبديل شد. يکي از اين زاغه هاي جديد که در اواخر دهه 1980 به وجود آمد رائوکانا نام داشت. رائوکانا زاغه اي بود زادۀ مبارزه در تپه هاي مشرف به ليما. آنجا را به ياد يکي از اهالي که هنگام حمله پليس براي تخليه زاغه کشته شده بود، چنين نامگذاري کرده بودند. از هزار و پانصد خانواري که ساکن رائوکانا بودند، حدود يک چهارم مردان کار پيدا کردند. بقيه به هر طريقي که مي شد تلاش معاش مي کردند. تحت رهبري راه درخشاني ها ساکنان رائوکانا خود را سازمان دادند. مشترکا صيفي کاري و مرغداري کردند. سالن غذا خوري جمعي درست کردند. چاه آب حفر کردند. آنان در مورد مسائل زاغه، قانون و نظم خود را داشتند. کتک زدن همسر، دزدي، فحشا، مواد مخدر و اعتياد به الکل از رائوکانا رخت بر بست. کلاس هاي سواد آموزي برقرار شد. همه امور زاغه از طريق مجمع عمومي به پيش مي رفت. در جايي که زماني خطرناک ترين نقطه پايتخت بود، زنان بدون نگراني شب ها تردد مي کردند. مردم نياز نداشتند در خانه هاشان را قفل کنند. طوري شده بود که مردم بقيه زاغه ها براي مشورت و حل مشکلاتشان به رائوکانا مي آمدند. رائوكانا مي رفت كه به يك الگوي انقلابي براي سازماندهي تهيدستان همه زاغه ها تبديل شود. مقامات دولت پرو نمي توانستند وجود چنين الگويي را بيخ گوش خود در حاشيه پايتخت تحمل كنند. نقشه چيني براي مهار و سركوب رائوكانا به يكي از دغدغه هاي حكومت تبديل شد.

در اواخر دهه 1980، انقلاب قدرت خود را در شهرها و مراکز استان ها به زبان اعتصابات مسلحانه فرياد کرد. در پايتخت کشور، اعتصابات و تظاهراتي برگزار مي شد که آشکارا در حمايت از جنگ خلق بود. تعداد و گستره اين اعتصابات رو به افزايش بود. اعتصاب مسلحانه، که راه درخشاني ها به کرات از آن استفاده مي کرد، ترکيبي بود از اعتصابات کارگري، تعطيل کار کسبه کوچک، فعاليت هاي توده اي و حملات پارتيزاني.

در فوريه 89، حزب براي اولين بار فراخوان يک اعتصاب هفت روزه را داد. براي ساكنان مناطق تحت نفوذ حزب، روز اعتصاب، روز مبارزه بود. مزارع رها مي شد، کارگاه ها و کارخانه ها مي خوابيد، وسائط نقليه از حرکت مي ايستاد (تنها گشت هاي پليس و ارتش بودند که با بلندگو از مردم مي خواستند به اعتصاب پايان دهند.) ولي مردم در خانه نمي نشستند. هزاران دهقان به کمک صدها چريک جاده ها را مسدود مي کردند. شهرهاي منطقه نيز تقريبا به طور کامل تعطيل مي شد. راه هاي خارج از شهر قطع مي شد. معدود کاميون هاي اعتصاب شکن، يا شعار نويسي مي شدند و يا منفجر. واحدهاي پارتيزاني به مواضع ارتش و پليس حمله مي کردند. کارگران کارخانجات بزرگ به اعتصابات مي پيوستند، بسياري از کارخانجات به حالت تعطيل در مي آمد، کارگران با تنه درخت و سنگ سنگر بندي مي کردند و پرچم هاي سرخ بر مي افراشتند: «بجنگيد و مقاومت کنيد!»، «شورش بر حق است!». نيروهاي نظامي به قصد سرکوب با زره پوش و اسلحه هاي اتوماتيک به صحنه مي آمدند. مبارزه در ميان آتش و خون ادامه مي يافت. مردم مقاوم به زمين مي افتادند، ولي تعداد سربازان زخمي هم کم نبود. ليما همزمان شاهد حملات چريکي و خاموشي برق مي شد. به دليل قطع برق و بسته شدن راه هاي منتهي به ليما، شرايطي در پايتخت به وجود مي آمد که روزنامه ها آن را «روحيه محاصره» مي ناميدند.

رهبری جنگ، رهبری حزب

در نگرش سیاسی و ایدئولوژیک حزب کمونيست پرو نکات برجسته و درخشانی وجود داشت که به استحکام و پايداري اين حزب بر مسير انقلاب کمک زيادي می کرد. مثلا اين که راهنمای اندیشه و عمل راه درخشاني ها هميشه اين احکام پایه ای لنین و مائو بود: «بدون قدرت سیاسی همه چیز توهم است»، «امپرياليسم و مرتجعين، درندگانی با دندان های آهنین واقعی اند اما از نظر استراتژيک ببر كاغذي هستند» يا اين که «اگر كسي از چند شقه شدن نترسد مي تواند امپراتور را از اسب به زير كشد.» به علاوه، تجربه خود حزب كمونيست پرو نيز نشان مي داد که با شناخت از خود و از دشمن و با ارزيابي صحيح از نقاط قدرت و ضعف هر يک مي توان، با وجود نيروي کم، به پيروزي هاي بزرگي دست يافت.

حزب كمونيست پرو معتقد به انضباط و انسجام و اتحاد محکم حزبی بود. در مقطعی از پیشرفت جنگ انقلابی، رهبری حزب موضع بحث برانگیزی را به میان کشید و از ضرورت نظامی شدن احزاب کمونیست انقلابی به عنوان یک اصل جهانشمول صحبت کرد. و حتی این درک را القا کرد که با نظامی کردن حزب می توان از شکست سوسیالیسم و احیا سرمایه داری جلوگیری کرد. این موضع از نقطه نظر بخشی از جنبش بین المللی کمونیستی، بازتاب کم بهاء دادن راه درخشانی ها به جایگاه تعیین کننده سیاست در زندگی حزب، و کم اهمیت دانستن نقش دینامیک تئوری در چگونگی تغییر جهان بود. تا آنجا که به مبانی ایدئولوژیک ــ سیاسی پایه ای حزب مربوط می شود، در گزارش و جمعبندی کنگره سال 1988 حزب که توسط گونزالو نوشته شد چنین آمده بود: حزب در جريان کنگره «مسير طولاني طي شده را جمعبندي و سه عامل عمده وحدت حزب را تثبيت کرد: ايدئولوژي حزب كه ماركسيسم ـ لنينيسم ـ مائوئيسم، انديشه گونزالو است؛ برنامه حزب؛ و خط سياسي عمومي حزب.» اين اولين کنگره حزب كمونيست پرو بعد از انشعاب سال 1970 بود. حزب از اهميت بحث و جدل درونی بر سر نظرات و گرایشات متفاوت، در پيشروي و پالايش حزب صحبت کرد. حتی در مواضع حزب تاکید گذاشته شد که از طريق برخورد نظرات است که نظر درست تدقيق مي شود و اتحاد حزبي به دست مي آيد. اما مبارزه درونی در حزب که اغلب به شکل انتقاد و انتقاد از خود جلو مي رفت، بيشتر به فعالیت های عملي افراد و واحدها مربوط مي شد و کمتر به مسائل کلان سياسي / نظري بسط پيدا مي کرد.

پيشبرد موفق پراتيك مركزي حزب يعني رهبري جنگ انقلابي‏، سيستم و روش رهبري معيني را مي طلبيد. جنگ در پرو عملا در چند منطقه جدا از هم و غالبا تحت محاصره دولت به پيش مي رفت. تدبير راه درخشاني ها اين بود که از يک طرف، رهبري مرکزي حزب، سياست ها و نقشه هاي کلي را تعيين كند. اين سياست ها و نقشه ها از طريق کارزارهاي مختلف پيش مي رفت. از طرف ديگر، حزب به فرماندهي هاي منطقه اي تقسيم شد که در برنامه ريزي و شيوه پيشبرد فعاليت، استقلال نسبي داشتند. اين استقلال نسبي در سطوح مختلف، از جمله در هسته هاي پايه اي هم موجود بود. اين سيستم تمرکز و عدم تمرکز در رهبري حزب با يک سيستم دقيق گزارش دهي همراه مي شد. بر این پایه، رهبري حزب به شرايط جنگ احاطه داشت و تصميمات و نقشه هايش با صحنه عمومی نبرد و توان حزب منطبق بود. در عين حال، قوه ابتکار و خلاقيت و نيروي تصميم گيري کادرها و اعضا در رهبری توده ها، پیشبرد جنگ و ساختن اشکال نوین قدرت مردمی امکان شکوفا می شد. به دليل وجود چنين سيستمي، قدرت يادگيري حزب از فرايند پيچيده جنگ انقلابي بسيار بالا بود. حزب توانايي تصحيح اشكال ها و كاستي هاي خود در رهبري جنگ را داشت و در اين كار به مرور انعطاف پذيرتر و پخته تر مي شد.

نمي توان از سيستم رهبري حزب كمونيست پرو حرف زد و از نقش ويژه آبيمال گوسمان در آن چيزي نگفت. در هيچ انقلابي، نقش رهبري و رهبران را نمي توان ناديده گرفت. آبيمال گوسمان نه فقط در بنيانگذاري حزب كمونيست و آغاز جنگ انقلابي نقشي تعيين كننده بازي كرد بلكه به طور كلي در سراسر حيات اين حزب و رويارويي هاي سياسي و ايدئولوژيك و تشكيلاتي حزب، جايگاهي منحصر به فرد داشت.17 طي دهه 1980 رهبران و كادرهاي برجسته اي در كوره انقلاب پرو شكل گرفتند، اما جمع رهبري حزب در زمينه تدوين خط و استراتژي و تصميم گيري هاي اساسي و مركزي، حول شخص گونزالو حلقه زد و براي وي مقام و خصوصيتي ويژه قائل شد. از ديد كميته مركزي حزب، گونزالو به علت پشت سر گذاشتن تجارب سترگ انقلابي و اثبات درستي خط خود در اساسي ترين عرصه ها طي سال هاي متمادي، عملا كيفيتي يافته بود كه گویی هیچگاه اشتباه نمي كند و نخواهد کرد. بر اساس اين ديدگاه، فرايند شناخت ماركسيستي حزب عملا با ايده ها و انديشه ها و رهنمودهاي صدر حزب رقم مي خورد و جاي تحليل و سنتز و مبارزه بيروني و دروني كلكتيو حزبي را مي گرفت. شايد يكي از مهمترين تاثيرات چنين نگرشي، گرایش به تضعيف زنجيره شناخت حزب، محدود شدن برخورد نقادانه به سياست هاي رهبري در درون حزب، و بي توجهي يا رد مطلق هرگونه انتقادي نسبت به حزب بود.

پرو بر سر دوراهی

با شروع دهه 1990 اقتصاد پرو رو به وخامت گذاشت. واژه «تورم شديد» (7650%) براي توصيف عمق فاجعه کافي نبود. ارزش پول پرو در عرض نيم دهه، يک ميليون درصد کاهش يافته بود. زندگي کارگران به فلاکت کشيده شده بود. دستمزدهاي واقعي از نصف هم کمتر شده بود. اين تورم براي سرمايه داران هم معضلاتي ايجاد مي کرد. آلبرتو فوجيموري، يک ژاپني تبار که در نتيجه انتخابات 1990 پرو رئيس جمهور شده بود، کوشيد با اقداماتي جدي که به «فوجي شوک» معروف شد، معضل را تخفيف دهد. او به شدت از ارزش پول کشور کاست و سقف قيمت ها و يارانه هاي دولتي را تماما حذف کرد. قيمت ها در عرض چند روز ششصد برابر شد. بليط اتوبوس چنان گران شد که براي برخي ديگر صرف نمي کرد به سر کار خود بروند. بهاي روغن، دارو، نان و تمام مواد خوراکي مرتبط با گندم سر به آسمان زد. حداقل دستمزد را بالا بردند، ولي هنوز کفاف يک پنجم زندگي يک خانواده را هم نمي داد. بيش از يک سوم جمعيت از سوء تغذيه رنج مي برد. اميد به زندگي کاهش يافته بود. بيماري هاي سخت و مرگ و مير در بين کودکان بيداد مي کرد. آب تصفيه شده، ديگر رايگان نبود و مردم بايد آن را خريداري مي کردند. براي بسياري از مردم پولي که بايد صرف خريد نان شب مي شد به خريد آب اختصاص يافت. صندوق بين المللي پول از دولت خواست که از هزينه هاي عمومي کم کند تا بدهي هايش به بانک هاي خارجي را بپردازد. همين کار باعث شد که فاضلاب هاي ليما به حال خود رها شود. در نتيجه، اپيدمي وبا کشور را فرا گرفت. وابستگي کشور به سرمايه خارجي به معناي بسته شدن کارخانجاتي بود که به دليل نبود ارز خارجي (دلار) مجبور به تعطيل شدند. ديگر کسي دل و دماغ آمار گرفتن نداشت، ولي گفته مي شد که نزديک به دو سوم افراد بالغ و آماده کار، بيکار يا نيمه بيکارند. مهاجرت هاي دستجمعي از مناطق روستايي، که نتيجه وضع اسفبار روستاها بود، جمعيت زاغه ها را چندين برابر کرد. نه تنها کارگران محروم که گاهي معلمين و کارمندهاي دون پايه هم در همين زاغه ها زندگي مي کردند. شرايط اسفبار اقتصادي به رشد نارضايتي کمک کرد. اعتراضات وسيع تر شد. بحران سياسي گريبان هيئت حاکمه را گرفت. در چنين وضعيتي، پيشروي مداوم راه درخشان به طور مستقيم حيات دولت پرو را به خطر انداخته بود. اعتصاب مسلحانه سال 90 و تحريم انتخابات موفقيتي بي سابقه داشت. حزبي که با کمتر از صد نفر جنگ را شروع کرده بود حالا ديگر ده هزار عضو داشت و تعداد رزمندگانش از 25 هزار نفر تجاوز می کرد.

آمريکا دست به کار شد

امپرياليسم آمريکا به وضوح نگران قدرت گيري راه درخشان بود. تضادهاي طبقاتي در آمريکاي لاتين بسيار حاد بودند. تشابهات فرهنگي و قومي و تاريخي کشورهاي اين منطقه به معني تاثير متقابل تحولات آن ها بر يکديگر بوده و هست. حرکت چه گوارا در زمان خود الهام بخش بسياري از شورش ها شده بود. اما کوباي دهه 1980 و 1990 ديگر انقلاب را تبليغ نمي کرد و حتي مبارزات مسلحانه اي نظير جنگ خلق پرو را هم تحت عنوان «حرکت تروريستي» محکوم مي کرد. حالا به قدرت رسيدن راه درخشان مي توانست الهام بخش انقلاب قهر آميز در شمار ديگري از کشورهاي آمريکاي لاتين باشد.

در مارس سال 1990، رند کورپوريشن18 که يک «اتاق فکر» آمريکايي است، گزارشي از وضعيت پرو براي وزارت دفاع آمریکا آماده کرد. در اين گزارش از راه درخشان به عنوان بزرگترين خطر ياد شد که در کنار بحران شديد اقتصادي و نارضايتي مردم از دولت، پرو را تهديد مي کند.

گزارش رند، به دقت راه درخشان را بررسي کرد. قدرت راه درخشان، در رهبري اش بود. تشکيلاتي که به صورت غير متمرکز، با سطح بالايي از نظم و انضباط و بسيار متحد فعاليت مي کرد. از ميانه سال هاي هفتاد که حزب زيرزميني شد، اصول مخفي کاري بخشي از کارکرد حزبي شد. تقريبا هيچگاه از تلفن و پست (که کنترلش براي دشمن به نسبت ساده است) استفاده نمي شد. حزب يک سيستم ارتباطي متکي بر هوادارن و مردم ايجاد کرده بود که بسيار کارآمد بود. اعضا هسته ها هم لزوما سايرين را نمي شناختند. عضو گيري مخفي بود و بسيار با دقت انجام مي شد. دقت در عضوگيري، هوشياري مبارزين و شرايط مبارزه، نفوذ در حزب را براي پليس بسيار مشکل مي کرد و دولت پرو تا سال 1990 هيچ موفقيتي در اين زمينه کسب نکرده بود. مبارزه در شرايط مخفي، هر چند هماهنگ کردن عمليات و سياست ريزي را مشکل مي کرد، ولي ضامن ادامه کاري بود و در صورت دستگيري، مانع گسترش ضربه مي شد. روحيه و احساس همبستگي افراد بسيار بالا بود. عده بسيار کمي پاسيو مي شدند. گزارش رند از زمينه هاي کودتاي نظامي در شهر و ضربه زدن به رهبري صحبت کرد و گفت: «تا وقتي که ساختار تشکيلاتي و هسته رهبري حزب بر جاي باشد، هر چقدر هم از کادرها و هواداران بکشيم، باز عده ديگري جايشان را مي گيرند.»

پس لرزه های فروپاشی شرق

سال 1990 با فروپاشي شوروي و بلوک شرق همراه بود. فرو افتادن ديوار برلين، سقوط دولت هاي سرمايه داري دولتي که نام سوسياليست را يدک مي کشيدند…. يکي پس از ديگري، شاهدي بزرگ را براي حمله به کمونيسم در اختيار بورژوازي بين المللي گذاشت. آن دسته از جنبش هاي سياسي که با استفاده از فضاي ايجاد شده از رقابت دو ابر قدرت به حيات خود ادامه مي دادند، يا اساسا چتر حمايتي شوروي را بر سر داشتند، راه سازش با دولت هاي مرتجع «خودي» و نظام سرمايه داري غرب را در پيش گرفتند. فروپاشي بلوک شوروي گريبان امپرياليسم آمريکا و متحدان غربي اش را از يک معضل بزرگ خلاص کرد و امکانات بيشتري براي تهاجم و سلطه گري، تسويه حساب با جريانات مزاحم و نوکران دردسر آفرين،و سرکوب نيروهاي انقلابي در اختيار آن ها قرار داد. حالا آمريکا مي توانست با خيالي آسوده تر و امکاناتي بيشتر از گذشته براي سرکوب انقلاب پرو نقشه بريزد.

گونزالو از جمله کمونيست هايي بود که متوجه وخامت اوضاع شد. او احساس کرد که انقلاب جهاني در موضع «دفاع استراتژيک» قرار گرفته است. اين شرايط چه از لحاظ حمايت جهاني و چه از لحاظ صف بندي هاي طبقاتي بر پيشرفت انقلاب در پرو تاثير مي گذاشت. گونزالو مي دانست که پيروزي انقلاب به رهبري کمونيست ها در پرو تاثير مهمي در تغيير تناسب قواي ذهني موجود در سطح جهان خواهد گذاشت. او هميشه گفته بود که کمونيست ها انقلاب پرو را در خدمت به انقلاب جهاني به پيش مي برند. ولي شايد تاثير اوضاع بين المللي بر انقلاب پرو را به اندازه کافي نديد. شايد هم ديد و خواست با پافشاري بر پيشروي عملي جنگ انقلابي، گره اي را از کلاف پيچيده انقلاب جهاني باز کند، کلافي که براي باز کردنش نه فقط به عمل که به پيشروي هاي تئوريک نياز بود.

طرح های تعيين تكليف

مبارزه بين انقلاب و ضد انقلاب شدت گرفته بود. نبرد در مناطق کوهستاني ادامه داشت و به مناطق جنگلي نيز رسيده بود. مناطق ساحلي هم مي رفت که به صحنه جنگ تبديل شود. بيش از نيمي از پرو تحت «وضعيت اضطراري» يا حکومت نظامي قرار داشت. حزب کمونيست پرو، قبلا اعلام کرده بود که جنگ وارد مرحله تعادل استراتژيک شده است.19

تثبيت پيشروي هاي جنگ انقلابي در مناطق روستايي و تشديد فعاليت هاي حزب در شهرها، بورژوازي را وحشت زده کرده بود. حالا ديگر حضور حزب کمونيست پرو در ليما، مرکز قدرت ارتجاع، عيان تر مي شد. بمب گذاري در محلات ثروتمند ليما آغاز شده بود. ثروتمندان شروع به خروج پول هايشان از کشور کرده بودند. به نظر مي رسيد که کمونيست ها در حال کسب قدرتند. «تروريسم» به ليما رسيده بود و در زاغه ها «زندگي اشتراکي» را سازماندهي مي کرد. طبقه حاكمه پرو نمي توانست دست روي دست بگذارد. يكي از اولين عكس العمل هاي دولت اين بود كه حکم تخليه شهرك رائوکانا را صادر کرد. دو روز قبل از روزي که قرار بود پليس کلبه هاي محقر ساکنين را تخريب کند، مردم منطقه اطراف را اشغال کردند. مبلغين سياسي با اعلاميه هاشان به حلبي آبادهاي ديگر رفتند و تحت شعار «ما حق سر پناه داريم» مردم را به دفاع از رائوکانا فراخواندند. در اطراف شهرک گودال کندند و مانع ورود تانک ها شدند. به اين ترتيب دولت نتوانست نيروي وسيعي را يکباره وارد کند. اهالي محل و يارانشان بر برج هاي چوبي نگهباني مي داند. مردم در حالت آماده باش بودند. پليس به مدت يک ماه عقب رانده شد. بالاخره روز ششم سپتامبر 1991، هزاران سرباز با سلاح هاي اتوماتيک و تجهيزات به همراه پليس حمله را آغاز کردند. اهالي با قلاب سنگ، کوکتل مولوتوف، حلقه لاستيک شعله ور… مقاومت کردند. ولي نبرد بسيار نابرابر بود. رائوکانا از لحاظ نظامي شکست خورد، ولي کاري که آنجا شد و مبارزه اي که پيش رفت، بدعتي بود در زمينه مبارزه زاغه نشينان.

در ماه آوريل 1992 فوجيموري از طريق يک کودتاي نظامي حکومت را کاملا در دست خود قبضه کرد. او مجلس را منحل کرد و دستگاه قضايي را از کار انداخت. فوجيموري به دستگيري بي رويه رهبران اپوزيسيون و روشنفکران پرداخت. دانشگاه ها، مدارس، محل هاي کار و محلات فقير نشين مورد تهاجم نيروهاي دولتي قرار گرفت تا مخالفان و مردم معترض به دام بيفتند. سرکوب شدت گرفت. ارتش محوطه چند دانشگاه اصلي ليما و چند مدرسه استاني را اشغال کرد. يک بار رئيس جمهور سعي کرد با سربازانش وارد دانشگاه لاکانتوتا بشود. اما دانشجويان ممانعت کردند. دانشجويان سن مارکوس با باران سنگ از او استقبال کردند. نيروهاي انتظامي در جستجوي اوراق ضاله به خوابگاه هاي دانشجويي و غذا خوري دانشگاه ها حمله کردند. دانشجوياني که مقاومت کردند را به اسارت بردند. 14 دانشجو به دست پليس کشته شدند. بيش از صد نفر دستگير شدند. تعداد زيادي از دانشجويان را «مفقود الاثر» کردند. روزنامه ال دياريو توقيف شد. زندان ها دوباره مورد هجوم ارتش قرار گرفت.

دخالت آمريکا در امور پرو بيشتر شد. حزب از ورود عملي آمريکا به جنگ خبر داد. مدت ها بود که مستشاران آمريکايي به آموزش ارتش پرو مشغول بودند. حالا ديگر تفنگداران دريايي اين کشور (به بهانه مبارزه با مواد مخدر) مستقيما وارد نبرد با راه درخشان شده بودند. حزب يک بار يک هليکوپتر آمريکايي را هم ساقط کرده بود. گونزالو و ساير رهبران حزب بيشتر احتمال مي دادند که آمريکا دست به يک تجاوز مستقيم يا غير مستقيم نظامي (از طريق کشورهاي همسايه که با پرو دعواي مرزي دارند) بزند و حزب را از لحاظ سياسي- نظامي براي دخالت نظامي آمريکا آماده مي کردند. ولي امپرياليسم آمريکا تجربه تلخ ويتنام را داشت، و به شيوه هاي مختلف براي شکست انقلاب پرو تلاش مي کرد. در اين زمينه، گزارش رند کاملا مورد توجه هيئت حاکمه آمريکا قرار گرفت.

زندان فوق امنيتي کانتو گرانده، محل اسارت بيش از 500 زن و مرد انقلابي، چند ماه بود که تحت محاصره قرار داشت. هفته اول ماه مه 1992، ارتش دولتي به بخش زنان زندان حمله کردند. اين زنان به خاطر تئاتري که به مناسبت هشت مارس و در بزرگداشت پيشروي جنبش مردمي زنان در زندان به صحنه آورده بودند شهرت جهاني پيدا کرده بودند.20 زنان خود را به بخش مردان رساندند و به همراه هم ساعت ها در مقابل ارتش از خود دفاع کردند. 50 انقلابي اسير در اين حمله زبونانه ارتجاع جان باختند. صدها زنداني زخمي شدند. سربازها زندانيان زخمي را در حياط زندان گرد آوردند، به زور بر زمين خواباندند و پوتين ها را بر گردن هايشان فشردند. اما به گزارش چند روزنامه رسمي، در همان حال زمزمه سرودهاي انقلابي که از دهان هاي آغشته با خاک و خون بر مي خاست فضاي زندان را پر کرده بود.

دستگيری

روز 12 سپتامبر 1992 مردم پرو در بهت فرو رفتند. خبر دستگيري گونزالو، رهبر حزب کمونيست پرو، مردي که ضد انقلاب سال ها به دنبالش بود در راديو و تلويزيون جار زده شد. همه جلوي صفحه تلويزيون ميخکوب شده بودند. مردم با افسوس و خشم بارها و بارها اطلاعیه دولت را شنیدند و چهره گونزالو و چند تن ديگر از رهبران حزب را به هنگام دستگیری در محل اقامت شان، در محاصره افسران و ماموران امنیتی دیدند.

شادي بورژوازي به پرو محدود نمي شد. همان روز تمام خبرگزاري هاي جهان، خبر دستگيري گونزالو را مخابره کردند. اخبار ساعت هشت اروپا که هيچگاه هيچ خبري از پيشروي هاي انقلاب پرو نمي داد، مرتبا خبر دستگيري گونزالو را تکرار مي کرد. از او به عنوان «آخرين رهبر کمونيست قرن بيستم»، «دشمن شماره يک مردم آمريکاي لاتين» و «خطرناکترين فرد جهان» نام برده شد. روزنامه هاي پر تيراژ از انگلستان تا آلمان و فرانسه، عکس هاي گونزالو در لباس زندان را منتشر کردند.

عکس العمل انقلابيون دنيا متفاوت بود. مردمي که شعله هاي انقلاب پرو، سال ها دلگرمشان کرده بود، با شنيدن خبر، انگار قلبشان چند ثانيه از طپش ايستاد. چطور ممکن بود؟ چه کار بايد کرد؟

فرداي دستگيري، به ابتکار رهبران جنبش انقلابي انترناسيوناليستي21، يک «کميته اضطراري براي نجات جان آبيمائل گوسمان» تشکيل شد. اين «کميته» سه روز بعد از دستگيري با امضاي خانواده آگوستا لاتوره در تبعيد، فعالين سياسي و وکلاي آمريکايي، ايراني… اعلام موجوديت کرد. فوجيموري خيال داشت گوسمان را به قتل برساند.22 بايد به هر ترتيبي شده، از اين کار ممانعت مي شد.

روز 24 سپتامبر 1992، در يک «مصاحبه مطبوعاتي» که در مقر فرماندهي پليس ضد تروريستي پرو انجام شد، گونزالو با لباس راه راه زنداني در يک قفس، در مقابل خبرنگاران قرار گرفت. ماريتسا گاریدو لکا23 معروف ترين بالرين کشور نیز با لباس زندان در کنار او بود و با مشت هاي گره کرده شعار مي داد: «کمونيسم در جهان پيروز خواهد شد!» «از جان صدر گونزالو دفاع کنيد!» گونزالو در قفس و در میان هیاهوی ماموران امنیتی، یک سخنرانی تهاجمی ارائه داد. او دستگيري خود را «پيچي در جاده» نامید، و با مشت گره کرده به رفقايش پيام داد که به مبارزه ادامه دهند. در خاتمه این سخنرانی، گونزالو به پرولتارياي بين المللي و ملل ستمديده جهان درود فرستاد.

در هفته اول اکتبر، کمتر از يک ماه پس از دستگيري، دادگاه گونزالو برگزار شد. دولت به حدي از راه درخشاني ها وحشت داشت که تاريخ دادگاه هيچگاه اعلام نشد. دادگاه در پايگاه نيروي دريايي برگزار شد. قضات که از افسران نيروي دريايي بودند همه نقاب هاي سياه بر چهره داشتند. خود گونزالو در قفس آهنين بود و به خاطر عقايدش مورد استنطاق قرار گرفت. وکيلش را با چشم بند به دادگاه آورده بودند و او بيش از 15 دقيقه امکان صحبت با موکلش را نداشت. محاکمه چند ساعت بيشتر طول نکشيد. روز هفتم اکتبر جرم اعلام شد: «خيانت به وطن». حق فرجام خواهي از گونزالو سلب شد. فوجيموري از برقراري مجدد مجازات اعدام در کشور صحبت کرد.

تمام اين نمايش ها که به منظور تحقير گونزالو، تئوريسين و رهبر انقلاب، و به طبع تحقير زحمتکشان به پا خاسته پرو انجام مي شد، خشم مردم جهان را بر انگيخت. البته اين رفتار مورد تائيد دولت هاي «دمکراتيک» آمريکا و اروپا هم قرار گرفت، ولي بسياري از مردم دنيا، حتي در ميان مخالفين راه درخشان آن را بر نتابيدند. به علاوه بسياري از موازين بين المللي و حقوق بشر رعايت نشده بود. سکوت در مقابل اين وقاحت به مثابه تائيد زير پا گذاشتن آن موازين بود. هنوز تلگراف ها و فکس هاي مربوط به تشکيل کميته اضطراري به همه جا نرسيده بود که سيل امضاها به مقر لندن سرازير شد: امضاي 90 نفر از اعضا پارلمان نپال، بني صدر اولين رئيس جمهور ايران بعد از انقلاب، 78 نفر از زندانيان سياسي ترکيه، اعضا پارلمان چند کشور اروپایی، موسيقيدانان برجسته راک، مبارزان جبهه فرهنگ مانند احمد شاملو، بسياري از وکلاي مترقي، بسياري از افراد و ارگان های مخالف مجازات اعدام و مدافعان حقوق بشر…

ليست امضاها طولاني تر مي شد، در نقاط مختلف هند، در شهرهاي آمريکا، مکزيک، کلمبيا… در استراليا، نيوزيلند و کشورهاي مختلف اروپا، مردم اعتراض مي کردند، راهپيمايي مي کردند، نمايش خياباني برگزار مي کردند، امضا جمع مي کردند، شعار نويسي مي کردند، اعلاميه پخش مي کردند. در تمام 12 سالي که جنگ خلق جريان داشت با بايکوت رسانه هاي بين المللي مواجه بود. آن روزها از اينترنت هم خبري نبود. تنها منبع اطلاعات مردم، فعاليت کمونيست ها و انقلابيون و رسانه هاي انقلابي و مترقي با تيراژ بسيار کم بود. ولي موج بلندي که در سطح بين المللي در دفاع از گونزالو و محکوم کردن دولت پرو به پا خاست، نشان داد که آتشي زير خاکستر زنده است. که آواز مبارزه انقلابي مردم پرو به گوش هاي شنوا رسيده است. که اگر سرمايه جهاني مي خواهد گونزالو را به عنوان دشمن شماره يک خود سرکوب کند، مردم هم اختلاف نظرها را کنار مي گذارند و براي نجات جانش تلاش مي کنند.24 مبارزه مردم جهان، به اذعان بسياري از رسانه هاي بين المللي، عملا فوجيموري را در مورد مجازات اعدام به عقب نشيني واداشت.

البته آنچه به مبارزه مردم در سطح بين المللي نيرو مي داد، ادامه مبارزه حزب در خارج از زندان بود. مبارزین حزب کمونيست پرو، با وجود اين که فرد شماره یک حزب، و تقريبا تمامي کادر سياسي حزب دستگير شده بودند، روحيه خود را نباختند. و مبارزه مطابق نقشه هاي قبلي به پيش رفت. به هنگام دستگيري، کامپيوتر(هاي) و اطلاعات بسياري در مورد حزب و تشکيلات به دست سازمان اطلاعات افتاده بود. اعضای حزب در بيرون بايد مي کوشيدند بندهاي پاره شده را مرمت کنند و رهبري را دوباره بازسازي کنند. و اين در حالي بود که دشمن از لحاظ روحيه حسابي شارژ بود. در ماه هاي متعاقب دستگيري اول، باز هم چند تن از رهبران حزب دستگير شدند.

کم کم، اطلاعاتي در مورد چند و چون دستگيري به بيرون نشت کرد. آمريکا از چندي قبل پليس سياسي / سازمان اطلاعات پرو را خانه تکاني کرده بود، منابع زيادي، چه علني و چه مخفي، را به کار تعقيب و از ميان برداشتن رهبري حزب کمونيست پرو اختصاص داده بود. شخصي به نام مونتسينوس25، که عامل شناخته شده سازمان سيا در پرو بود، مسئول مستقيم هدايت فعاليت اين بخش از نيروي پليس و نظامي پرو شد. پليس سياسي پرو، به همراه و به کمک سازمان اطلاعاتي آمريکا، ماه ها نقاط مختلف ليما را در نظر داشت. بعد از مدتي، توجه پليس بر خانه يک بالرين جوان و مشهور به نام مارتيسا و شريک زندگي اش در محله ميرافلورس، پولداري ترين محله ليما، متمرکز شد. مساله چندان پيچيده نبود، چرا که عمه ماريتسا که همسر يکي از نويسندگان به نام پرو و از خانواده هاي قديمي اسپانيايي بود، چندي پيش با يک هفت تير در يک ايستگاه راه آهن دستگير شده بود. رفت و آمد هاي خانه ماريتزا ظاهرا طبيعي بود، صبح ها کلاس باله در طبقه پائين خانه برقرار بود و عصر ها ماريتزا و دوستش کنار هم ظاهرا تنها بودند. ولي پليس متوجه شد که ميزان زباله اي که از اين خانه خارج مي شود خيلي بيشتر از مصرف دو نفر است. جستجوي زباله ها، پليس را به پاکت هاي خالي سيگار رساند، از همان مارک سيگاري که گونزالو مي کشيد. قوطي هاي خالي دارويي که گونزالو (به خاطر بيماري پوستي اش) بايد مصرف مي کرد را هم در آشغال ها پيدا کردند. پليس با دقت و صبر فراوان ماه ها خانه را زير نظر گرفت. بعد از اينکه مطمئن شدند گونزالو در آن خانه به سر مي برد، به آنجا حمله کردند. خانه محل برگزاري پلنوم حزب بود. گونزالو به همراه هشت تن از کادرهاي رهبري حزب به دام ارتجاع افتادند.

برخي از خود پرسيدند چرا رهبري در شهر بودند؟ آيا مناطق پايگاهي امن تر نبود؟ و سوالاتي از اين دست. البته اين امکان نيز هست که با پيشروي هاي تکان دهنده دو سه سال آخر جنگ، روحيه شکست ناپذيري بر حزب غالب شده بوده و به گرايشي در جهت دست کم گرفتن قدرت تاکتيکي دشمن و در نتيجه پائين آوردن گارد در برخي از زمينه ها انجاميده باشد. ولی به هر حال وقتي با دشمني که از لحاظ نظامي و امنيتي از خودت قوي تر است، و قدرت سياسي را در اختيار دارد وارد مبارزه مي شوي، هيچ گاه نمي توان خطر دستگيري را به صفر رساند. و پیروزی اجتناب ناپذیر نیست. ولي شکست ها متفاوتند.

کدام آينده؟

يک سال پس از دستگيري، حکومت فوجيموري نامه هايي را با امضا گونزالو انتشار داد که در آن ها، حزب به پايان دادن مبارزه مسلحانه دعوت شده بود. تا آن زمان، گونزالو در جزيره اي که پايگاه نيروي دريايي بود در حبس انفرادي به سر مي برد و هيچ گونه تماسي با آشنايان، فاميل و يا خبرنگاران نداشت. اولين عکس العمل رهبري حزب در خارج از زندان اين بود که اين نامه ها «جعلي» است و بايد مبارزه مسلحانه را ادامه داد.

گونزالو در آخرين تماسش با دنياي خارج، يعني روز 24 سپتامبر به رفقايش در بيرون پيام داده بود که طبق نقشه هاي آخرين نشست عمومي رهبري حزب پيشروي کنيد. نقشه هاي اين نشست بر اساس شرايطي بود که جنگ خلق از بسياري لحاظ در موقعيتي برتر از دشمن قرار داشت. ولي از زمان دستگيري، اوضاع تغيير کرده بود: نه تنها ارتجاع از لحاظ روحيه موقعيت بسيار بهتري پيدا کرده بود، بلکه هسته مرکزي حزب ضربه جدي خورده بود. تا آن زمان، گونزالو حزب را از درون تند پيچ هاي مبارزه و پشت سر گذاشتن سختي ها و رسيدن به پيروزي ها رهبري کرده بود. اما امروز گونزالو در زندان بود.

در زندان بودن گونزالو و بسياري ديگر از رهبران با تجربه حزب، به اين معنا بود که از زنجيره شناخت و کسب دانش حزب جدا افتاده بودند و با توجه به شرايط حبس انفرادي کامل که به جز بازجو با کسي ديگر ارتباط نداشتند، نمي توانستند نتيجه عقب گردي را که حاصل شده بود ارزيابي کنند و برنامه عمل جلو بگذارند.

رهبران باقي مانده حزب کوشيدند کميته مرکزي و تشکيلات ضربه خورده را بازسازي کنند. آنان قهرمانانه در مقابل روحيه شکست خوردگي ايستادگي کردند و شجاعتشان را جمع کردند و به مبارزه ادامه دادند. ولي آثار سیاسی و ایدئولوژیک ضربه در همه جا به چشم مي خورد. و جز اين نمي شد انتظار داشت. همه مشکلات ناشي از تغيير شرايط به کنار، اکثر اعضای کميته مرکزي جديد در امر رهبري مرکزي، نه فقط بي تجربه بودند بلکه با نگرش و خط گونزالو پرورش یافته بودند، نگرشی که از ذهنی گرایی و عدم انعطاف مبرا نبود.

مشکلات جدي وقتي ظاهر شد که نامه هاي فوق الذکر عرضه شد. نامه ها، مسائلي واقعي را مطرح مي کرد. آيا حزبي که چنين ضربه بزرگي خورده مي تواند به جنگ ادامه دهد؟ آيا بهتر نيست وقتي تناسب قوا به نفعش نيست، موقتا اسلحه را کنار بگذارد و با ارتجاع مذاکره کند؟ مسلما پاسخ صحيح و انقلابي به اين گونه پرسش ها آن نبود كه در نامه ها مطرح مي شد. اين که گونزالو به چنين نتايج تسليم طلبانه اي رسيد، بدون شک به شرايط خاص وي، يعني يک سال تمام زندان انفرادي در بايكوت كامل خبري، و کلنجار رفتن با بازجوهاي تعليم ديده سازمان سيا26 مربوط مي شد، ولي نقاط ضعف موجود در دیدگاه و سیاست وی نقش عمده ای در این عقبگرد بازی کرد.

در حزب در مورد چگونگي برخورد به نامه ها اختلاف نظر بوجود آمد. ولي متاسفانه اختلاف نظرها به بحث جدي تئوريک سياسي نينجاميد. اعضا حزب، به جاي تعمق در نظرات مطروحه، و تلاش براي دست يافتن به نظرات صحيح، که يکي از ملزوماتش نفي برخي ايده هاي سابق حزب مي بود، مسئله را بر سر اين که آيا نوشته از آن گونزالوست يا جعل دولت است بردند. دعوايي سطحي که به بالا رفتن درک هيچ يک از طرفين کمکي نکرد و به جاي فعال کردن تفکر اعضا حزب و جامعه به حول چگونگي پيشرفت انقلاب، به تهمت و افترا و تضعيف روحيه ها انجاميد. نتيجه اين که عده اي جنگ را رها کردند، و عده ديگري به ادامه جنگ، ولي بدون بررسي عميق شرايط نوين و خط حزب پرداختند.

ادامه کاري در چنين شرايطي بسيار دشوار بود، چرا که هر پيشروي به ايده هاي نوين نیاز دارد. ايده هايي که بر اساس تجارب گذشته فرموله شده مي توانند و بايد راهنماي عمل امروز باشد، ولي کافي نيست. شرايط مختلف راه حل هاي مختلف مي طلبد. و براي گذر از اوضاع پيچيده، بيش از هر چيز نياز به ديدگاهي ماترياليستي به تضادها و رويكرد و روشي ديالكتيكي براي حل آن هاست. راه درخشاني ها در زمينه شجاعت و فداكاري و انگيزه هاي قدرتمند طبقاتي چيزي كم نداشتند، نقاط ضعف آنان در ديدگاه و رويكرد و روش بروز كرد. احزابي در جنبش بين المللي کمونيستي سعي کردند به کمک رهبري جديد حزب كه در بيرون از زندان تشكيل شده بود بشتابند و در زمينه هاي نظري برخي درس ها را جمعبندي کنند. ولي حاصل اين جمعبندي ها، که به تهیه اسناد باارزشي هم انجاميد، با استقبال راه درخشانی ها روبرو نشد.

در پايان

بعد از ضربه به ساختار حزب كمونيست پرو و رهبريش كه اساسا نتيجه يك جنگ طولاني نابرابر با صف متحد مرتجعان داخلي و سرمایه داری بين المللي بود، و بعد از ضربه سياسي به خط و جهت گيري انقلابي حزب كه اساسا برخاسته از نقاط ضعف انباشت شده در نگرش و روش و سياست هاي رهبري حزب بود، انقلاب پرو دچار عقبگردي جدي و طولاني شد. با تغيير وضعيت جنگ، وضعيت زندان ها هم تغيير کرد و هر چند هنوز شاهد قهرماني هاي کم نظيري بوديم، ولي آن روحيه شکست ناپذيري ديگر نبود. عده اي نه چندان معدود، چه در بيرون و چه در داخل زندان از مبارزه دست شستند. توجه عميق به همين تحولات و عوامل و تحليل علمي از آن ها, بدون شك درس هاي مهمي براي هر حزب كمونيست انقلابي در بر دارد تا بتواند با ديدي روشن تر و صحيح تر نبرد توده هاي مردم براي كسب رهايي را رهبري كند. اما فراتر از اين، دهسال جنگ انقلابي پيروزمند در پرو با همه پيچ و خم هايش، سرشار از درس هاي تعيين كننده اي بود كه ستمديدگان سراسر دنيا كماكان مي توانند و بايد از آن بياموزند. تجربه پرو نشان داد كه فقط رهبري كمونيستي انقلابي در قالب يك حزب متعهد و منضبط و پويا و شجاع است كه مي تواند محرومان و لگد مال شدگان جامعه را در مسيري كاملا متفاوت برانگيزد و دورنمای روشن جامعه ای نوین و مناسباتي نوين را در برابر آنان ترسيم كند. بدون چنين حزبي، هيچ انقلاب واقعي كه متكي بر جنبش آگاهانه توده هاي تحت استثمار و ستم باشد اتفاق نخواهد افتاد. تجربه پرو نشان داد كه كمونيست هاي انقلابي با درك نيروي تاريخساز توده ها و با تلاش براي پيوند زدن آگاهي و تشكل و آرمان كمونيستي با مبارزه طبقاتي و اجتماعي توده هاست كه مي توانند «معجزه» بيافرينند و دنيا را به شگفتي اندازند. جنگ انقلابي پرو، در واقع بخشي از مبارزه مردم دنيا عليه نظم موجود، براي دنيايي عاري از ستم و استثمار بود و به همه ما تعلق داشت. اگر بورژوازي جهانی براي سرکوب انقلاب زحمتکشان پرو متحد بود، کمونیست های انقلابی جهان هم، در حد توانشان به اين انقلاب یاری رساندند، در جدال هاي نظري مربوط به آن فعال بودند، کوشیدند درس هاي جنگ انقلابی پرو و رهبری آن را همه گير کنند، و خود از این تجربه بياموزند. شايد بارزترين تاثير جنگ خلق پرو و درس هايش در دو دهه اخير را بتوان در كشور كوچك آسيايي نپال پيدا كرد كه تنها پنج سال بعد از دستگيري گونزالو، توده هاي تهيدست روستايي اش با الهام از آن جنگ و به رهبري حزب کمونيست آن کشور، جنگ انقلابي را آغاز كردند.

در بيست سالي كه از دستگيري گونزالو و نسل قبلي رهبران حزب كمونيست پرو مي گذرد, آن كشور شاهد تحولات بسيار بوده است. هيئت حاكمه مرتجع براي فريب توده هاي محروم بومي، براي يك دوره يك چهره سرخپوست به نام «تولدو» را در مقام رياست جمهوري رو كردند كه تعليم يافته «بانك جهاني» بود. استثمار و غارت و فساد حكومتي ادامه يافت و بحران اقتصادي و اجتماعي كمر طبقه كارگر و دهقانان فقير و كم زمين را شكست. كابينه هاي جديد بر سر كار آمدند و گناه را به گردن گذشتگان انداختند. فوجيموري كه افتخارش شكست دادن راه درخشان بود، به خاطر فساد و كشتار تحت تعقيب قرار گرفت و از كشور گريخت. آلن گارسياي سوسيال دمكرات دوباره به قدرت رسيد تا جامعه را براي تهاجم نئولیبرالیستی به سطح معیشت مردم و اجرای فجايع گلوباليزاسيون آرام كند. فوجيموري به پرو باز گردانده شد و به همان زنداني فرستاده شد كه گونزالو و يارانش كماكان در آن اسير هستند. طي اين بيست سال مبارزات كارگران و خيزش هاي گاه قهرآميز بوميان، هيچگاه خاموش نشد. طي همه اين سال ها، تعقيب و دستگيري کادرهاي رهبري با سابقه حزب ادامه يافت. هنوز هم گاه به گاه از مناطق جنگلي پرو خبر درگيري ها و عمليات راه درخشاني هايي كه باقي مانده اند به گوش مي رسد، بي آنكه نشان چنداني از ديدگاه و اهداف و خط مشي آنان در دست باشد. شايد براي كساني كه انقلاب و جنگ انقلابي را مقولاتي مربوط به گذشته و نابهنگام مي دانند، تعجب آور باشد كه حتي امروز در ميان دختران و پسران پرويي كه راه دگرگوني مناسبات حاكم و تغيير نظام سياسي آن كشور را مي جويند، تجربه راه درخشان كماكان يك مساله قابل بحث و بررسي است. طي همه اين سال ها بر تجربه كمونيست هاي انقلابي پرو خاك تحريف پاشيده اند، اما نسل جوان به همه اين دروغ ها و بهتان ها به ديده شك مي نگرد و حتي اينجا و آنجا نشانه هايي از همدلي با آن تجربه را از خود بروز مي دهد. اين را در عرصه ادبيات جديد پرو مي توان ديد كه برخي نويسندگان جوان، موضوع هاي جالب و شخصيت هاي سمپاتيك و قوي داستان هايشان را به شكل آشكار يا پوشيده به راه درخشان ربط مي دهند.

اینکه جنبش کمونیستی بار دیگر به چه شکل و با چه نقشه و استراتژی و تشکیلاتی به پا خواهد خاست و انقلاب آن کشور در کدام مسیر و در کدام زمان دوباره خودنمایی خواهد کرد را نمی توان پیش بینی کرد. ولی یک چیز روشن است، انقلاب آینده بر ایده ها و تئوری های نو شده و تکامل یافته استوار خواهد شد و تکرار صرف تجربه انقلابی راه درخشانی ها نخواهد بود. در عین حال، انقلاب آینده بر دوش تجربه گذشته خواهد ایستاد و پیوند و گسستی دیالکتیکی با درس های مثبت و منفی «آغازگران» خواهد داشت.

توضيح در مورد منابع

فصلنامه جهاني براي فتح، A World To Win (www.aworldtowin.org) منبع اصلي اين نوشته است. اين فصلنامه، نشريه جنبش انقلابي انترناسيوناليستي بود که در سال 1984 توسط بسياري از احزاب مائوئيست جهان تشکيل شد. حزب کمونيست پرو از اعضا اين جنبش بود. مقالات جهاني براي فتح در مورد پرو بر اساس گزارشات حزب و روزنامه ها و نشريات پرو تهيه شده است. ترجمه بسياري از اسناد حزب، از جمله مصاحبه مفصل ال دياريو با گونزالو نيز در اين نشريه يافت مي شود. اين نشريه به چند زبان انگليسي، فارسي، اسپانيايي و گاهي ترکي و ايتاليايي هم منتشر مي شد. نسخه فارسي جهاني براي فتح در سایت آرشیو اسناد اپوزیسیون ایران در دسترس است. از شماره اول تا شماره 25 این نشریه، تقریبا در هر شماره مقالاتی در این مورد موجود است.

در سال 90 وزارت دفاع آمريکا رند را مامور تهيه گزارشي در مورد پرو کرد. اين گزارش مفصل، نه تنها اطلاعات دقيقي (که توسط ارتجاع و در نيتجه دستگيري ها و مصادره ها جمع شده بود) دارد، بلکه از اين نظر حائز اهميت است که دو سال بعد از تهيه اين گزارش، بسياري از پيشنهاداتش براي سرکوب جنگ خلق توسط سازمان سيا و پليس و سازمان اطلاعات پرو به اجرا گذاشته شد. نام این گزارش The Shining Path and the Future of Peru به قلم Gordon H. McCormick است.

Women at War : Magazine article by Carol Andreas, Anita Fokkema; NACLA Report on the Americas, Vol. 24, 1990 کارول آندره آس، از نزدیک در مورد شرایط زنان در پرو و جنگ انقلابی پرو تحقیقات بسیاری کرده است.

Women and War in the Twentieth Century: Enlisted with or Without consent, Nicole A. Dombrowski

Sendero Luminoso in Comparative Perspective, Cynthia McClintock, Dept. of Political Science, George Washington University

Maoism in the Andes: Sendero Luminoso and the contemporary guerrilla movement in Peru, Lewis Taylor, Centre for Latin American Studies, University of Cambridge

Puno Instituto de Educación Rural Waqrani- Caught in the Crossfire – g c i 275, Peruvian Graffiti

ويکي پديا

1 Abimael Guzmán Reynoso

2 در سال 1964 نامه های حزب کمونیست چین (به دنبال کنگره بیست و تغییرات جدی در سیاست حزب کمونیست شوروی) علنی شد. این نامه ها خطاب به رهبران شوروی نوشته شده بود. اختلافات چین با شوروی حول دو مساله متمرکز شده بود: تاکید روسیه بر انگیزه های مادی و حق بورژوایی که به «کمونیسم تاس کبابی» معروف شد، و تز «سه مسالمت آمیز» روس ها (یعنی همزیستی مسالمت آمیز و رقابت مسالمت آمیز با دنیای سرمایه داری و گذار مسالمت آمیز به کمونیسم). اختلافات چین و شوروی به مبارزاتی در سطح جهان دامن زد و به انشعاب در احزاب کمونیست انجامید. در آن زمان حزب کمونیست چین و مائوتسه دون اگر چه متوجه اشکالات ساختمان سوسیالیسم در شوروی شده بودند اما هنوز به راه هایی برای جلوگیری از بروز ان پی نبرده بودند. چند سال بعد، در جریان انقلاب فرهنگی، تحت شعار «شورش بر حق است» مائو و کمونیست های چین به تغییرات انقلابی دیگری در چین دست زدند و به تضادهای ساختمان سوسیالیسم و پیچیدگی های این مسئله بیشتر پرداختند. انقلاب فرهنگی بر زمینه شورش های بزرگ در بسیاری از نقاط جهان اتفاق افتاد و به پرچم بسیاری از این شورش ها بدل شد. در نتیجه، قطب بندی مشخص تری بین انقلابیون و تجدید نظرطلبان (یا رویزیونیست ها) درون جنبش بین المللی کمونیستی به وجود آمد. جنبش 1968 اروپا و آمریکا که به تغییرات مهمی در شرایط زنان در این کشورها انجامید، از این سلسله جنبش هاست. خواهیم کوشید در جزوات بعدی نگاه مختصری به این وقایع بیندازیم.

3 Fernando Belaúnde Terry

4 Juan Velasco Alvarado

5 Francisco Morales Bermúdez

6 José Carlos Mariatégui بنیانگذار حزب کمونیست پرو در سال 1928 بود. او بعنوان نویسنده و رهبر سیاسی در پرو شناخته شده بود. ماریاتگی دو سال پس از تاسیس حزب و بعلت بیماری در سن 35 سالگی درگذشت. با مرور زمان، آموزه های انقلابی وی که بر اساس مارکسیسم لنینیسم و تلفیق آن با واقعیات پرو بود، به کناری رفته بود.

7 بعد از مرگ مائوتسه دون، جریان طرفدار سرمایه داری درون حزب و دولت چین که با کودتا به قدرت رسیده بود هزاران نفر از مخالفانش را کشت و هزاران نفر دیگر از جناح انقلابی را بازداشت کرد. در این میان گروه چهار نفرکه از رهبران انقلاب فرهنگی بودند، آماج اصلی حمله بورژوازی قرار گرفتند. دفاع از چهار نفر، به معنی دفاع از انقلاب فرهنگی و خط سیاسی مائو بود. دن سیائو پینگ رهبر اصلی کودتای ضد کمونیستی در چین بود.

8 سگ مرده احتمالا نمادی از «سگ زنجیری امپریالیسم» است. در آن دوره به دلیل اتفاقاتی که در چین افتاده بود، موضع گیری علیه رهبران جدید چین برای کمونیست های جهان بسیار مهم بود. بخشی از کسانی که از این موضع گیری سر باز زدند و متوجه تغییرات ریشه ای در جامعه چین نشدند و یا آن را جدی نگرفتند، به همکاری با امپریالیسم و بورژوازی در غلتیدند و کلا انقلاب را از یاد بردند.

9 این شعر که توسط اوژن پوتیه برای کمون پاریس ساخته شد بعدا با ملودی پیر دوگیته به سرود کمونیستهای جهان بدل شد.

10 Catalina Adrianzén

11 Augusta la Torre از رهبران حزب و همسر گونزالو که در سال 1989 درگذشت.

12 Movimiento Femenino Popular

13 این سازمان که نفوذش عمدتا محدود به روشنفکران بود با آغاز دهه 1990 تحت تعقیب و سرکوب پلیسی شدید قرار گرفت و رهبرانش اسیر شدند. عملیات اشغال سفارت ژاپن و گروگان گرفتن سفرای کشورهای مختلف در سال 1996 که با هدف آزادی رهبران توپاک آماروها انجام شد به شکست انجامید و تعداد زیادی از افراد این سازمان کشته شدند.

14 Laura Zambran Padilla به گفته ای، مه چه مسئول کمیته عملیاتی لیما بود

15 به طور کلی مناسبات تولیدی به معنای مناسبات مالکیت، مناسبات توزیعی و مناسبات میان انسان درون یک نظام اقتصادی اجتماعی است که زیربنای جامعه محسوب می شود.

16 حزب کمونیست پرو، علاوه بر مسائل استراتژیک سیاسی، در زمینه تاکتیک ها و روش های جنگی هم از آثار نظامی مائو بسیار بهره می برد.

17 این مسئله چنان عیان بود که حتی بورژوازی هم به آن اذعان داشت. زمانی در یکی از کنفرانس های منطقه ای قاره آمریکا، وقتی به رئیس جمهور پرو (فوجیموری) انتقاد کردند که وضعیت اقتصادی ما هم به اندازه پرو نابسامان است، پس چرا ما مشکل جنگ داخلی نداریم، فوجیموری جواب داد، شما هم اگر گونزالو داشتید همین برنامه بود.

18 Rand Corporation

19 مائو جنگ انقلابی را به سه مرحله کلی دفاع استراتژیک، تعادل استراتژیک و تعرض استراتژیک تقسیم می کند. تعادل استراتژیک زمانی است که توان نظامی / سیاسی نیروهای انقلابی به آن اندازه رسیده است که نیروهای دشمن قادر به نابودی کاملش نیستند ولی انقلاب هنوز در موضع تعرض برای کسب قدرت قرار نگرفته است.

20 از جمله کانال 4 تلویزیون سراسری انگلیس فیلمی تهیه کرد به نام «راه درخشانی ها» که گزارش خیره کننده ای هم از این تئاتر دارد.

21 جنبش انقلابی انترناسیونالیستی در سال 1984 با شرکت بسیاری از احزاب و سازمان های مائوئیست تشکیل شد. حزب کمونیست پرو از اعضا این جنبش بود. برخی از اعضا دیگر جنبش عبارت بودند از حزب کمونیست انقلابی آمریکا، اتحادیه کمونیست های ایران، و احزابی از نپال، هند، ترکیه و….

22 چند روز پس از دستگیری گونزالو، فوجیموری قانونی گذارند که طبق آن مجازات اعدام در پرو برقرار شد. هر چند عدم وجود مجازات اعدام هیچ گاه مانع کشتن زندانیان سیاسی نشده بود، ولی می توانست برای دولت پرو برای کشتن گونزالو پوششی قانونی فراهم کند.

23 Maritza Garrido Lecca

24 یک استثنا از این قاعده چپ ایران بود. اغلب گروه های چپ ایرانی به بهانه اینکه گونزالو مائوئیست است، حتی حاضر به امضای فراخوان کمیته اضطراری نشدند. این در حالی است که حتی بخشی از مذهبی های آمریکایی، صرفا به دلیل اینکه مخالف مجازات اعدام هستند از این کارزار دفاع کردند. و بسیاری دیگر نیز که نظراتشان با گونزالو کاملا متفاوت بود، به این خاطر که درک می کردند دشمن اصلی انقلاب و مردم امپریالیسم و نوکرانش هستند، در واقع مخالفتشان را با فوجیموری و شیوه برخورد او به یک زندانی ابراز کردند.

25 Vladimir Montesinos

26 یکی از ویژگی های این بازجویی ها این بود که اتاق بازجویی مثل اتاق پذیرایی تزئین شده بود، کاناپه، مبل راحتی، یک تلویزیون گوشه اتاق و بازجو هم که لباس غیر نظامی و یا متفاوت از تیپ رایج بازجوهای خشک و بیرحم پوشیده، حالت کسی را که دارد بیشتر وارد بحث سیاسی روشنفکری می شود. خلاصه بر خلاف شرایط شکنجه که می تواند افراد را در موضع نبرد قرار دهد، شرایط بازجویی رهبران پرو بیشتر به شکلی بود که فرد احساس کند با یک مخالف سیاسی وارد بحث شده و به نوعی خلع سلاح شود.



No comments:

Post a Comment

به یاد رفیقی که چهل سال است گمنام مانده است

  در روزهای بهمن، هجوم خاطره ها بر نسل ما آغاز می شود. باید هم چنین باشد. چرا که آن خاطرات، با آتش شور و فلز شعور  در ذهن ما حک شد و از جوهر...