انقلاب فرهنگی جمهوری اسلامی

نگاهی به تجربه دانشگاه در سال های 1358 و 1359

س: در آستانه سی و نهمین سالگرد «انقلاب فرهنگی» جمهوری اسلامی و تعطیل كردن دانشگاه ها در سال 1359 هستیم. آن سال ها در جنبش دانشجویی فعال بودی و قاعدتا باید خاطرات زیادی از آن دوره داشته باشی.

ج: بله. فکر می کنم نگاه دوباره به آن روزها مهم است. نه برای خاطره تعریف کردن، بلکه برای بازبینی وقایع بعد از سال 1357 و تحلیل از چگونگی شکل گیری و تحکیم نظام جمهوری اسلامی. بر این بستر، لازم است که یک بار دیگر محدودیت ها و ضعف ها و انحرافات نیروهای کمونیست و انقلابی را که به یک شکست تاریخی منجر شد مرور کنیم.

س: به نظر من هم بررسی «انقلاب فرهنگی» جمهوری اسلامی از دو جنبه اهمیت دارد. یکم، ضرورت بازگویی و ثبت یکی از جنایات مهم جمهوری اسلامی و پرداختن به نیازهایی که رژیم تازه به قدرت رسیده مذهبی را به این کار واداشت. دوم، بازبینی و جمعبندی از این واقعه برای پرداختن به موضوعاتی که در فردای کسب قدرت سیاسی در برابر هر نظام نوبنیادی قرار می گیرد. یکی از این موضوعات، نحوه رویکرد به نظام آموزشی باقیمانده از نظام قبلی است. هیچ نظام آموزشی ای خنثی نیست؛ بر آن سیاست معینی حاکم است و جهت گیری و خروجی معینی دارد. بنابراین وقتی که یک نظام جدید به قدرت می رسد، و این در مورد وقوع انقلاب سوسیالیستی و به قدرت رسیدن کمونیست ها هم صدق می کند، باید در سیستم آموزشی موجود و نهادهایش تغییر و تحول ایجاد کند. سوال اساسی این است که برای مبنای چه سیاست و رویکردی و با کدام جهت گیری؟

انقلاب فرهنگی و "انقلاب فرهنگی"

ج: خوب شد این نکته همین اول مطرح شد. چون در تاریخ جنبش بین المللی کمونیستی و انقلابات سوسیالیستی قرن بیستم (در روسیه و چین) هم موضوع انقلاب فرهنگی مطرح شده بود. البته در روسیه، لنین این ترم را بیشتر در چارچوب ضرورت برنامه ریزی برای سوادآموزی عمومی در کشور پهناوری که اکثریت اهالی آن را توده های روستایی و قشرهای دهقانی عمدتا بی سواد تشکیل می دادند، و ریشه کردن خرافه و سنت ها و افکار واپس گرایانه و محافظه کارانه رایج، بکار برد. در دوران استالین هم، انقلاب فرهنگی به همین مفهوم به شکل یک برنامه سراسری به پیش رفت و دستاوردهای مهمی هم داشت. اما در چین دوران مائو، انقلاب فرهنگی مفهومی فراتر از این داشت و گسست و تحول سیاسی و ایدئولوژیک بیسابقه ای در مسیر ساختمان سوسیالیسم و به طور کلی درک پرولتاریای جهانی از سوسیالیسم ایجاد کرد. درک از مبارزه طبقاتی در جامعه در حال گذار و دولت و حزب انقلابی را نو کرد و به شکلی کیفیتا متفاوت از تجربه شوروی دوران استالین، به تضادهای ریشه ای اجتماعی و ضرورت تحول دائمی در زیربنا و روبنای جامعه پرداخت.

س: ولی طی این چهار دهه ای که از «انقلاب فرهنگی» جمهوری اسلامی می گذرد در مقالات تحلیلی یا موضع گیری ها از درون یا بیرون حکومت دیده ایم که این اقدام را با انقلاب فرهنگی در چین سوسیالیستی دوران مائو از یک جنس نشان می دهند و حتی بعضی از روشنفکران ضد کمونیست مدعی اند که جمهوری اسلامی از روی مدل چین، کپی زد.

ج: خب، به نظرم در این مواردی که می گویی عمدتا با یک مغلطه آگاهانه روبرو هستیم. انقلاب فرهنگی در چین، یک حرکت فراگیر اجتماعی بود که جرقه اش را اعتراض و شورش بخشی از دانشجویان نواندیش و نافرمان علیه بخشی از قدرت سیاسی حاکم زد که سیاست های مستبدانه و پدرسالارانه ماهیتا سرمایه دارانه و حتی فئودالی را در محیط های آموزشی، در واحدهای تولیدی، در نهادهای دولتی و حزبی، پیش می بردند. همان ها که به بورژوازی نوخاسته معروف شدند. در مقابل، «انقلاب فرهنگی» جمهوری اسلامی یک حرکت سرکوبگرانه از سوی قدرت حاکم علیه یکی از کانون های مهم حرکت انقلابی و آگاهی بخش در جامعه بود. 
انقلاب فرهنگی چین، حرکتی برخاسته از دل جامعه سوسیالیستی بود که می خواست به تضادهای طبقاتی و اجتماعی (از جمله تضاد بین کار یدی و کار فکری، شهر و روستا، تضاد جنسیتی حول پدرسالاری و مردسالاری) پاسخ بدهد. تا آنجا که به تحولات در سیاست آموزشی دولت چین برمی گردد؛ یکی از مهم ترین اقدامات شان ایجاد زمینه و امکان برای فرزندان توده های زحمتکش به ویژه در روستاها بود تا بتوانند وارد دانشگاه شوند. در این مورد از سیاست «تبعیض مثبت» استفاده کردند. یک جنبه مهم دیگرش، تلاش برای متحول کردن ذهنیت نخبه گرا و نزدیک کردن قشر دانشجو به زندگی کارگران و زحمتکشان و درآمیختن و تکامل شناخت نظری و پراتیک تولیدی بود.
انقلاب فرهنگی چین، تصویر نوینی از زن در جامعه ارائه کرد؛ نقش زنان را دگرگون کرد؛ به قید و بندهای سنتی و حاکمیت خانواده پدرسالار و افکار مردسالارانه کنفوسیوسی که جایگاه اجتماعی فرودست را برای زنان موعظه می کرد ضربه زد. در مقابل، هدف از «انقلاب فرهنگی» جمهوری اسلامی خدمت به بقای یک نظام ایدئولوژیک قرون وسطایی و زن ستیز مذهبی بود.   
انقلاب فرهنگی توسط مائو و همفکران و متحدانش در حزب و دولت رهبری شد و اگرچه سرانجام در سال 1976 شکست خورد اما پیش از آن موفق شد به مدت ده سال دیگر، این کشور را در جاده سوسیالیسم نگاه دارد و جلو قدرت گرفتن بورژوازی در حزب و دولت را بگیرد. در مقابل، «انقلاب فرهنگی» جمهوری اسلامی یک تدبیر سرکوبگرانه، ارتجاعی و ضدعلم و نو خواهی بود که پایه های نظام سرمایه داری و رژیم تئوکراتیک (مذهبی) را تحکیم کرد.

س: آنچه در مورد انقلاب فرهنگی چین گفتی جنبه اساسی و مثبت این رویداد تاریخی است؛ ولی قبول داری که در جریان پیشبرد آن انقلاب شاهد گرایشات و عملکردهای نادرست هم بودیم؟

ج: حتما. و فکر می کنم باید از این گرایش ها و عملکردها جمعبندی عمیق و علمی کرد و ریشه هایش را پیدا کرد. این کار تا حد زیادی در مباحث سنتز نوین توسط باب آواکیان انجام شده است که در جای خود می شود به آن رجوع کرد.

فعالیت اتحادیه کمونیست های ایران در جنبش دانشجویی

س: برگردیم به روزهای بعد از بهمن 1357 در جامعه و مشخصا دانشگاه. تو در چه چارچوبی فعالیت می کردی؟

ج: من آن موقع در تشكیلات ستاد كه مخفف ”سازمان توده انقلابی دانشجویان و دانش آموزان“ بود فعالیت می كردم. این در واقع تشكیلات دانشجویی یكی از سازمان های كمونیستی به نام ”اتحادیه كمونیست های ایران“ بود. اتحادیه کمونیستها چند سال پیش از آن در خارج از كشور درست شده بود. این سازمان دربرگیرنده جوانان انقلابی طرفدار مائو بود كه تحت تاثیر جنبش دهه 1960 و مشخصا انقلاب فرهنگی در چین متشكل شده بودند. با شروع مبارزات مردم در سال 57 ما هم به ایران برگشتیم.

س: خط ستاد چه بود؟ منظورم این است که برای جنبش دانشجویی چه برنامه ای داشت؟

ج: در واقع سوال اینست که اتحادیه کمونیست ها به عنوان یک تشکیلات کمونیستی برای جنبش دانشجویی چه برنامه ای داشت. ما در جنبش دانشجویی خارج فعال بودیم. در یک تشكیلات توده ای با پلاتفرم دمكراتیك ـ ضدامپریالیستی به نام كنفدراسیون دانشجویان ایرانی. كنفدراسیون یك تشكیلات جبهه واحدی متشکل از گرایشات مختلف در جنبش چپ بود. فعالین اصلی و پایدار کنفدراسیون در واقع دانشجویان هوادار خطوط مختلف درون جنبش چپ بودند. منظورم از چپ، طیف وسیعی است که نقطه مشترک شان دفاع از کمونیسم و سوسیالیسم و ضدیت با سرمایه داری و امپریالیسم بود. تا آنجا که به رژیم شاه مربوط می شد، این نیروها به تعبیر امروزی همگی سرنگونی طلب بودند. اصولا اگر نیرویی حاضر نبود شعار سرنگونی رژیم شاه را به عنوان یکی از شعارهای اصلی مبارزه قبول کند، جزء جنبش محسوب نمی شد و به عنوان ضدانقلاب و همدست رژیم یا امپریالیسم طرد می شد.
به علت حال و هوای انقلابی حاکم بر دنیا، خیلی از نیروها خود را با کمونیسم و سوسیالیسم تعریف می کردند و حتی گرایشات رفرمیستی و ناسیونالیستی هم در همین قالب مطرح می شدند. یک جنبه دیگر اوضاع این بود که با جنبش ها و تشکل های توده ای در سطح بین المللی روبرو بودیم که حول مواضع انقلابی، چپ و ضدامپریالیستی فعالیت می کردند و این سطح از فعالیت و موضع گیری امری جاافتاده و پذیرفته شده بود. حتی می توانم بگویم، این تشکل ها در اینکه چهره ای رادیکال تر و چپ تر از خودشان ارائه دهند از هم سبقت می گرفتند.
حدود چهار سال قبل از تحولات 1357 کنفدراسیون شاخه شاخه شد. و این اجتناب ناپذیر بود. اجتناب ناپذیر به این معنی که اختلافات سیاسی و ایدئولوژیک بین قطب های مختلف در درون کنفدراسیون که خودش بازتاب تشدید شکاف و مرزبندی بین کمونیسم انقلابی با خط و مشی های رویزیونیستی مختلف بود به جایی رسید که چند کنفدراسیون جداگانه با پلاتفرم های متفاوت درست شد. یكی از آنها، تشکیلاتی بود که اتحادیه کمونیست ها درست کرد و نیروی رهبری کننده و جهت دهنده فعالیت هایش بود. همینجا تاکید کنم، ما علیرغم اینکه در تحلیل های مان انشعاب در کنفدراسیون را بدرستی نتیجه مبارزه خطوط و بازتاب شکاف های ایدئولوژیک و سیاسی می دیدیم اما درک نادرستی از مختصات جنبش دانشجویی داشتیم و معتقد بودیم که می شود دوباره جنبش دانشجویی را زیر یک سقف تشکیلاتی واحد البته حول یک خط رادیکال و انقلابی متحد کرد. این درک نادرست حتی در اسمی که برای کنفدراسیون خود انتخاب کردیم نمایان بود: کنفدراسیون برای احیاء سازمان واحد جنبش دانشجویی؛ مختصرا: کنفدراسیون احیاء.
کنفدراسیون ما در آستانه انقلاب هزاران عضو و هوادار داشت که تعدادی اندك اما تاثیرگذار و با تجربه از فعالین آن، عضو یا كادر اتحادیه كمونیست های ایران بودند. طی سال 57 و به ویژه بلافاصله بعد از قیام بهمن، بخش بزرگی از فعالین كنفدراسیون های مختلف از جمله احیاء به ایران منتقل شدند. اتحادیه کمونیستها با اتکاء به همین شبکه نیروهای هوادار در استان های مختلف (بعضی جاها بیشتر بعضی جاها كمتر) تشکیلات ساخت.
طبق رهنمود سر پل های اتحادیه در بین بچه های احیاء، بخشی از این نیروها به دلایل مختلف درگیر جنبش دانشجویی داخل کشور شدند. مثلا به این دلیل كه توانسته بودند خودشان را منتقل كنند به دانشگاه های ایران و دوباره ثبت نام كرده بودند. اولش رهبری اتحادیه كمونیست ها بر مبنای همان دیدگاه نادرستی که از خصوصیت جنبش دانشجویی داشت به نوعی دنبال تكرار كنفدراسیون در شرایط داخل بود. فکر می کرد می توان بدنه جنبش دانشجویی را به طور نسبتا «یکدست» حول یک خط دمکراتیک ضدامپریالیستی انقلابی متشکل کرد. البته برای این کار، روی همكاری و اتحاد یكسری نیروهای كمونیست انقلابی كه به خط 3 موسوم بودند حساب باز کرده بود. آن موقع، هنوز عمق بحران سیاسی و ایدئولوژیكی كه خرخره جنبش كمونیستی در ایران و دنیا را گرفته بود به اندازه كافی فهمیده نمی شد، و مشكلاتی هم كه بین نیروهای خط 3 پیش می آمد بیشتر به حساب كج فهمی و تنگ نظری های سكتاریستی گذاشته می شد. این را هم بگویم که اوایل سال 58 نیروهای خط 3 فكر می كردند می توانند سریعا متحد شوند و حزب تشكیل بدهند.
چند ماه نگذشته بود كه دامنه اختلاف نظرها و دوری ها آشكار شد. بخشی از نیروهای گسترده ای که از طریق كنفدراسیون با اتحادیه کمونیست ها همراه شده بودند به شکل فردی یا جمعی از این تشكیلات جدا شدند. یک علتش این بود که دیگر تحلیل طبقاتی و بحث اتحادیه در مورد نیمه فئودال ـ نیمه مستعمره بودن جامعه ایران را قبول نداشتند و می گفتند با واقعیات جامعه و تغییراتی که در زیربنا و روبنای آن صورت گرفته نمی خواند و ذهنیگرایانه و الگوبردارانه است. بعضی ها هم تحت تاثیر بحرانی که در بین طرفداران خط مائو بعد از شکست سوسیالیسم در چین راه افتاده بود به طور کلی کمونیسم را ول کردند. بخشی هم بودند که به خاطر اینكه می دیدند یك انقلاب چه ساده به دست یك مشت مرتجع قرون وسطایی فریبكار افتاده دچار یاس و نومیدی شدند و از جنبش كنار كشیدند و خیلی هاشان همان موقع ایران را ترك كردند.
در مقابل، رهبری اتحادیه كه حالا صفوفش را گسترش داده بود و با جذب کادرهای تازه نفس تقویت شده بود، به پای برنامه ریزی و سازماندهی جدید در داخل رفت. تابستان 57 یك كمیته فعالیت دمكراتیك تشكیل شد تحت مسئولیت رفیقمان قاسم صراف زاده*. رفقایی كه بیشتر از رفقای داخل بودند، یعنی افرادی كه بعد از قیام به اتحادیه پیوستند ولی در دوران رژیم شاه از فعالین و كادرهای جنبش دانشجویی ایران به حساب می آمدند، به این كمیته دعوت شده بودند. اولین جلسه این كمیته در حیاط دانشگاه تهران برگزار شده بود. موضوع بحث هم فقط جنبش دانشجویی نبود. در مورد جنبش زنان و معلمان و بیکاران و نحوه فعالیت در بین آن قشرها هم بحث شده بود. هنوز از كسانی كه در آن جلسه بودند بچه هایی باقی مانده اند. رفیقمان فریدون خرم روز** هم در آن جلسه شركت داشت. یكی از رفقای زن از طرف تشكیلات ”جمعیت زنان مبارز“ كه فردای قیام بهمن توسط اتحادیه تشكیل شد هم در آن جلسه بود.

س: یعنی آن كمیته تصمیم گرفت كه در جنبش های سیاسی و اجتماعی چه كار باید كرد و چه نوع تشكل هایی باید ساخت.

ج: هم بله، هم نه. آن جلسه به نوعی تبادل نظر و نظرخواهی از بچه های فعال در جنبش دانشجویی بود. در عین حال رهبری اتحادیه یك چارچوب و خط عمومی برای نوع فعالیت و سازماندهی در این جنبش داشت. این چارچوب اساسا همان چارچوب كنفدراسیون احیاء بود. یعنی نه یك تشكیلات دمكراتیك جبهه واحدی، بلكه تشكیلاتی با یک پلاتفرم دمكراتیك ضدامپریالیستی با مواضعی كه خیلی نزدیک به خط اتحادیه کمونیست ها بود. رهبری اتحادیه فهمیده بود كه شرایط برای ساختن متحدانه یك تشكیلات واحد از بالا (یعنی بین سازمان های خط 3) فراهم نیست. اما نکته ای که درک نکرد این بود که در فضای انقلابی و به شدت سیاسی آن روزها، فقط تشکیلاتی که خط سیاسی و ایدئولوژیک و برنامه ای مشخص و همه جانبه داشته باشد می تواند روی جهت گیری های طبقاتی در بین قشر حساس دانشجویان تاثیر بگذارد، به ضرورت تشکیل یک قطب واقعا انقلابی تحت رهبری کمونیست ها در جنبش دانشجویی پاسخ دهد و بُرد عملی داشته باشد. رهبری اتحادیه کمونیست ها در آن مقطع این واقعیت را ندید که برای پیشبرد یک فعالیت انقلابی جبهه واحدی در دانشگاه ها، باید نفوذ سازمانی را که پرچم کمونیستی مشخصی داشته باشد گسترش داد. این کار، تعیین کننده است.
به هر حال بر مبنای بحث هایی که میان رفقا شد و همینطور جمعبندی از تجربه فعالیت و همكاری نزدیك چند ماهه بچه ها در تشكل ”دانشجویان مبارز“ (یك نهاد سراسری خط سه ای که كارش سامان دهی همکاری میان این نیروها در سطح دانشگاه، و تبلیغ و ترویج این گرایش در بین دانشجویان و نیز بیرون دانشگاه ها بود) در مهر ماه 58 «ستاد» اعلام موجودیت كرد. این تشكیلات در سراسر ایران در برگیرنده صدها رفیق جوان دانشجو و دانش آموز شد. رهبری و ستون فقرات این تشکیلات، چه در سطح دانشجویی و چه دانش آموزی، اعضا و هواداران اتحادیه کمونیست ها بودند. خیلی از این ها  بعدا در بخش های دیگر مثلا بخش کارگری، جنبش زنان، جنبش مسلحانه كردستان و یا كمیته تبلیغات و انتشارات اتحادیه به فعالیتشان ادامه دادند. تعدادی از آن ها به سرعت رشد كردند و به كادرهای كمونیست كارآمد و پر شور تبدیل شدند. ده ها نفر از همین رفقا در جریان مبارزات سال 60 و مشخصا در مبارزه مسلحانه سربداران و قیام آمل جان باختند یا بعد از دستگیری اعدام شدند. این لیست آنقدر طولانی است كه الان نمی توانم تك تك شان را نام ببرم و حتی اگر تلاش هم بكنم حتما اسم تعدادی به یادم نخواهد آمد. فقط برای نمونه اشاره می كنم به فرح خرم نژاد، فرشته ازلی، روزبه منافی، احمد سینا، بهناد گوگوشویلی، فرهنگ سراج.    

















رفقای عضو مرکزیت دانش آموزی ستاد: (از راست به چپ) روزبه منافی، احمد سینا و بهناد گوگوشویلی





س: این رفقا و خیلی از جوانان كمونیست متشکل در سازمان های مختلف كه در آن سال ها رو آمدند و شكوفا شدند، نماینده و نماد پتانسیل و نقش جنبش انقلابی دانشجویان و جوانان هم بودند. به نظرم همین حالا هم باید پتانسیل و نقش این جنبش را دید. بسیاری از کادرها و رهبران جنبش کمونیستی و انقلابی از همین جا می آیند. اینجا یك مركز پیشرو است که علیرغم دوره های افت و فروکش، و حتی انتشار افکار رفرمیستی و قانون گرایانه، کماکان نو خواهی و شورش از آنجا می جوشد.

تناسب قوای طبقاتی و سیاسی در دانشگاه بعد از بهمن 1357

ج: از همینجا می توانیم برگردیم به موضوع ”انقلاب فرهنگی“ جمهوری اسلامی. یعنی اجبار رژیم به انجام چنین جنایتی. چطور شد که یک سال و نیم بعد از به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی، این ها آمدند كه دانشگاه ها را ببندند.
حال و هوای دانشگاه ها بعد از قیام بهمن با فضای عمومی جامعه تفاوت هایی داشت و از دستگاه خمینی ـ بازرگان و این رهبری واپس گرا و عوامفریب فاصله می گرفت. در عین حال، دانشگاه تحت تاثیر فضای عمومی جامعه هم قرار داشت. حتی نیروهای سیاسی فعال در جنبش دانشجویی هم مرتبا داشتند با افت و خیزهای جامعه بالا و پایین می رفتند. بعضی هایشان گاه تغییر موضع می دادند و حتی چرخش های اساسی می كردند. نمونه اش تشکیلات خود ما که از موضع «ولی فقیه مساوی است با یک اعلیحضرت دیگر» یا «ولایت فقیه: یک نهاد بورژوا ـ فئودالی» افتاد به دفاع از دانشجوی خط امام و اشغال سفارت آمریکا. افتاد به آنجا که دفاع خمینی از این حرکت را «ضد امپریالیستی» معنا کند و یک موضع آشکارا راست روانه در قبال رژیم ارتجاعی تازه به قدرت رسیده بگیرد.
با وجود همه این چرخش ها و لغزش ها که به اتحادیه کمونیست ها هم محدود نمی شد، جنبش در دانشگاه ها نسبتا قوی بود و سراسری.  به خاطر وضعیت سیاسی قبل و بعد از سقوط رژیم شاه، این جنبش تحت نفوذ مستقیم گروه های مختلف انقلابی و چپ و كمونیست قرار داشت. من اینجا، سازمان مجاهدین آن موقع را هم لحاظ کردم. سازمان چریک های فدائی و مجاهدین که بخشی از اعضا و هواداران شان در چارچوب پیشگام و انجمن دانشجویان مسلمان فعالیت می كردند، نیروی زیادی داشتند. غیر از این ها نیروهای كمونیست متشكل در دانشجویان مبارز و بعدا تشکل هواداران پیکار، رزمندگان، وحدت انقلابی ها و ستاد و آرمان مستضعفانی هم بودند. دانشجویان طرفدار «راه کارگر» هم بودند که از آن ها تحت عنوان خط 4 مشهور یاد می شد. جدا از این نیروها، دانشجویان هوادار حزب توده هم تشکل خود را داشتند.
نفوذ گروه های سیاسی مخالف رژیم اسلامی بیشتر از هر جا خودش را در انتخابات شوراهای دانشگاه نشان داد. به تازگی با یکی از بچه ها که قبل از 57 هم در بطن جنبش دانشجویی در ایران بود و بعد هم یکی از مسئولان ستاد شد صحبت می کردم یک تصویر آماری از تقسیم بندی سیاسی دانشجویان در مقطع 1358 ارائه کرد که به نظرم قابل اتکا و گویا است: «مجاهدین 30%، حزب الله 25%، پیشگام 25%، حزب توده 10% ، خط سه و چهار کلا 7% . ستادی ها چیزی بین 5 تا 10 درصد خط سه ای ها بودند. به طور کلی، فعالین دانشجو، 30 تا 40 درصد کل دانشجویان را تشکیل می دادند که این کمیت قابل ملاحظه ای است.»
به علت همین تناسب قوا بود که دولت جدید مجبور شد صحنه را به هر طریقی که می تواند به هم بزند. نتایج انتخابات شوراهای دانشجویی را زیر سوال ببرد. گروه های چاقوکش و عربده کش حزب الهی را هر چند وقت یکبار برای تهدید و ضرب و شتم به صحن دانشگاه ها بفرستد. و از آن مهم تر، به فعالیت امنیتی ـ اطلاعاتی در دانشگاه برای شناسایی فعالان سازمان های مخالف سر و سامان بدهد. جاسوسان حکومت از همان تابستان 1358 عکس برداری مخفیانه از میز نشریات گروه ها و تجمعات اعتراضی و صحنه های بحث و جدل سیاسی را شروع کردند.

س: آن روزها خمینی و سران جمهوری اسلامی مرتبا می گفتند که «ملت حوصله اش سر رفته از اینکه دانشگاه دست مرتدها و نوکرهای امپریالیسم افتاده». می خواستند اینطور وانمود كنند که دانشگاه و جامعه روشنفکری خیلی از توده مردم فاصله دارد. این ادعا تا چه حد واقعیت داشت؟

ج: این فاصله اگر هم وجود داشت خیلی نسبی بود. همین حالا هم در جامعه با یک دعوای مهم بین جهل و خرد روبرو هستیم. این واقعیتی است که بخشی از نیروهایی که کماکان رژیم رویشان تکیه می کند افرادی شدیدا سنتی و عقب مانده و مذهبی اند. خشک اندیشند. منظورم مزدبگیرهای دستگاه سرکوب نظامی و امنیتی نیست. منظورم پایگاه اجتماعی رژیم است. در دوره 59 ــ 1357 چنین نیرویی در صحنه بود؛ خیلی بیشتر از امروز. این ها کسانی بودند که کاملا تحت تاثیر تبلیغات خمینی و رادیو و تلویزیونش قرار داشتند. خیلی بیشتر از امروز قبول داشتند و قبول می کردند که دارد توطئه می شود و کمونیست ها دارند خرمن ها را آتش می زنند“. اینجور تبلیغات بیشتر در مورد جنبش هایی جا می افتاد كه از نظر مردم مناطق مركزی ناشناخته تر بودند. برای نمونه، جمهوری اسلامی در مورد جنبش در کردستان روی عقب مانده ترین گرایشات ناسیونالیستی و شووینیستی فارس سوار می شد و دروغ های شاخداری در مورد «خونخوار» و «بیرحم» بودن کردها به هم می بافت. در جریان انقلاب فرهنگی غیر از پاسدار و کمیته ای مسلح، رژیم بخشی از همین قشر را به خیابان آورد. برای شعار دادن، كتك زدن، فشار روحی وارد كردن و جو سازی.
درد خمینی و متحدانش در رژیم اسلامی این بود که جنبش دانشجویی واقعا داشت از كردستان یا از تركمن صحرا، از مبارزات خلق عرب، از حركت بیكاران و كارگران دفاع می کرد. از بخش های رادیكال تر و انقلابی تر مبارزات و مقاومت مردم دفاع می کردند. اعلام همبستگی سیاسی خیلی زنده و واضح بود. جمع آوری کمک مالی، لباس و دارو برای ارسال به كردستان مرتب به شکل کارزارها در دانشگاه سازماندهی می شد. بعضی از بچه ها به کردستان می رفتند و از جنبش متشکل و مسلح آنجا و فضای انقلابی مردم تاثیر می گرفتند. انقلابی تر می شدند و برمی گشتند.

س: حتی آن بخش از دانشجویان که تشکیلاتی نبودند و نمی شد گفت وابسته به این یا آن گروه سیاسی هستند هم تحت تاثیر این فضا قرار داشتند. تمایلات سیاسی در بین بخش بزرگی از آنها به وجود آمده بود. داشتند قدم های اولیه را بر می داشتند. معنی اش این نبود که همه کیفیتا متحول شده اند. یا نگاهشان به زندگی و مبارزه کاملا عوض شده است. ولی می دیدی که دارند متحول می شوند. می دیدی که زندگی شان در مسیر جدیدی افتاده. مسائل جدیدی برایشان مطرح شده.  دغدغه هایشان دارد فرق می کند. بخشی از همین ها رفتند دنبال پیوند با توده ها. تلاش کردند وارد محیط کار و زندگی کارگران و زحمتکشان شوند؛ که البته این جهت گیری تحت تاثیر تبلیغ و تشویق نیروهای چپ و کمونیست انجام می شد.

تاثیر چرخش های فکری و سیاسی در مقطع 59 - 1358

س: از این نکته بگذریم و بپردازیم به پیش زمینه سیاسی «انقلاب فرهنگی» رژیم و آنچه در بین نیروهای سیاسی مخالف در دانشگاه می گذشت. مشخصا در مورد بحث های درون تشکیلات ستاد هم صحبت کن.

ج: مهم ترین رویداد تاثیرگذار در سطح عمومی بدون شک اشغال سفارت آمریكا در تهران بود. به قول خمینی شیاد «انقلاب دوم و بزرگتر از انقلاب اول!» یک هدف مهم از این کار، تاثیر گذاری بر جو سیاسی جامعه بود که داشت از دست رژیم خارج می شد. به خصوص ملاحظات و انگیزه دانشجویان خط امام به عنوان دانشجویان طرفدار رژیم جدید این بود که چطور می توان در مقابل گرایشات دیگری که مخالف رژیم بودند قد علم كرد. این برای شان مساله شده بود که در دانشگاه در اقلیت قرار داشتند. از همان اول در انتخابات شوراها در اقلیت افتادند و این خیلی برایشان سنگین بود. تمام بحث هایی كه خمینی از همان اول بر سر پیوند حوزه و دانشگاه راه انداخت برای این بود که می دانست با محیطی طرف است که در چنگش نیست. می  دانست كه دانشگاه خوانایی ندارد با آنچه می خواهد از لحاظ ایدئولوژیك ــ سیاسی در جامعه مستقر کند. به دنبال اشغال سفارت این ها تبلیغات وسیعی در دانشگاه راه انداختند و توانستند یک معیار یا استانداردی را وسط بکشند: این که «ضد آمریکا یا به قول خودشان ضد استکبار» هستی یا نیستی؟ و اگر هستی باید با رژیم باشی، یا حداقل باید از اشغال سفارت دفاع کنی. این تیله را به عنوان یک معیار توانستند در دانشگاه بیندازند. این در تشدید جو سازش و تقویت رویکرد راست روانه نسبت به حاکمیت در بین نیروهای سیاسی از جمله اتحادیه کمونیست ها و قطبی کردن فضای دانشگاه به نفع رژیم تاثیر داشت.
جالب این است که واکنش اولیه فعالان و نیروهای هوادار سازمان های مختلف در دانشگاه نسبت به واقعه اشغال سفارت (به غیر از حزب توده که سفت و سخت از آن حمایت کرد) تقریبا شبیه به هم بود. اکثرا این اقدام را یک توطئه عوامفریبانه از طرف جناحی از جمهوری اسلامی برای خواباندن و منحرف کردن نارضایتی در حال رشد در جامعه و همین طور تسویه حساب درونی با جناح ملی ـ مذهبی ها ارزیابی کردند. خلاصه اینکه، فکر دفاع از دانشجوی خط امام به ذهن شان نیامد. اما در فاصله کوتاهی که سازمان های اصلی مواضع خود را اعلام کردند، تشکل های دانشجویی آن ها ـ از جمله ستاد ـ هم با موضع رهبری همراه شدند و احساسات اولیه شان فروکش کرد.
بگذار در مورد آنچه بر ستاد گذشت بگویم. روزی که اشغال سفارت شد (13 آبان 1358)، ما به مناسبت روز دانش آموز تظاهراتی را تدارک دیده بودیم. مسیر تظاهرات را از پلی تکنیک (خیابان حافظ) تا خانه کارگر (که آن روزها محل تجمع و فعالیت بخش کارگری تشکیلات های مختلف کمونیست و چپ و انقلابی بود) تعیین کردیم که به طور نمادین بر اتحاد کارگر ـ دانشجو تاکید بگذاریم. شعارهای رادیکالی علیه جمهوری اسلامی و مشخصا در دفاع از جنبش کردستان و علیه جنایات رژیم در آنجا داشتیم. به نسبت کم و کیف تشکیلات ستاد، نیروی قابل توجهی به فراخوان تظاهرات پاسخ مثبت داد و در محوطه پلی تکنیک جمع شد. قبل از شروع تظاهرات، یکی از اعضای رهبری اتحادیه کمونیست ها به محل تجمع آمد و یکی دو نفر از مسئولان ستاد را کنار کشید و گفت «مسیر را عوض کنید و بروید مقابل سفارت آمریکا!» این حرف ساعت 8 صبح بود و هنوز اشغال سفارت نشده بود. بعدا فهمیدیم که رهبری اتحادیه از طریق یکی دو نفر از ارتباطاتش در جمع دانشجویان خط امام پیشاپیش از این برنامه باخبر شده بود. این وسط نکته مهمی که بعدا روشن شد این بود که رهبری اتحادیه نمی توانست رابطه صحیحی بین مبارزه علیه قدرت ارتجاعی حاکم با مبارزه ضدامپریالیستی برقرار کند. به یک معنی درک صحیحی از رابطه ارگانیک و درونی نظام حاکم بر ایران با نظام جهانی سرمایه داری امپریالیستی نداشت. امپریالیسم را نسبت به جامعه ایران، مقوله ای «خارجی» می دید و از نظر سیاسی، در رابطه میان دو مقوله ارتجاع حاکم و امپریالیسم با انقلاب، دومی را تضاد یا دشمن عمده به حساب می آورد.
به هر حال آن روز تظاهرات ستاد طبق برنامه آغاز شد و جلو رفت اما نزدیکی های خانه کارگر، مورد حمله جماعت اوباش خمینی قرار گرفت و در میان فحش و ضرب و شتم از طرف حزب الهی هایی که می گفتند می خواهیم «انتقام خون برادران پاسدارمان در کردستان را بگیریم» پراکنده شد.
ستاد یک هفته بعد، خط و مواضعی که اتحادیه کمونیست های ایران در مورد اشغال سفارت آمریکا و دانشجویان خط امام پیش گذاشته بود را جلو برد. در عمل هم اگر اشتباه نکنم یک تظاهرات در دفاع از اشغال سفارت آمریکا در مسیر پلی تکنیک به سمت سفارت سازمان داد. طنز اینجاست که همین تظاهرات مشترک با جمعیت زنان مبارز به علت خطر حمله نیروهای غیررسمی حکومتی ناتمام خاتمه یافت و به جلوی سفارت نرسید!
در نتیجه اتخاذ این سیاست راست روانه، ستاد در بین نیروهای چپی که قبول نداشتند اشغال سفارت «یک حرکت اصیل ضدامپریالیستی» است منفرد شد. امکان همکاری و حتی سازماندهی بحث های مشترک بین ما با بقیه خط 3 از بین رفت. از طرف دیگر، ستاد به علت پایین بودن سطح پلاتفرمش نسبت توقعات و انگیزه های دانشجویان سیاسی نتوانست از میان آن ها نیرو جذب کند. افرادش محدود شده بود به هواداران اتحادیه کمونیست ها. نشریه تشکیلات دانشجویی ما که ستاد نام داشت عملا تکرار همان مواضع سیاسی حقیقت (ارگان اتحادیه کمونیست ها) در سطحی بسیار نازل تر و کم عمق تر بود. تغذیه فکری اعضای ستاد طبعا توسط حقیقت انجام می شد تا نشریه ستاد.
زمستان 1358 بود که در سطح مسئولین ستاد، یک سوال جدی مطرح شد: چرا رشد نمی کنیم؟ و آیا اصولا در درون جنبش دانشجویی می توان بدون ایجاد یک تشکیلات کمونیستی با خط مشخص (و در مورد ما، تشکیلات هواداران اتحادیه کمونیست ها) رشد کرد یا نه؟ این بحث سریعا با رجوع مجدد به مباحث لنین در مورد مختصات جنبش دانشجویی و قشر دانشجو به یک جمعبندی و تصمیم رادیکال منجر شد. مسئولین ستاد متفق القول به این نتیجه رسیدند که تشکیلات دانشجویی با پلاتفرم دمکراتیک ـ ضدامپریالیستی ره به جایی نمی برد و کار نمی کند. بنابراین باید ستاد را جمع کنیم و افرادش باید در چارچوب تشکیلات هواداران و یا بخش های مختلف اتحادیه خارج از چارچوب دانشگاه فعالیت کنند. قرار این شد که این بحث هم با رهبری اتحادیه در میان گذاشته شود و هم از طریق کمیته ها و هسته های ستاد هم به عنوان نظر مسئولین به میان بدنه برده شود. عملا، با وقوع «انقلاب فرهنگی» و تعطیلی دانشگاه ها، این کار منتفی شد. این را هم بگویم، رفیقی از رهبری که مسئول ارتباط با مرکزیت ستاد بود با این جمعبندی مخالفت نکرد.
فروردین 1359 خمینی در پیام نوروزی خود شدیدا به نیروهای انقلابی مخالف جمهوری اسلامی که آن ها را «ضدانقلاب» می نامید تاخت و مشخصا دانشگاه را به عنوان یکی از کانون های فعالیت و تمرکز این نیروها آماج قرار داد. حالا که برگردیم و به آن پیام نگاه می کنیم می توانیم ببینیم که برای سرکوب جنبش دانشجویی و تعطیل دانشگاه نقشه کشیده بودند. نقشه ای که دو سه هفته بعد از شروع سال نو، تحت عنوان «انقلاب فرهنگی» به اجراء گذاشته شد.

بهانه جمهوری اسلامی برای تعطیل و تصفیه دانشگاه ها

س: پشتوانه حمله به دانشگاه ها که فقط همین یک سخنرانی خمینی نبود. قبل از این هم، مقامات مختلف جمهوری اسلامی از جناح های مختلف نارضایتی شان از وضعیت دانشگاه و غیر قابل تحمل بودن فعالیت گروه های مخالف را اعلام کرده بودند.

ج: درست است. علاوه بر اعلام نارضایتی، گاه به گاه حمله به میتینگ ها، هجوم به  دفاتر گروه های دانشجویی و عملیات تخریبی شبانه برای از بین بردن دستگاه های تکثیر و دزدیدن تجهیزات را هم پیش برده بودند. اینجا و آنجا فعالین جنبش دانشجویی را نشان کرده بودند و کتک زده بودند. کار حزب الله ایجاد هرج و مرج و ناامنی دائمی در دانشگاه بود و کار رادیو و تلویزیون جمهوری اسلامی نسبت دادن «هرج و مرج دانشگاه» به گروه های سیاسی مخالف که آن ها را در خدمت آمریکا و «استکبار جهانی» تصویر می کرد.
واقعیت چه بود؟ همان طور که می دانی نیروهای اپوزیسیون در دانشگاه فعال بودند و بخش قابل توجهی از دانشجویان هم از این نیروها استقبال می کردند و به آن ها می پیوستند. سابقه این مسئله البته در سطح بسیار محدودتری به زمان شاه برمی گشت. حالا دیگر دانشجویان سیاسی شده ای در میدان بودند كه پتانسیل مبارزاتی و انقلابی به مراتب بیشتری نسبت به قبل داشتند و مشتاق پیدا كردن تشکل و برنامه معین بودند.
بنابراین اینکه رژیم اسلامی از نفوذ نیروهای سیاسی مخالف در دانشگاه می گفت واقعیت داشت. ولی این واقعیت، حقانیتی به حکومت اسلامی نمی داد. اتفاقا اگر گروه های سیاسی این پتانسیل و تمایل انقلابی را نادیده می گرفتند، به خطا رفته بودند. همان طور که گفتم، بحث هایی كه رژیم در مورد پشت جبهه شدن دانشگاه به نفع کردستان می كرد هم واقعیت بود. از طریق جنبش دانشجویی واقعا به جنبش کردستان کمک می شد. ولی آن چاخان هایی که جمهوری اسلامی در مورد وجود انبار اسلحه گروه ها در دانشگاه و غیره می کرد ، همه اش قلابی بود. خطر برای رژیم این بود كه دانشگاه یك مركز سیاسی بود و جامعه را نسبت به مسائل سیاسی حساس می كرد و با افشاگری هایش برای پیشبرد طرح های ضدمردمی رژیم تازه به دوران رسیده مزاحمت ایجاد می کرد.

عدم آمادگی سیاسی برای مقابله با «انقلاب فرهنگی»

س: حمله به دانشگاه ها چطور شروع شد؟

ج: فکر می کنم آن موقع، منظورم در ماه های قبل از انقلاب فرهنگی است، اضطرار قضیه و وخامت اوضاع درک نشده بود. بحث و مجادله و مشغله فکری نیروهای چپ یا بر سر تحلیل طبقاتی و ساخت جامعه و تعیین مرحله انقلاب از نظر تئوریک بود و یا ارزیابی از مسئله اشغال سفارت و معنی مبارزه علیه امپریالیسم. بحث از این بود که روحانیت، کاست هست یا نه؟ حاکمیت موجود، دوگانه هست یا نیست؟ كارهایی که می کند توطئه هست یا نیست؟ گرایشات طبقاتی مختلف و فشار طبقات مختلف در سمت گیری های حکومت تاثیر می گذارد یا نه؟ چیزی که به طور کلی در این میان جایی نداشت، ایده و نقشه و برنامه برای کسب قدرت سیاسی بود. طرح قطب و آلترناتیو در برابر جامعه بود. و باز هم تکرار می کنم، این به میزان زیادی برمی گشت به سردرگمی و بحران ایدئولوژیک ـ سیاسی ناشی از شکست انقلابات سوسیالیستی قرن بیستم و همین طور، نفوذ شکل های مختلف رویزیونیسم در جنبش کمونیستی و چپ. به نظرم همه درگیر و سرمست از سرنگونی شاه بودند. بیشتر داشتند خودشان را با شرایط دمکراسی نیم بندی که بعد از انقلاب به وجود آمده بود، با نوع فعالیت هایی که ویژه چنین دوران هایی است، یعنی امکان پخش علنی نشریه، سخنرانی و میتینگ گذاشتن و فرصت اعلام مواضع با صدای بلند راضی می کردند. «رادیکال ترین» گرایشات هم فکر می کردند  قرار است شرایط تحول سیاسی به صورت خود به خودی شکل بگیرد. حاکمان جدید در نتیجه عملکرد خود افشا شوند و مردم از آن ها رویگردان شوند و خواهان انقلاب (یا به قول آن روزها، خواهان ادامه انقلاب) شوند. یادم می آید که این حالت انتظار را یکی از رفقای خودمان در یک جمله شاعرانه فرموله کرده بود: «فوریه سپری شده است و ما اکتبر را انتظار می کشیم!»
این حال و هوا، در بین خیلی از ما حاکم بود. خود این باعث می شد وزن و جهت گیری حملات رژیم، محدود کردن آزادی ها و سرکوب های مقطعی، اینکه همه این کارها جزیی از نقشه واحد هیئت حاكمه اسلامی برای تحکیم خودش است، در نظر گرفته نشود. اهمیت هر حمله ای به حد کافی در نظر گرفته نمی شد. فکر نمی شد که اگر این قدم را محکم بردارد قدم بعدی دیگر اینجوری نخواهد بود. خلاصه کنم کسی زیاد به این فکر نبود که این رژیم می تواند کودتا کند و همه چیز را برچیند. مثلا اتحادیه کمونیست ها فکر می کرد خطر كودتا از جانب کسانی است که با انقلاب سرنگون شده اند. یعنی حواسمان باید به آمریکا و ژنرال های فراری شاه و بختیار باشد که کودتا نکنند. این بحث كه رژیم اسلامی ممکنست کودتا کند اصلا از طرف هیچكس مطرح نمی شد. در نتیجه این نگرش، مقابله با حملاتی مثل «انقلاب فرهنگی»، محدود و عکس العملی، غیر موثر و احساسی و بدون دورنما شد.

س: از آن روزها، چه چیزهایی در ذهنت نقش بسته؟

ج: فکر کنم از 26 فروردین 59 به بعد بود که رژیم دست به اقدام سراسری زد. یادم می آید که بعد از ظهر همان روز یا فردایش رفتم پلی تکنیک. آنجا همه نیروها در دانشکده های مختلف دفتر و پایگاه داشتند. ستاد مركزی ما هم در پلی تکنیک بود. دیدم جو دانشگاه عجیب است. نه فقط بچه های ما بلکه همه حالتی گرفته یا عصبانی دارند. گروه گروه گوشه ای نشسته بودند و گرم بحث. وقتی رسیدم یکی از بچه ها که مسئول دفتر ما بود با حالتی مضطرب من را کنار کشید و گفت دارند دانشگاه ها را می گیرند. از تبریز شروع کرده اند. الان همه نیروها جلسه گذاشته اند. ما هم باید بجنبیم. اگر به موقع عکس العمل نشان ندهیم بقیه می گیرند! یعنی آن موقع داشتیم از زاویه ”موقعیت گروهی خودمان“ به قضیه نگاه می کردیم. خلاصه گفت باید یک کاری بکنیم. باید فورا در موردش صحبت کنیم.
خب نشستیم و بحث کردیم. قرار شد همه بچه ها را جمع کنیم. یکسری شعار در مورد دانشگاه تهیه كردیم خطاب به مردم که بیایید کمک کنید علیه اشغال دانشگاه. یکسری شعارهای عمومی تر هم تعیین كردیم. یادم می آید كه در دفاع از کردستان هم شعار داشتیم. همین طور شعارهایی با این مضمون كه بستن دانشگاه ها به نفع امپریالیسم آمریكا است. بچه ها جمع شدند و این ها را درشت روی مقوا نوشتند. بعد در گروه های سه نفری رفتند برای افشاگری و تماس با مردم سر چارراه های اطراف پلی تکنیک و خیابان های مركزی شهر. پلاكاردها را به دست گرفتند و به عابران و ماشین سوارها نشان می دادند. این کاری بود که آن لحظه به فکرمان رسید و انجامش دادیم. بچه ها گروه گروه بر می گشتند و عکس العمل ها را می گفتند. خب بعضی حزب اللهی ها و آدم های کله خر آمده بودند و سعی كرده بودند کتک بزنند و پلاکاردها را پاره كنند. بعضی جاها مردم جمع شده بودند و بحث راه افتاده بود در مورد اتفاقی كه داشت می افتاد. بعضی ها هنوز خبر نداشتند که تبریز چه شده. مثل الان نبود که ماهواره و اینترنت فوری خبرها را منتقل کند. بچه ها بارها پلاكاردهای پاره شده را با اسكاچ چسباندند و برگشتند سر چارراه.  تا شب همین بساط بود. تصمیم گیری شده بود که از شب در پلی تکنیک تحصن باشد. جاهای دیگر هم داشت همین اتفاق می افتاد.
در پلی تكنیك گروه های مختلف، مشخصا پیشگام و مجاهدین، پیکار و دانشجویان مبارز و ما وارد تحصن شدیم. همه در دانشکده نساجی جمع شدیم. جو متشنج بود. در این مجمع عمومی بزرگ دانشجویی در مورد اینكه چه باید كرد همه صحبت می كردند. بچه ها یکی یکی وقت می گرفتند. صحبت ها فردی بود ولی معلوم بود که هر یك نماینده تشکلی هستند. نکته جالب اینست که 3 روز بعد مجاهدین صفش را جدا کرد و كوتاه آمد. سازمان دانشجویی حزب توده هم همان موقع اعلام تبعیت از دستور مقامات جمهوری اسلامی كرد و برای ”جلوگیری از تفرقه و سوء استفاده های دشمنان خارجی“ دفاترش را در دانشگاه ها تعطیل كرد. به نظرم اقدام مجاهدین یک تصمیم گیری سیاسی مهم و درازمدت بود که بعدا چارچوب و سمت و سویش مشخص شد. حدود 10 ماه بعدش مجاهدین با بنی صدر متحد شدند که نمود خارجی این نزدیكی، درگیری های 14 اسفند 1359 در دانشگاه تهران هنگام سخنرانی بنی صدر بود. فکر می کنم مجاهدین از همان دوره انقلاب فرهنگی داشتند با توجه به فشارهایی که رویشان بود و تضادهایی که درون جمهوری اسلامی می دیدند و ارزیابی از حرکت جناح بنی صدر وغیره حساب و کتاب می کردند. از همان انقلاب فرهنگی، مجاهدین دیگر تصمیم گرفته بودند كه حسابشان را به طور کلی از چپی ها جدا کنند. اگر قبل از افتادن شاه، رهبری مجاهدین در زندان (رجوی و خیابانی) تصمیم گرفتند در مقابل ارتجاع مذهبی، با نیروهای چپ یک رابطه دوستانه حفظ کنند؛ یعنی منافع شان را در این دیدند و حاضر به موضع گیری علیه چپ در زندان نشدند، بعد از افتادن شاه از این جهت گیری فاصله گرفتند. به این جمع بندی رسیدند که باید نیرویی را درون حکومت پیدا كنند برای اینكه شکاف بیندازند و این شكاف را عمیق کنند. بنابراین با بنی صدر سمت گیری كردند. نه به عنوان یك فرد، بلکه بعنوان جریانی که می شد برای شکاف انداختن رویش حساب کرد.
به هر حال بحث های متفاوت درون تحصن بین کسانی که رادیکال تر بودند و کسانی که محافظه کارتر بودند رد و بدل می شد. رئیس جلسه فکر کنم از پیشگام بود. پیشگامی ها، پیکاری ها، بقیه خط سه ای ها و راه کارگری ها بلند می شدند و حرف می زدند. نماینده ما هم گفت كه باید بحث مقاومت را درون مردم ببریم و تلاش کنیم به شکل توده ای در مقابل تهاجم بایستیم.
دو سه روز به حال تحصن و مراقب بودن و در دانشگاه ماندن گذشت با حساب اینکه ممکنست هر لحظه حزب الهی ها و كمیته چی ها بریزند و اشغال کنند. همه جمع بودند که بتوانیم کاری بکنیم. بچه های بخش دانش آموزی ستاد هم می آمدند. تا دیر وقت همه می ماندند. در حیاط دانشگاه، دختر و پسر جمع بودند. متاسفانه به علت همان اختلاف نظرات سیاسی که قبلا گفتم و نقاط ضعف خودمان، ستاد در کمیته مقاومت نماینده نداشت و از تصمیماتی که گرفته می شد بی خبر می ماند. تلاش می کردیم بچه های خودمان را برای كارهای تبلیغی و درگیر شدن در صورت هجوم ارتجاع سازمان دهیم. البته میزان نیرویی كه هر تشكیلات داشت تاثیر می گذاشت در اینكه چه برنامه ای برای مقاومت طراحی كند.


«تنهایی» جنبش دانشجویی و فقدان استراتژی

س: به نظرم جنبش دانشجویی در عمل به حال خودش رها شده بود. یعنی داشت به دانشگاه حمله می شد و انگار قرار بود خود جنبش دانشجویی به تنهایی به این حمله جواب بدهد. فکر نمی کنم همان موقع رفقای دیگری که در بین کارگران (در کارخانه ها و محلات) کار می کردند به  طور جدی در مورد این حمله بحث می کردند و تلاش می کردند علیه این حرکت رژیم، بسیج سیاسی کنند.

ج: این نکته مهم است. انگار جواب حمله را فقط باید جنبش دانشجویی و تشکل های مختلف آن می دادند. واقعیتش این است که در جنبش کمونیستی یک دید استراتژیک از مبارزه و ارتباط ارگانیک ستمگری در حیطه های گوناگون و ضرورت ارتباط درونی مقاومت و مبارزه بخش های مختلف جامعه در یک جنبش انقلابی موجود نبود. تاثیری که موفقیت حمله جمهوری اسلامی به دانشگاه روی کل روند مبارزه و سرنوشت انقلاب می گذاشت به درستی فهمیده نمی شد. درست همانطور که اهمیت حمله رژیم به زنان از طریق تحمیل حجاب اجباری و تاثیرش بر جریان سرکوب عمومی مردم در اسفند ماه 1357 درک نشده بود.
ما واقعا از ابعاد حمله ای که رژیم تدارک دیده بود و عواقبش آگاهی نداشتیم. هیچ نیرویی به سازماندهی یک مقاومت توده ای که به هر حال کاری یک شبه و ساده نبود فکر نمی کرد. البته اوضاع نسبت به ماه های اول بعد از سر کار آمدن جمهوری اسلامی داشت تغییر می كرد. محدودیت ها و فشارها زیاد شده بود. دیگر به راحتی نمی شد تظاهرات توده ای برگزار كرد. رژیم برخورد می كرد. یعنی تظاهرات برگزار می شد ولی با حمله کمیته ای ها و حزب الله به هم می خورد. تظاهرات های چند هزار نفره مثلا از طرف پیکار شروع می شد و تلاش می کردند آن را از خیابان های مرکزی شهر به سمت پایین ببرند ولی گروه های مسلح می آمدند و آن را به هم می زدند.

س: دوباره که داشتم مقالاتی که بعدها در توضیح و یا جمعبندی از وقایع دوره انقلاب فرهنگی نوشته شده را می خواندم عدم وجود یک استراتژی روشن نزد همه نیروها خیلی توی چشم می زند. مساله این نیست که کم بودیم یا دست خالی بودیم. مساله اینست که یک استراتژی وجود نداشت. هیچكس نمی توانست رهبری کند. یادم می آید در خیابان 16 آذر که ایستاده بودیم عملا در تله بودیم. می خواستیم از دانشگاه دفاع كنیم. ولی خب، دانشگاه كه یک سنگر استراتژیک نظامی نبود. وقتی وارد آن جور نبردها مثل اول اردیبهشت می شوی تا حدی جنبه نظامی پیدا می كند. در جنگ که نمی روی در خانه خودت را حبس کنی تا از خودت دفاع کنی. از نظر تاکتیکی، روش صحیحی نداشتیم. ما می توانیم در مورد اهداف و جنایاتی كه رژیم انجام داد در انقلاب فرهنگی خیلی افشاگری كنیم، ولی از روش و تاكتیك های مبارزاتی خودمان خیلی نمی توانیم چیزی بگوییم. می توانیم از فداكاری و شجاعت توده های دانشجو دفاع كنیم ولی از اینكه بر اساس چه نقشه ای داشتیم عمل می كردیم هنوز هم نمی توانیم حرف بزنیم.

ج: کسی به مساله اینجور فکر نمی کرد که در این مقطع بهترین تدبیر و تاکتیک چیست. به موضوع افشاگری کم توجهی می شد. در مورد راه ها و ابزار معین برای شکستن جو موجود در جامعه، فكر كافی نمی شد. به نظرم نگرش غالب، ادامه دادن با همان چیزی بود كه موجود بود. مواضع  و جایگاه طبقاتی نیروها نسبت به رژیم متفاوت بود، ولی اكثرا در چارچوب همان وضع به وجود آمده در نتیجه سرنگونی شاه،  یک مقدار فضای بازتر می خواستند. انگار آن وضع می تواند همین جور ادامه پیدا کند.
یک مساله سیاسی مهم در مورد تشکیلات ما در نحوه مقابله با «انقلاب فرهنگی» این بود که رهبری اتحادیه كمونیست ها حداقل در چند روز اول در مورد مساله دانشگاه منفعل بود و تحلیل و رهنمودی مطرح نکرد. گزارشات مربوط به جنایات جمهوری اسلامی در دانشگاه های شهرهای مختلف بعدا در نشریه حقیقت چاپ شد.

حمله نهایی

بالاخره خمینی سخنرانی معروفش را کرد و حزب الهی ها را برای حمله نهایی به دانشگاه تحریك كرد. اول اردیبهشت به دانشگاه تهران حمله شد. تربیت معلم و پلی تکنیک اگر درست یادم بیاید دو یا سه روز قبلش اشغال شده بود. این را هم بگویم که خوابگاه های دانشجویی هم میدان درگیری بود. بچه های شهرستانی در جاهای مختلف ساكن بودند. غیر از کوی دانشگاه، یك سری هتل ها که خوابگاه شده بود هم از پایگاه های مهم بودند. می شود گفت خوابگاه پایگاه لجستیکی جنبش دانشجویی بود. ماشین های استنسیل در بعضی از این خوابگاه ها مرتب كار می كرد! یک تفاوتی كه خوابگاه با دانشگاه داشت در نحوه ارتباط بچه های گروه های مختلف با هم بود. یك جورهایی نسبت به صحن دانشگاه پیوند نزدیك تری با هم داشتند. هم اتاق بودن نوع مناسبات را عوض کرده بود. جبهه واحدی حرکت کردن را بیشتر می شد در خوابگاه ها دید. در جریان حمله به خوابگاه ها این مناسبات را دیدیم. سنگر واحد بود. بچه ها راه پله ها را بسته بودند با میز و صندلی. برای مقابله با پایه صندلی ها چماق درست کرده بودند. خیلی از خوابگاه ها را كمیته ای ها مجبور شدند با پرتاب گاز اشک آور بگیرند. از در ورودی نمی توانستند وارد شوند. موردی بود که بچه ها برای دستگیر نشدن، از طبقه های بالا با تكنیك های چریكی یا کوهنوردی از صحنه خارج شدند.
به هر حال، اول اردیبهشت دانشگاه تهران به محاصره در آمد. نیروهای مسلح کمیته را در اطراف مستقر کرده بودند و ماشین با تیربار آورده بودند. نیروی حزب الله پشت نرده ها جمع بودند. از پیاده روی جلوی کتابفروشی ها هر از گاهی شعار به گوش می رسید. این ها بخشی از روشنفکران و افراد خانواده های دانشجویان بودند که شعارهای صحن دانشگاه را تکرار می کردند. از هر دو طرف، سنگ پرانی می شد. درگیری های تن به تن و جنگ و گریز خونین در صحن دانشگاه جریان داشت.

س: یکسری افراد مسلح به اصطلاح امروز، لباس شخصی از هر جا كه می توانستند وارد دانشگاه می شدند و به ما حمله می کردند، حتی در چند مورد با کلت شلیك كردند. هدف شان دستگیری نبود. برای ضربه زدن می آمدند. البته بچه های گروه های مختلف هم در مقابل گله های حزب الهی اصلا كوتاه نمی آمدند. هر جا دستشان می رسید حسابی گوشمالی شان می دادند و لت و پارشان می کردند. دفاع از خود از طرف جنبش دانشجویی حقانیت داشت و ضروری بود.

ج: هر چه به غروب نزدیک می شدیم صحن دانشگاه خالی تر می شد. بچه ها متمرکز شده بودند اطراف مقر اصلی پیشگام و پیکار و ضلع غربی دانشگاه تهران. در خیابان 16 آذر و کوچه های فرعی منتهی به این خیابان، جمعیت موج می زد. هوا تاریک شده بود که با جمعیت زنان مبارز تصمیم گرفتیم یک اطلاعیه مشترک در مورد اتفاقات آن روز  بدهیم. از شانس ما خانه یکی از رفقای جمعیت زنان در یکی از کوچه های مقابل دانشگاه بود و در آنجا دستگاه استنسیلی هم از قبل داشتیم. کلیدش دست ما بود. همانجا «دانشگاه در آتش و خون» تهیه و تکثیر شد که برای پخش به خیابان 16 آذر بردیم.
یک نکته دیگر را هم بگویم. فکر می کنم یکی از توافق های درونی حكومت این بود که در تهران برخلاف شهرستان ها، کشتار بزرگ نشود. مثلا تهران را مقایسه کن با اهواز. از یکی از بچه ها که آن موقع دانشجوی دانشگاه اهواز بود در مورد «انقلاب فرهنگی» انجا پرسیدم. می گفت: «تعداد زیادی از ما را گرفتند و انداختند در اتاق های بزرگ. صندلی ها را جمع کرده بودند که جا باشد. بچه ها فشرده كنار هم بودند. مثلا 50 تا دختر یک جا و 50 تا پسر یک جای دیگر. بعد یک مرتبه از پنجره سر مسلسل را دادند تو و رگبار بستند. نه به قصد کشتن. در یک سطحی شلیك می كردند که تقریبا لب به لب باشد. برای اذیت کردن و ترساندن بود. بچه ها همه روی زمین، روی هم درازکش شده بودند. خب،  این وسط خیلی ها زخمی شدند. یک حالتی ایجاد شده بود که می خواستیم برویم توی زمین که تیر به ما نخورد. زمین سفت بود ولی همه حالی پیدا کرده بودیم که انگار داشتیم می رفتیم توی زمین. بعد هم مستقیم به گروه های دیگری از دانشجوها شلیک کردند که جسدشان در رودخانه، پشت دانشگاه جندی شاپور افتاد. تعداد زیادی هم دستگیر شدند که از بین آن ها چند نفر از رفقای پیکار و سازمان چریك ها و کارگرهای مبارز را اعدام کردند

آخر شب در همان كوچه اول نرسیده به میدان انقلاب بچه های خودمان و پیکار و بقیه خط سه ردیف كنار دیوار نشسته بودیم و یک حالت بلاتکلیفی حاکم بود. صحن دانشگاه تقریبا تخلیه شده بود و دروازه ها بسته شده بود. در پشت پرده، مذاکره بین بنی صدر و نمایندگان سازمان چریک ها برای قانع کردن بچه های پیشگام به خاتمه مقاومت و ترک دفتر مرکزی جریان داشت. خبر پیچیده بود که چند دانشجو کشته شده اند و جسدها را به بیمارستان هزار تختخوابی برده اند. یادم می آید یکی از فعالین دانشجویی پیکار در اوج نومیدی به من گفت: «پس این توده ها کجا هستند؟» توی ذوقش خورده بود که چرا مردم برای دفاع از دانشگاه نیامده اند. البته خیلی از خانواده های دانشجوها كه نگران وضع بودند برای كمك به فرزندانشان آنجا بودند. به هر حال آن جمله رفیق پیكاری فشرده روحیه خیلی ها در آن لحظه بود.

س: یعنی انتظار داشتند مردم خود به خود بلند شود و برای دفاع از دانشگاه بیایند؟

ج: شاید ناخودآگاه چنین انتظاری داشتند. فردا صبحش هم بنی صدر آمد دانشگاه و سخنرانی فتح دانشگاه را راه انداخت. و آن جمله معروفش را گفت که «امروز حاکمیت ملت بر دانشگاه برقرار شد»! یادم می آید همان موقع در پیاده رو خیابان انقلاب جمع بودیم و کنار دیوار چمباتمه زده بودیم، عصبانی و ناراحت. رو به بیرون دانشگاه بلندگوها را نصب کرده بودند و صدای بنی صدر ر ا می شنیدیم. یکی از بچه های آذری یک بند به ترکی فحش می داد.

س: به نظرم انقلاب فرهنگی نشان می داد که اینها چقدر برای حفظ حاکمیت شان جدی هستند. می دانستند این دانشگاه، بودنش به ضررشان است. آمده بودند که بروبند. جای تیرهایی که شلیک کرده بودند تا مدت ها روی دیوار دانشگاه باقی بود. بچه ها شبانه رفته بودند و دور آن سوراخ ها با رنگ، دایره کشیده بودند و نوشته بودند: جای انقلاب فرهنگی!

یک جمعبندی کلی

س: بر مبنای بحث هایی که شد به نظرم می توانیم علل طراحی «انقلاب فرهنگی» را این طور جمعبندی کنیم: دانشگاه از نظر سیاسی مرکزی برای فعالیت کمونیست ها و تقویت چپ ها بود. «انقلاب فرهنگی» یک حمله وحشیانه ضد کمونیستی و ضدانقلابی و توطئه گرانه از طرف خمینی و همدستانش بود. طبق آمارهای جمع آوری شده از منابع مختلف، 37 تا 50 نفر در جریان این حمله جان باختند. اما واقعیت اینست كه یك سال بعد، یعنی از سال 1360 به بعد تصفیه خونین ضدانقلابی و ضد كمونیستی کامل شد و ابعاد بیسابقه ای به خود گرفت. هزاران نفر از جان باختگان این سال ها فعال جنبش دانشجویی و دانش آموزی بودند.  

ج: همه این ها درست است و هدف اصلی از طراحی و اجرای «انقلاب فرهنگی» را توضیح می دهد. البته فکر می کنم انگیزه های دیگری هم پشت آن بود. انگیزه هایی فرعی كه زمانی بنی صدر در اشاره به آن دوره از آن ها یاد کرد. هر چند بنی صدر در شرح وقایع آن دوره، تاریخ را تحریف می کند؛ از زاویه ضدکمونیستی به وقایع نگاه می کند و سیاست های خمینی و حزب جمهوری اسلامی از یک طرف و جنبش های انقلابی در مناطق مختلف را از طرف دیگر، جزیی از یک پروژه ضدانقلابی وابسته به خارج وانمود می کند. اما در عین حال به این واقعیت هم اشاره می کند که تضادهای درون حکومتی در اینکه دانشگاه ها را ببندند تاثیر داشت. یک نکته دیگر که حتما باید بگویم این است که تیغ «انقلاب فرهنگی» فقط متوجه دانشجویان نشد بلکه کادر آموزشی و اداری را هم هدف گرفت. در بین استادها عقاید لیبرالی و غیر اسلامی و سکولار قوی بود. ملی ـ مذهبی ها هم نیرو بودند. البته استادها یک بخش چپ و انقلابی هم داشتند. «انقلاب فرهنگی» به دنبال تصفیه این مجموعه هم بود. تعداد زیادی از این ها را کاملا از تدریس محروم کردند. بقیه كه ماندند، در شرایط جدید و زیر چشم جاسوسان انجمن اسلامی و دفتر تحکیم و بخش های اطلاعاتی مختلف به کار گرفته شدند.

درس های «انقلاب فرهنگی»

س: داریم به پایان این گفت و گو می رسیم. به نظرم حتی بعد از گذشت نزدیک به 40 سال باز هم با این سوال کلی روبروییم که از «انقلاب فرهنگی» جمهوری اسلامی چه درس هایی می خواهیم بگیریم؟

ج: خب در سر تا سر این گفت و گو بر ضرورت افشای اهداف جمهوری اسلامی از این جنایت و همین طور ضرورت در داشتن یک رویکرد استراتژیک در مبارزه انقلابی و ضعف ها و محدودیت هایی که خودرویی و نداشتن نقشه و برنامه به دنبال دارد تاکید شد. این درس تعیین کننده ای است که در مبارزات امروز هم بکار می آید.
به علاوه، بحث از رویکرد و سیاست در مورد جبهه متحد انقلابی را هم به میان می آورد. کمونیست ها در درون جنبش دانشجویی با گرایش های فعال دیگر چگونه ارتباطی برقرار می کنند و چه رفتاری در پیش می گیرند؟
و نکته آخر اینکه در تجربه آن سال ها، شاهد بی توجهی نیروهای كمونیست و چپ نسبت به اهمیت وجود دانشگاه سكولار در مقابل سیستم آموزشی مذهبی بودیم. اهمیت دانشگاه را به عنوان نهادی ناهمخوان و مزاحم در مقابل نظام تئوكراتیك آنطور که باید و شاید در نظر نمی گرفتیم. این خیلی ربط پیدا می كند به تقویت قطب علم و خرد و روشنگری در جدال مهمی كه بین دیدگاه علمی با  دیدگاه خرافی و مذهبی در همه جوامع وجود دارد. پرداختن به این موضوع و تلاش برای پیشروی و پیروزی در این جدال، جزئی از نبرد همه جانبه برای پی ریزی فکری جامعه نوین و ساختمان سوسیالیسم است. در دوره «انقلاب فرهنگی» جمهوری اسلامی، افشاگری چپ ها حول مساله سركوب متمركز بود و اینكه ما انقلابی هستیم و حق داریم در دانشگاه فعالیت كنیم. یا اینكه این سركوب ها به نفع امپریالیسم و سرمایه داری است. همانطور كه گفتم كمتر نیرویی بحث را می برد بر سر جنگ نهادها و مناسبات كهنه و نو. كمتر بر سر تبلیغ ایده ها و نهادهای آلترناتیو انقلابی در برابر تلاش های ارتجاعی برای ساختن سیستم تئوكراتیك استبداد مذهبی كار می شد. كمتر نیرویی، خود مذهب را با سلاح علم به چالش می گرفت.

س: ولی به هر حال گروه های سیاسی، سیاست انقلابی را به شکل فعال به دانشگاه بردند. با کتابخانه ها، با کلاس های سیاسی تئوریك چپ، با سخنرانیها و آکسیون ها. کارهایی کردند که در ایران زمان شاه، به علت استبداد و سلطه پلیسی که بر جامعه و دانشگاه حاکم کرده بود و تحت تاثیر بی تفاوتی و سیاست گریزی که آگاهانه در بین دانشجویان رواج می داد، اصلا اتفاق نیفتاده بود. حرکت افراد یا تیم هایی از دانشجویان چپ که با رعایت مخفیکاری شدید و فرار از نگاه ساواک می کوشیدند با توده های محروم تماس و ارتباط برقرار کنند خیلی محدود بود و اغلب بر اثر ضربه امنیتی و دستگیری ناتمام می ماند. اما در دوران تحولات انقلابی 1357 و یکی دو سال بعد از آن که دستگاه سرکوب ضعیف و از هم گسسته شده بود، گروه هایی از دانشجویان چپ آگاهانه رفتند تا با کارگران و زحمتکشان پیوند بخورند و رابطه دانشگاه و مردم را تقویت کنند. یک اتفاق نو که بعد از انقلاب افتاد باز شدن در دانشگاه به روی مردم بود. کارگران می آمدند و در بحث های سیاسی شرکت می کردند. تجارب خودشان را می گفتند. این ها همه اش تجارب مثبت این جنبش است.

ج: بحث من بر سر تلاش های مثبت و انقلابی كمونیست ها و مبارزان جنبش دانشجویی نیست. بحث بر سر دستاوردهای یك دوره مبارزه فشرده و پر بار و دشوار نیست. بحث بر سر كارهایی است كه نشد، و به علت اشكال های نگرشی و سیاسی انجام نشد. یعنی می توانست انجام شود و نشد. حتی همین امروز هم می توان و باید انجامشان داد و در خیلی موارد در مقابلش مقاومت می شود یا اهمیتش در سرنوشت انقلاب اجتماعی درست فهمیده نمی شود. تكرار می كنم، آیا هیچیك از آن تشكل های هوادار نیروهای كمونیست و چپ سیاستی را برای به چالش و نقد كشیدن نگرش مذهبی و ضد علمی تدوین كردند و به شكل های گوناگون به میان مردم بردند؟
این یک حرکت خلاف جریان است. هنوز هم انجامش کار ساده ای نیست. ولی بالاخره باید از جایی شروع می شد. حتما هم با آزمون و خطا جلو می رفت. فقط این مورد نیست. اینجا نهایتا یك مساله دیدگاهی دخالت می كند: اینكه چقدر توده های مردم را لایق و قابل می دانی كه بحث و نگرش صحیح را به میانشان ببری و باور داری كه لایه های مختلف توده ها به درجات مختلف می توانند این بحث و نگرش صحیح را جذب و درك كنند.

س: خب، به طور ایده ال خیلی کارها می شود كرد. ولی شرایط هم خیلی تاثیر می گذارد كه چه كارهایی را بشود فورا انجام داد یا آن را با تدارك و به شكل درازمدت جلو برد. هر نیرویی بر اساس استراتژی و نقشه ای كه دارد از دانشگاه و جنبش دانشجویی استفاده های متفاوت می كند. حتی ممكنست برای تاثیرگذاری بر جامعه برای یك دوره از كانال های دیگری جلو برود و الزاما در دانشگاه نیرو نگذارد. ولی به طور كلی قبول دارم كه دانشگاه به عنوان مرکز علم و مركز سیاسی خیلی اهمیت دارد، آن هم در کشوری که علم جای زیادی برای نفس کشیدن ندارد. این مهم است كه  دانشجویان با خطوط مختلف بروند در محافل و مناطق مناسب و بحث بگذارند سر مسائل مربوط به علم و خداناباوری. یا بروند با مردم سر چیزهای اساسی مربوط به كاركرد نظام، شكل های استثمار، قانون و امثالهم بحث کنند. باید سعی كرد در این جور زمینه ها هم تفكر مردم را به هم نزدیک کرد. این شاید به نظر زیادی پداگوژیكی یا «فرهنگی» بیاید. ولی اینطور نیست. بحث و جدل بر سر اینکه ریشه و نقش و جایگاه قانون چیست یا سوالات بر سر افسانه آفرینش یا تکامل نوع بشر، خیلی مهم است. برای پیشبرد این كارها شرایط را باید سنجید، درجه توانایی نیروهای خود را سنجید، دغدغه های ذهنی در محیط را به جای خود در نظر گرفت، و البته باید از زمینه کار و ابزار تبلیغ و ترویج هم درك درستی داشت.

ج: قبول دارم.


جنبشــــ
بـــــرای
انقلابــــ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
*قاسم صراف زاده یکی از کادرهای برجسته اتحادیه کمونیست ها بود که در شورای سوم این تشکیلات (بهار 1359) عضو کمیته رهبری شد. او در بهمن ماه همان سال در حالی که راهی آبادان بود در تصادف رانندگی کشته شد.
**فریدون خرم روز از رفقای یک گروه کمونیستی با گرایش خط 3 بود. (یعنی نیروهایی که با رویزیونیسم شوروی و چین مرزبندی داشتند؛ از مائوتسه دون دفاع می کردند و مشی چریکی را نقد کرده بودند) این گروه در ارتباط با اتحادیه کمونیست ها قرار گرفت و در فاصله کوتاهی بعد از بهمن 1357 بخش عمده آن، به اتحادیه پیوستند. فریدون خرم روز یکی از اعضای موثر شورای رهبری سربداران در جنگل بود که در جریان ضربه سال 1361 دستگیر شد و زیر شدیدترین شکنجه ها قرار گرفت اما به شکلی حماسی مقاومت کرد و سرانجام در حالی که دو بازجو او را در طبقه سوم دادسرای انقلاب اسلامی اصفهان با زنجیر از راهرو منتقل می کردند، خود را به پنجره بزرگ ساختمان کوبید و بر اثر سقوط جان باخت و آن دو مزدور را هم به کام مرگ کشاند.
***فریبرز لسانی که کادرهای اتحادیه کمونیست ها، عضو هیئت تحریریه نشریه حقیقت و سخنگوی علنی تشکیلات در آن سال ها بود. او در سال 1360 دستگیر و بعد از موج دستگیری ها در سال 1361 در زندان شناسایی شد. فریبرز لسانی همراه با تعداد دیگری از رهبران و کادرها و اعضا و هواداران اتحادیه در زمستان سال 1361 به جوخه اعدام سپرده شد.


1 comment:

  1. تصویر زیبایی از بهناد گوگوشویلی و احمد سینا و روزبه منافی دریان منتشر کردید. اگر باز هم عکس های این چنینی دارید لطفا منتشر کنید.

    ReplyDelete

به یاد رفیقی که چهل سال است گمنام مانده است

  در روزهای بهمن، هجوم خاطره ها بر نسل ما آغاز می شود. باید هم چنین باشد. چرا که آن خاطرات، با آتش شور و فلز شعور  در ذهن ما حک شد و از جوهر...