طبقه کارگر و نسخه ای که درمان درد نیست ـ نقدی بر نظرات اسد گلچینی

ادامه مقاله....

همه چیز در گرو ایجاد تشکل سراسری کارگران
گلچینی در مقاله اش از مقوله «تشکل سراسری کارگران» آغاز می کند و همان اول حکم می دهد که:
«این موضوع در مبارزه طبقه کارگر البته که مهم و تعیین کننده است و در تغییر توازن قوا به نفع طبقه کارگر و کل جامعه نقش حیاتی دارد.»
در این حکم کلی، یکی دو مسئله مبهم و ناگفته می ماند. اولا، معلوم نیست که مهم بودن و تعیین کننده بودن تشکل سراسری کارگران (که منظور نویسنده نوعی از تشکل اتحادیه ای یا سندیکایی کارگری است) در چه زمینه ای مطرح می شود؟ مهم و تعیین کننده برای پیشبرد مبارزات حق طلبانه اقتصادی/ رفاهی / معیشتی؟ برای گرفتن دستمزدهای معوقه یا افزایش دستمزدها؟ برای حفظ امنیت شغلی و جلوگیری از بیکارسازی ها و....؟ ثانیا، این نوع سازماندهی و مبارزه، در چه زمینه ای و به چه شکلی توازن قوا را به نفع «طبقه کارگر و کل جامعه» تغییر می دهد؟ آیا منظور این است که توازن قوا را به نحوی تغییر می دهد که بتوان این یا خواسته، این یا آن شرایط، را به حکومت و کارفرمایان دولتی و خصوصی تحمیل کرد؟ آیا هدف از ایجاد تشکل سراسری کارگری تحمیل اصلاحات به نظام موجود است؟ و اگر چنین است؛ ربط این کار به هدف انقلاب اجتماعی که پرولتاریا به مثابه یک طبقه و حزب کمونیست به عنوان پیشاهنگ آگاه طبقه دنبال می کند چیست؟*
اسد گلچینی در طول مقاله اش نتوانسته یا نخواسته ربط مبارزات حق طلبانه و روزمره کارگران را با سازماندهی جنبشی که آگاهانه هدف سرنگونی انقلابی نظام و دولت طبقاتی حاکم و پی ریزی جامعه نوین سوسیالیستی را دنبال می کند نشان دهد. او ربطی میان تلاش ها برای ایجاد تشکل سراسری کارگری با استراتژی و نقشه و تدارک و فراهم آوردن ابزار برای یک انقلاب پیروزمند و ضرورتا قهرآمیز برقرار نمی کند. حتی وقتی که اینجا و آنجا به دولت و قدرت سیاسی حاکم گریزی می زند به اغراق در نقش و تاثیر «اتحاد کارگران» روی می آورد و رویدادهای تاریخی را آن طور که واقعا رخ داده منعکس نمی کند. او می نویسد:
«جدال سخت کل بورژوازی ایران برای حفظ موقعیت متفرق طبقه کارگر، استثمار شدید، فریبکاری و دروغ و.... یک امر دائمی است که همراه با سرکوب، زندان و حذف فیزیکی مخالفان در هر دوره، آنها را قادر می کند که روال مبارزه کارگران و متحد شدن آن ها در ابعاد رسته ای، منطقه ای و سراسری مختل کند. سرمایه داری و دولت اسلامی اش در ایران در سرکوب کمونیست ها و رهبران و پیشروان طبقه کارگر آبدیده اند و دقیقا می دانند که شاهرگ حیاتی اشان زمانی تهدید به قطع شدن می شود که طبقه کارگر به چنین درجه ای از اتحاد برسد.» (خط تاکیدها اضافه شده است)
این بحث با واقعیات عینی و تجربه مبارزه طبقاتی خوانایی ندارد. صِرف اتحاد کارگران در ابعاد رسته ای، منطقه ای و سراسری (حتی به شکل کنفدراسیون های دربرگیرنده اکثریت طبقه کارگر) الزاما تهدیدی برای شاهرگ حیاتی طبقه بورژوازی و دولت طبقاتی نیست؛ یعنی موجودیت طبقه حاکم و دولتش را به خطر نمی اندازد. به تاریخ چند ده ساله اتحادیه های کارگران و مزدبگیران در کشورهای اروپای غربی نگاه کنید. یا حتی به کشورهایی مثل ترکیه و هند و آفریقای جنوبی و بعضی از کشورهای آمریکای لاتین که تجارب طولانی یا کوتاه مدت از فعالیت سندیکایی سراسری دارند. پرولتاریا در این کشورها به صرف داشتن چنین تشکل هایی و چنین سطحی از اتحاد، نتوانسته موجودیت طبقه حاکم و قدرت سیاسی اش را تهدید کند. و اگر در مواردی پرولتاریا توانسته موجودیت بورژوازی و دولت ارتجاعی با تهدید مواجه کند اتفاقا از مسیر سازماندهی حرکتی انقلابی خارج از سیر عمومی مبارزات حق طلبانه روزمره کارگری بوده است. وقتی می گویم خارج از سیر عمومی، منظورم روندی کاملا جدا و بدون ارتباط با این مبارزات توده ای نیست. بلکه تاکیدم بر چارچوب متفاوت مبارزات نقشه مند و متکی بر یک استراتژی انقلابی نسبت به مبارزات حق طلبانه سندیکایی است.
غرق شدن در اغراق
نویسنده در ترسیم جرقه های تاثیرگذار و مهم اما پراکنده در جنبش کارگری جاری، راه اغراق در پیش می گیرد. او می نویسد:
«مبارزات کارگران در خوزستان در این دوره یک ستاره درخشان و بسیار امیدوار کننده در این امر بوده است. تکثیر این چنین اتحاد و مبارزه ای است که جنبش کارگری و نقش رهبریش را در جامعه به امری عادی تبدیل می کند. همین اندازه از مبارزات این دوره نشان داد که شاه و شیخ و دیگر امیدواران به دخالت آمریکا و دیگر دولت های فاشیست و جنایتکار به چه اندازه می توانند در برابر آزادیخواهی و برابری طلبی طبقه کارگر و مبارزینش عقب رانده شوند.» (خط تاکیدها اضافه شده است)
این تصویر و تصور با واقعیت نمی خواند. تکثیر «اتحاد و مبارزه»ای که در هفت تپه و اهواز و شوش دیدیم حتی اگر در ده شهر دیگر، در ده مجتمع یا واحد بزرگ صنعتی دیگر رخ دهد، با توجه به مضمون و چارچوب این مبارزه (که تکرار می کنم مبارزه ای حق طلبانه با محتوایی تریدیونیونی و برای بهبود شرایط کار و معیشت توده های کارگر است) ممکن است بتواند سایر قشرها و طبقات جامعه را متوجه شعارهای حق طلبانه کارگران و رزمندگی و پیگیری و همبستگی شان کند اما نمی تواند «نقش رهبری» این جنبش را در جامعه «به امری عادی» تبدیل کند. به یک علت ساده: جنبش حق طلبانه کارگری محدودیت های ذاتی خود را دارد. از دورنما و استراتژی و نقشه برای انجام انقلاب اجتماعی و در گام اول آن یعنی کسب قدرت سیاسی بی بهره است و چنین مضمونی ندارد و نمی تواند داشته باشد. یک جنبش کارگری متشکل و ادامه دار می تواند مقاومت و حق طلبی و همبستگی را به امری عادی برای کل جامعه تبدیل کند و شور و شوق مبارزاتی را در قشرهایی که دچار تردید و ترس اند و دیر به میدان می آیند برانگیزد، ولی رهبری یک طبقه بر طبقات دیگر معنایی فراتر از این دارد و سیاست و ابزاری فراتر از تشکل سراسری کارگری را می طلبد. و تا وقتی که طبقه کارگر به این سیاست و ابزار مسلح نشود، طبقات دیگر هستند که نهایتا نقش رهبری خود بر جنبش عمومی را به امری «عادی» تبدیل می کنند.
اسد گلچینی از این صحبت می کند که نیروهای مرتجع داخلی و خارجی به خاطر مبارزه کارگران خوزستان به عقب رانده شده اند، اما معنی و محدوده این عقب نشینی را روشن نمی کند. احتمالا منظور وی، نام بردن این مرتجعین از کارگران و به حساب آوردن اعتراضات کارگری در رویدادهای حال و آینده ایران است. احتمالا صدور پیام های حمایتی اخیر اپوزیسیون مرتجع و طرفدار امپریالیسم به جنبش کارگری و فعالانش، یا موضع گیری های عوامفریبانه مقامات و جناح های حکومتی در مورد خواسته های محقانه کارگری را مد نظر دارد و این را به حساب عقب نشینی می گذارد. در حالی که تنها معنی این تدابیر از درون و بیرون حاکمیت، درک شرایط بحرانی موجود توسط بورژوازی و نیازشان به مهار اعتراضات کارگری و یا استفاده از ظرفیت های مبارزاتی کارگران برای پیشبرد اهداف طبقاتی خودشان است.
مشکل چیست؟ راه حل چیست؟
به مقوله تشکل سراسری کارگری برگردیم. گلچینی، فقدان تشکل سراسری را مهم ترین کمبود این مرحله از مبارزات طبقه کارگر ارزیابی می کند. در مقابل، او معتقد است که در صورت وجود چنین تشکلی «طبقه کارگر میتواند مبارزات کنونی مردم ایران که در بسیاری زمینه ها در جریان است را عملا سمت و سو بدهد و این مبارزات را به عنوان پشتوانه عظیمی جذب کند.»
او مشخص نمی کند که پشتوانه عظیم برای چه؟ ولی با توجه به کل مقاله می توان فهمید که منظورش پشتوانه عظیم برای طبقه کارگر در راه تحقق اهداف طبقاتی اش است. مشکل اصلی این بحث، ناگفته گذاشتن و ندیدن این واقعیت است که به قول لنین «مضمون هر تشکلی را اهداف آن تعیین می کند.» اگر شعارهای سیاسی ـ اجتماعی یک تشکل به ریشه بزند و قدرت سیاسی حاکم را نشانه بگیرد، آن وقت بقیه شعارهای حق طلبانه و اقتصادی که طرح شان لازم و مهم و غیر قابل چشم پوشی است هم جایگاه و سمت و سوی صحیحی خواهد یافت و در خدمت ساختن جنبشی برای انقلاب قرار خواهد گرفت. مثلا شعار خوب «کار، نان، آزادی» که شعاری متحد کننده است و ظرفیت فراگیر شدن دارد اگر در کنار و در ارتباط با شعارهای انقلابی و ریشه ای مطرح شود می تواند تاثیر و کارکرد مثبت و مهمی در متحد کردن و برانگیختن توده های فرودست داشته باشد؛ در حالی که همین شعار اگر بر متن مبارزاتی که سیاست رفرمیستی بر آن حاکم است قرار گیرد خود نیز چنین مضمونی پیدا خواهد کرد.
همانطور که گفتم تشکل سراسری کارگری که گلچینی مطرح می کند تشکلی برای تحقق شعارهای حق طلبانه و فعالیت های سندیکایی/ اتحادیه ای است. این نوع تشکل، محدودیت های خود را دارد و مضمونش از دایره تلاش برای تحمیل رفرم ها در چارچوب سیستم خارج نمی شود. تشکل سراسری با چنین مضمونی نمی تواند به مبارزات دیگر بخش های جامعه سمت و سو بدهد. حداکثر کاری که می تواند بکند الهام بخشیدن به قشرهای دیگری است که مبارزات و خواسته های شان می تواند جنبه سراسری پیدا کند (بازنشستگان، معلمان، پرستاران و....) است که آن ها هم متشکل تر و متحدتر برای تحقق رفرم ها در چارچوب نظام موجود فعالیت کنند و سازمان یافته تر چک و چانه بزنند.
اسد گلچینی نمی تواند این واقعیت بارها اثبات شده در تاریخ را ببیند و درک کند که سمت و سو دادن به مبارزات بخش های مختلف مردم برای ایجاد قطبی متحد و سازماندهی جنبشی با هدف انقلاب اجتماعی، به پیوند و همبستگی و سازماندهی سراسری از جنسی دیگر نیاز دارد: به جبهه متحد انقلابی نیاز دارد؛ جبهه ای که محور و نیروی هدایت کننده آن باید یک حزب کمونیست انقلابی باشد. سراسری بودن جبهه متحد انقلابی، در درجه اول با افق و دورنمای واحدی که پیش می گذارد و تعیین و انتشار اهداف و شعارهای عمومی و پایه ای انقلاب رقم می خورد. کار این جبهه از طریق پیوند دادن، به یک مجرا ریختن و جهت دادن به مبارزات بخش های مختلف پیش می رود. گام های اولیه برای شکل دادن به چنین جریانی، متحد کردن مبارزات و جنبش های گوناگون (و در این میان، متحد کردن تشکل های پراکنده و بخش های مختلف طبقه کارگر) حول چند شعار اساسی است که ستون های نظام موجود و قلب قدرت سیاسی حاکم را نشانه بگیرد.**
الفبای کمونیسم و مفهوم کمونیسم واقعی
اسد گلچینی اما درک و رویکرد دیگری به جنبش و تشکل کارگری و ارتباط آن با جنبش عمومی دارد. این درک و رویکرد متفاوت، اشتباهی معرفتی نیست؛ ناشی از فشار شرایط و ضعیف و کوچک و پراکنده بودن نیروهای چپ نیست؛ بازتاب به هیجان آمدن از چند مبارزه الهامبخش و رزمنده کارگری و نتیجه گیری عجولانه و یک جانبه از یک پراتیک مشخص و نو نیست. این درک و رویکردی غیر مارکسیستی و خودرویانه به رابطه طبقه کارگر و هدف کمونیسم، به مفهوم کمونیسم و مقوله آگاهی طبقاتی است.
یکی از تزهای اصلی مقاله گلچینی به مفهوم کمونیسم به مثابه یک جنبش برمی گردد. کمونیسم هم آموزه علمی است؛ هم هدف انقلاب اجتماعی (آلترناتیو جامعه طبقاتی) و هم جنبش (یک حرکت مادی معین شامل نیروها و ظرفیت ها و عرصه های معین). گلچینی از این وجه مبارزات کارگران فولاد و هفت تپه که رفتند و تلاش کردند «سازمان کارگران را در اتکا به محل کار» بسازند این مفهوم را بیرون می کشد که:
«این بطور برجسته ای بروز کمونیسم درون طبقه کارگر بود. وقتی میگوییم کمونیسم طبقه کارگر، بحث از موجودات خارج از طبقه کارگر نیست، یک موجود خارجی بی شاخ و دم نیست، خود کارگران و اعتراض و مبارزه ای که میکنند کمونیستی است یعنی اینکه بر علیه سرمایه داری است، بر علیه نظم و قانونش است، بر علیه مالکیت خصوصی سازی و پارتی بازی، تحقیر و توهین و جرم و جنایت هایش است. مساله این است که این اعتراضات بورژوایی و خرده بورژوازانه نیست، ملی و ناسیونالیستی و بر تفرقه های کذایی متکی نیست و بر علیه آن هاست، کارگری است و کل آحاد جامعه را به آزادی و عدالت اجتماعی میبرد.»
بدین ترتیب، گلچینی کمونیسم را از حیطه آموزه های علمی خارج می کند. این نوع «کمونیسمی» که او مد نظر دارد، برای رهبری تحولات اجتماعی و ساختن جامعه و جهان بر بنیادی نوین، نیاز چندانی به تئوری و مبارزات تئوریک ـ نظری ندارد. نیاز به تدوین نظریه و مفهوم سازی که حاصل فعالیت فکری روشنفکران پرولتاریا است و نیاز به تصحیح و تکامل تئوری بر اساس معرفت شناسی علمی و جمعبندی و سنتز تجربه ها ندارد. گلچینی، هدف انقلاب اجتماعی را از نقشه و استراتژی آگاهانه جدا کرده و به خودجوشی و خودرویی و «غریزه» متصل کرده است. از دید او، صرف کارگر بودن و شعارهای حق طلبانه کارگری را جلو گذاشتن، کمونیسم را در این حرکت و جنبش بازتاب می دهد. چرا؟ چون علیه کارفرما است، یا حتی علیه دولت سرمایه داران است، پس از نظر گلچینی «علیه سرمایه داری است». چون در مقابل دستگاه سرکوب می ایستد و مقاومت می کند و هزینه می دهد پس «علیه نظم و قانون سرمایه داری است». جالب است که او از اصطلاح «علیه مالکیت خصوصی سازی» استفاده می کند و نه «علیه مالکیت خصوصی». این نشان می دهد که گلچینی عامدانه یا ناخودآگاه مثل رهبران مبارزه هفت تپه، سپردن مالکیت مجتمع به بخش خصوصی را هدف قرار می دهد و نه به طور کلی مالکیت خصوصی سرمایه دارانه را در همه اشکال دولتی و غیردولتی اش.
درک گلچینی از کمونیسم هر چه هست، کمونیسم مارکس نیست. مارکس مشخصا کمونیسم و فرایند تحقق آن را با آنچه به «چهار نابودی و دو گسست» مشهور شده توضیح می دهد: نابودی کلیه تمایزات طبقاتی، نابودی کلیه  روابط تولیدی که این تمایزات را تولید می کند، نابودی کلیه  روابط اجتماعی منطبق بر این روابط تولیدی و نابودی کلیه افکار کهنه  برخاسته از این روابط. یا به طور فشرده، گسست از مناسبات کهنه مالکیت و گسست از ایده ها و سنت های کهنه. چه کسی می تواند ادعا کند که درک کمونیستی به مفهوم مارکسیستی کلمه، مبارزه کارگران هفت تپه و فولاد و ذهنیت رهبران و پیشروانش را رقم می زد و سمت و سو می داد؟
یک نکته ناگفته دیگر در بحث گلچینی، مسئله تفکر و باورهای مذهبی در میان همان کارگرانی است که به باور او، خودشان و اعتراض و مبارزه ای که می کنند «کمونیستی» است. وقتی منطق این باشد که مبارزه خودجوش و خودروی توده کارگران علیه کارفرما و برای احقاق حقوق شان ماهیتا کمونیستی است و اصلا کمونیسم طبقه کارگر جز این نیست، واضح است که ایدئولوژی و باورهای ایدئولوژیک مسلط بر جامعه منجمله بر توده کارگران در هفت تپه و اهواز و.... تاثیر و نقشی در حرکت و سمت و سوی شان نخواهد داشت. در نتیجه مبارزه ایدئولوژیک علیه زنجیرهای اسارت فکری و خرافی و به چالش گرفتن افکار اسارت بار در بین کارگران هم اهمیتی برای گلچینی و کسانی که مثل او فکر می کنند ندارد. گلچینی از «تفرقه های کذایی» صحبت می کند. البته او منظورش تقسیم بندی های مصنوعی است که طبقه کارگر را به کج راه می برد و مشخصا روی ناسیونالیسم انگشت می گذارد. روی دیگر سکه اما می تواند این باشد که اگر کمونیست ها بخواهند در میان کارگران چالش فکری راه بیندازند از نظر گلچینی نوعی «تفرقه افکنی» محسوب شود. چرا که این کار، مبارزه ملموس برای اهداف ملموس و روز «علیه سرمایه داری» را تضعیف می کند.
اصلا چه نیازی به یک حزب کمونیست انقلابی است؟
موضوع مهم بعدی در مقاله گلچینی، مفهوم و ضرورت حزب کمونیست است. ضرورت «حزب کمونیستی» از نظر گلچینی این است که مبارزات کارگری و تشکل های کارگری کارشان بهتر و سازمان یافته تر و موفق تر جلو برود؛ نه اینکه فقط چنین حزبی است که می تواند کل فرایند پیچیده و طولانی مبارزه طبقاتی و انقلاب اجتماعی و سپس ساختمان سوسیالیسم تا گذار به کمونیسم جهانی را رهبری کند. فرمولبندی هایی که گلچینی بکار می برد درجه اهمیت حزب از دید او را خوب نشان می دهد:
«حزب کمونیستی کارگران دقیقا مانند سازمان های کارگری و بعنوان یکی دیگر از سازمان های کارگری در میان طبقه کارگر ایجاد می شود.»
در این تعریف نه تاکید و تصریحی بر تئوری انقلابی و علم و استراتژی و نقشه است و نه اشاره ای به سیاست و ایدئولوژی انقلابی. از نظر او:
«تشکل سراسری کارگران بدون سازماندهی کارگران کمونیست در هر تک محل کار و زندگی نیز ناممکن است. در واقع تشکل سراسری کارگران در ایران بدون حزب کمونیستی کارگران ناممکن است همانطور که حزب کمونیستی بدون تشکل و سازمانهای کارگری قادر به ادامه حیات نیست.»
در جمله اول، سازماندهی کارگران کمونیست در هر تک محل کار و زندگی به عنوان پیش شرطی برای ساختن تشکل سراسری غیرحزبی کارگران مطرح شده است. این حرف، سطح توقع و انتظار گلچینی از فعالیت کمونیست ها را نشان می دهد. از دید او، کمونیست ها باید در محل کار متشکل باشند تا بشود همان تشکل سراسری کارگری (تریدیونیونی) که مد نظرش است را ساخت. در واقع، درک گلچینی این است که فقط کمونیست ها اهمیت تشکل سراسری را می دانند و برای ایجادش واقعا مایه می گذارند. این بازتاب درکی محدودنگرانه نسبت به وظایف و فعالیت کمونیست ها است و نیز بازتاب درکی نادرست از واقعیات تاریخی. نه فقط کمونیست ها بلکه سوسیال دمکرات ها و حتی آنارشیست ها هم می توانند طرفدار و پیگیر ایجاد تشکل سراسری کارگری باشند. در کشورهای امپریالیستی چنین بوده و هستند. در خود ایران هم از جریانات رویزیونیست سنتی و سوسیال دمکرات و.... موافق این کارند.
جمله دوم گلچینی که حیات حزب را به سازمان های کارگری وابسته می کند نیز بر واقعیات عینی و تاریخی منطبق نیست. یک حزب کمونیستی می تواند بدون وجود تشکل و سازمان های کارگری به حیات خود ادامه دهد. حیات یک حزب کمونیستی در گرو پیوند خوردن با مبارزات طبقاتی ـ اجتماعی جاری (و از جمله سازماندهی مبارزات و ابتکار عمل هایی که خود دامن می زند) بر پایه استراتژی و نقشه معین برای انجام انقلاب اجتماعی است. ولی به جز این کارکرد تضادهای عینی و ذهنی و تصادف و رخدادها هم در این حیات یا عدم حیات نقش بازی می کند.
یک مثال تاریخی، حزب سوسیال دمکرات روسیه بعد از شکست انقلاب 1905 بسیار تضعیف شد ولی از بین نرفت. آنچه زنده ماند و باعث زنده ماندن این حزب به مثابه یک نیروی طبقاتی در جامعه روسیه شد، خط سیاسی و ایدئولوژیک آن، برنامه عمل آن، و هسته محکم هر چند کوچک و ضربه خورده رهبری آن بود. به موازات ادامه حیات حزب، بسیاری از تشکل های اتحادیه ای کارگران روسیه زیر ضربات پلیسی و نیز ضربات روحی ناشی از شکست انقلاب 1905 متلاشی و نابود شدند ولی این روند باعث نابودی حزب سوسیال دمکرات نشد. حیات حزب کمونیستی نه به خاستگاه و ترکیب اعضایش وابسته است (که مثلا اکثریت قریب به اتفاق شان باید کارگر باشند) و نه به مکان فعالیتش (که بر اساس بحث گلچینی باید محل کار و زیست کارگران باشد.)
درک تدریج گرایانه از مسیر تحولات اجتماعی
گلچینی می نویسد:
«طبقه کارگر و کمونیستها خواهان تغییرات بنیادی در جامعه سرمایه داری هستند و این را مدافعین این سیستم و مخالفین کمونیستها در هر سطح و هر جایی هستند از خود کمونیستها بهتر میدانند! در این دوره از حیات جامعه ایران، تغییرات بنیادی بدون وجود و حضور روشن و قدرتمند یک حزب کمونیستی کارگری با پایه توده ای و سازمانی در درون خود جامعه ایران، ناممکن است.»
در میان این سطور، چیزهایی که گلچینی نگفته اهمیت حیاتی دارد. در اینجا خبری از موضوع و راه کسب قدرت سیاسی (که ضرورتا قهرآمیز خواهد بود نیست) بدون مطرح کردن این مسئله، اصولا امکان انجام تغییرات بنیادی وجود ندارد. و بلافاصله بگویم که خبری از نظام آلترناتیو یعنی سوسیالیسم هم در بحث گلچینی نیست. بدون درک صحیح از مفهوم نظام در حال گذار سوسیالیستی و تضادهایش و بدون نقشه و برنامه اقتصادی و سیاسی و اجتماعی و فرهنگی برای عملی کردن گام به گام آن (با وجود همه ناشناخته ها و پیچیدگی هایش) صحبت از تغییرات بنیادی، مبهم و بی مفهوم است. و همینجا باید تاکید کنم که مشکل فقط نام بردن یا نبردن از سوسیالیسم در گوشه ای از یک مقاله نیست، بلکه بر سر درک صحیح علمی از سوسیالیسم و تضادهایش است که فقط می تواند بر پایه جمعبندی و سنتز دستاوردها و درس های مثبت و منفی تجربه دولت های سوسیالیستی در قرن بیستم در روسیه در شوروی و چین بدست آید. ندیدن و نپرداختن به این مسائل تعیین کننده و ضروری، معنایی جز پایین آوردن سطح توقع و اهداف خود و کارگران به یک رشته تغییرات اصلاحی در زندگی و معیشت توده ها و در فضای سیاسی و اجتماعی کشور ندارد. این یعنی جایگزین کردن انقلاب اجتماعی با رفرم.
در پیوند با همین نگرش، گلچینی درکی تدریج گرایانه و تک خطی از تحولات اجتماعی عرضه می کند. او می نویسد:
«پیشرفت و موفقیت این افق [ایجاد تشکیلات سراسری] و نقشه ها بدون خیره شدن به مهمترین مراکز کارگری و صنعتی در ایران ناکارا است. تقابل سراسری برای گرفتن دستمزد، اضافه دستمزد تا آزادی و برابری بدون حضور نفتی ها، پتروشیمی، راه آهن و.... غیرممکن است و هر جمع و کمیته و سازمان حزبی این را در دستور نداشته باشد راه برای هر نوع سرنگونی رژیم بدون دخالت و رهبری کارگران و حزبشان باز میگذارند.»
«تقابل سراسری برای گرفتن دستمزد، اضافه دستمزد تا آزادی و برابری بدون حضور نفتی ها، پتروشیمی، راه آهن و.... ممکن نیست. نفتی ها باید از "قرنطینه" خارج شوند. تقابل سراسری برای برانداختن رژیم اسلامی بدون به میدان آمدن نفت غیرممکن است و هر جمع و کمیته و سازمان و حزبی که این را در دستور نداشته باشد راه را برای هر نوع سرنگونی رژیم بدون دخالت و رهبری کارگران و حزبشان باز می گذارد.»
بحث گلچینی از تقابل سراسری است. او از بکار بردن عبارت انقلاب اجتماعی، انقلاب قهرآمیز و یا انقلاب سوسیالیستی پرهیز می کند و ترجیح می دهد از عباراتی مانند این استفاده کند که «کارگران می توانند محیط زندگی و کار و جامعه بهتری ایجاد کنند.» آنچه مد نظر دارد چیزی شبیه به اعتصاب سراسری است که نهایتا به یک قیام محدود چند روزه می انجامد؛ که این در واقع برداشت محدودنگرانه و ساده شده ای از انقلاب اکتبر روسیه است. در عین حال، گلچینی نحوه شکل گیری این فرایند را به این شکل می بیند که مبارزه از تلاش برای گرفتن دستمزد (احتمالا با توجه به موضوع دستمزدهای معوقه) شروع می شود و بعد به مبارزه برای اضافه دستمزد می رسد و بعد از آن، نوبت مبارزه تا آزادی و برابری می رسد. او یک نگاه مرحله ای و قدم به قدم را جایگزین درک صحیح از نحوه رخ دادن تحولات اجتماعی کرده است. فرایندی که در واقعیت، متنوع و در هم پیچیده و بدون تقدم و تاخرهای مکانیکی است. حتی آنجایی که گلچینی عبارت سرنگونی رژیم را بکار می برد بیشتر به شکل هشدار و ابراز نگرانی در مورد سرنگونی جمهوری اسلامی توسط نیروهای دیگر و «بدون دخالت و رهبری کارگران و حزبشان» است. و باید تاکید کنم که بدون شک این یک احتمال واقعی و نگران کننده است. اما مسیر تحولات اجتماعی را با ایجاد تشکل سراسری به آن مفهومی که گلچینی مطرح می کند و در چارچوب وظایف و نقشی که گلچینی برای کمونیست ها و حزب کمونیستی مطرح می کند نمی توان تغییر داد و جلوی چنان احتمالی را گرفت. اگر چنان موجی بلند شود، حتی اگر تشکل یا تشکل های سراسری کارگری هم ایجاد شده باشد ولی یک حزب کمونیست واقعی با تدارک و ابتکار عمل و استراتژی و نقشه و پایه های لازم برای ابزار سازی در میدان نباشد، اسد گلچینی و هرکس که مثل او فکر می کند متاسفانه خواهند دید که بسیاری از کارگران (همان ها که خودشان و مبارزات شان قرار است ذاتا «کمونیستی» باشند) را هم با خود خواهد برد.

جنبشــــ
بــــرای
انقلابــــ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
پانویس ها:
* اسد گلچینی در جای جای مقاله اش مشکل عمومی چپ را این می بیند که به نام طبقه کارگر اما بیرون از محیط کار و زیست کارگران، «تشکل های غیر اجتماعی» درست کرده است. می گوید که این مشکل به دو صورت بروز کرده است. یکم، ایجاد کمیته های دفاع از مبارزات کارگری در داخل کشور که عملا نقش «آژانس خبررسانی» پیدا کرده اند؛ و دوم، تشکیل احزاب در خارج و جدا از محیط کار و زیست طبقه کارگر. راه حل از نظر گلچینی این است که باید «نقشه ای برای ساختن حزب کمونیستی» در «همه محیط های کار و زندگی طبقه کارگر» داشت. آیا این بار اول است که چنین بحثی در جنبش چپ ایران مطرح می شود؟ نه. رهنمود گلچینی قبل از سال 1357 (در دوران نقد و مرزبندی با مشی چریکی) و سپس در دوران تحولات 1357 تا 1360 (در قالب تز پیوند با طبقه و به شکل اعزام و استقرار شمار نسبتا زیادی از روشنفکران انقلابی چپ در کارخانه ها و محلات کارگری) به اجرا گذاشته شد. حتی در مقطع 1360 بخشی از چپ ها که به «خط پنج» مشهور شدند، از همین زاویه سازمان های کمونیستی موجود را نقد کردند و گفتند که بنیان این سازمان ها، کارگری نیست و از درون جنبش کارگری و محیط های کار و زیست کارگران نجوشیده و نروئیده اند؛ بنابراین «افق و سیاست های این نوع تشکل ها به نیازمندی هایی واقعی سازمان کارگران در مبارزه مستقیم در محل کار و زندگی» ربطی ندارد. این نظریه در گسترش و تقویت گرایشات اکونومیستی ـ کارگریستی ـ رفرمیستی به ویژه در شرایط افت و محدودیت جنبش در دهه 1360 و سال های بعد از آن نقش داشت. اشاره کوتاه به سابقه این دیدگاه را لازم دانستم تا نشان دهم با بحثی قدیمی و آزمون پس داده روبروییم و نه یک رهنمود نوآورانه.

**برای مطالعه بحثی همه جانبه و عمیق در این زمینه رجوع کنید به کتاب «کمونیسم نوین» نوشته باب آواکیان، به ویژه بخش سوم تحت عنوان «رویکرد استراتژیک به یک انقلاب واقعی». این کتاب توسط گروهی از مترجمین به فارسی برگردانده شده و در اینترنت قابل دسترس است.

No comments:

Post a Comment

به یاد رفیقی که چهل سال است گمنام مانده است

  در روزهای بهمن، هجوم خاطره ها بر نسل ما آغاز می شود. باید هم چنین باشد. چرا که آن خاطرات، با آتش شور و فلز شعور  در ذهن ما حک شد و از جوهر...