نکاتی انتقادی با نگاه به مقاله گپی خودمانی درباره انقلاب 57 نوشته امید بهرنگ


در میان نوشته های مختلفی که در این زمینه نوشته شده چشمم به مقاله ای خورد از امید بهرنگ تحت عنوان «گپی خودمانی در مورد انقلاب 57». بهرنگ می گوید می خواهد از درک اشتباهات گذشته کمونیست ها به اجتناب از تکرار فاجعه در آینده برسد و مشخصا روی جنبش نوین کمونیستی انگشت می گذارد. به درستی. چرا که باید حساب جنبش نوین کمونیستی را از آن چه در فرهنگ عامه به عنوان کمونیست شناخته شده است (یعنی حزب توده و اکثریت) که کارشان در دوره انقلاب هیچ نبود جز توجیه جمهوری اسلامی و مقابله با «چپ روی» های کمونیست ها و حتی همکاری با جمهوری اسلامی در سرکوب کمونیست ها و انقلابیون جدا کرد. این ها (یعنی توده و اکثریت) در کمک به سرکوب کسانی که منظورشان از مبارزه با شاه و امپریالیسم ایجاد دنیایی متفاوت از آن چه شد بود، چه در زمینه گفتمان سازی و چه در زمینه عملی در حمله به زنان، حمله به مردم کردستان و سرکوب کمونیست ها همدست جمهوری اسلامی بودند. این را هم تاکید کنم که تحلیل طبقاتی از این نیروها مهم است و اصولا درک رابطه خط با طبقه و حرکت آن مهم است؛ بخصوص برای سر و سامان دادن به این جنبش بحران زده و تکه تکه که دائما از همان 57 برای وحدت تلاش می کند و نمی تواند به درستی دلیل عدم موفقیتش را جمعبندی کند. این مشکلی است که گریبانگیر نسل جوان این جنبش هم شده است. ولی منظور از این نوشته، پرداختن به نکته دیگری است.
بهرنگ جمعبندی از شکست را عملا به درک (در واقع عدم درک) کمونیست ها از ماهیت خمینی و نقشه هایش محدود می کند. عدم درک آن چه جریان داشت (از جمله نقش خمینی – که به نظرم به آن حساب شدگی که بهرنگ می نماید نبود) مشکلی بود که نمایندگان فکری همه اقشار جامعه گرفتارش بودند؛ در حرکت همه شان تاثیر داشت و در نتیجه نهایی موثر بود. ولی دلیل اصلی عملکرد غیرموثر کمونیست ها (جنبش نوین کمونیستی) بحرانی بود که این جنبش را در سراسر جهان فراگرفته بود، به چپ ایران محدود نمی شد و از 57 هم شروع نشده بود. حتی رشد نیروهای اسلامی و پایه گرفتنشان را هم نمی توان جدا از خلاء ایدئولوژیک ناشی از عقب گردهای کمونیسم بررسی کرد.
انگشت گذاشتن بر جنبش نوین کمونیستی از این زاویه اهمیت دارد که این جنبش (و گروه ها و احزاب منتسب به آن در سراسر دنیا) زمانی که حزب شوروی بالکل انقلاب را کنار گذاشت و امکان همزیستی مسالمت آمیز با امپریالیست ها را طرح کرد و فراخوان گذار مسالمت آمیز از سرمایه داری به سوسیالیسم را داد تسلیم قدرت و پرستیژ آن نشدند و دانستند که نه می شود با امپریالیست ها همزیستی کرد و نه می شود با تعارف و من بمیرم تو بمیری از شر سرمایه داری (و ساختار مرگبارش) خلاص شد. کمونیست های چین مهمترین بخش این انشعاب تاریخی در جنبش کمونیستی بودند و در ادامه این انشعاب و مبارزه (و در تلاش برای درک بهتر از ساختار سوسیالیسم و چگونگی مبارزه با تکرار تجربه شوروی یعنی بازگشت دوباره سرمایه داری تحت نام و پوشش کمونیسم) با تئوری و عمل انقلاب فرهنگی، درک بشریت از تضادها و ملزومات حرکت به سوی جامعه کمونیستی را بالا بردند. همه این تلاش ها و مبارزات هر چند در چین متمرکز بود ولی جهانی بود. رشدش، تاثیرات پیروزی هایش، تاثیرات اشتباهاتش، و شکستش.
سال 57، وقتی مردم ایران در خیابان بودند، بیش از دو سال از مرگ مائوتسه دون می گذشت. و بیش از دو سال بود که نمایندگان سرمایه داری در چین کودتا کرده بودند، رهبری حزب را به دست گرفته بودند و رهبران انقلاب فرهنگی و یاران مائو را دستگیر کرده بودند. این مسئله باعث گیجی بسیاری از کمونیست ها شده بود. ناروشنی انقلابیون دنیا (و حتی در خود چین) از آن چه در جریان بود و بهت شکست همه را به لحاظ فکری خلع سلاح کرده بود و حیله گری و تبلیغات بورژوازی چین هم چیزی را که بعدا اسمش را بحران جنبش کمونیستی گذاشتیم تشدید کرد. این را هم بگویم که آن موقع هنوز هیچکس نه در چین و نه در سطح دنیا به طور عمیق از انقلاب فرهنگی جمعبندی نکرده بود.
این بیش از هر چیز یک بحران ایدئولوژیک / فکری بود. به این معنی که کمونیست ها اساسا امیدشان به امکان پیروزی بر سوسیالیسم و مشخصا به نقش خودشان در تحقق این پیروزی را از دست دادند. این مسئله لزوما به این شکل به زبان نمی آمد ولی شکل های بروز مشخصی داشت. دور شدن بسیاری جریانات طرفدار چین از مائو و بی اهمیت دانستن انقلاب چین و بطور مشخص انقلاب فرهنگی به معنی عدم توجه به تضادهای ساختمان سوسیالیسم بود (گویا دیگر قرار نیست جامعه را عمیقا تغییر دهیم).
امید بهرنگ، استراتژی قدرت خمینی را از منظر ایدئولوژیک بررسی می کند ولی در بررسی «اشتباهات» کمونیست ها ایدئولوژی یا بهتر است بگوئیم تزلزل ایدئولوژیک را ندیده می گیرد، از روی چند مرحله  می پرد و در بررسی علل شکست درک غلط از پدیده خمینی را محور بحث قرار می دهد.
وقتی که بحران انقلابی 57 فرا رسید، حملات ضد کمونیستی در ایران مدت ها بود که جریان داشت. این حملات به ندرت وضوح داشت و طبق معمول همیشه با سایه روشن های متفاوت و به مقتضای اقشار مختلف سرو می شد. برای یک عده «این ها می خواهند زنانتان را اشتراکی کنند» کارکرد داشت؛ برای عده ای دیگر «مداد و خودکارتان هم اشتراکی میشود»...؛ برای روشنفکرترها و جوانانی که هزاران هزارشان به امید ایجاد جامعه ای متفاوت به صحنه آمده بودند تبلیغات ضد کمونیستی ضد مائوئیستی حزب توده فرموله می شد؛ برای دیگران سابقه انحرافات و خطاها و خرابکاری های حزب توده ابزاری شده بود برای محکوم کردن «کمونیسم و کمونیست ها»؛ تاریخ معاصر ایران از انقلاب مشروطه تا کودتای 28 مرداد تحریف می شد تا ناسیونالیست ها و رفرمیست ها تطهیر شوند و تقصیرها در کارنامه چپ و انقلابیون نوشته شود؛ و نتیجه همه این ها نهایتا این می شد که ارتجاع از مرکز حمله کنار می رفت. بورژوازی بین المللی، دادگاه فرمایشی رهبران انقلابی چین که سه سال بعد از دستگیری شان شروع شد (سه سالی که سرمایه داری چین برای سرکوب از یک طرف و آماده کردن افکار عمومی چین علیه انقلابیون لازم داشت) در سراسر جهان و البته در ایران پخش کرد تا به جهانیان اعلام کند انقلاب کمونیستی چین هم شکست خورده است. خلاصه این که زرادخانه های تبلیغاتی در همه سطوح و از جانب نمایندگان تمام طبقات و اقشار غیر انقلابی و ارتجاعی علیه کمونیست ها و با تمام قدرت مشغول کار بود.
ولی جنبه مهم این نبرد ایدئولوژیک (یا شاید بهتر بگوئیم نبرد بین دو دنیا) بحران فکری نظری خود کمونیست ها بود. و هیچ چیز مرگ آورتر از عدم اعتقاد به توانایی خود نیست (که نه مسئله ای شخصی بلکه مسئله اعتماد به امکان ایجاد جامعه ای نوین، اعتماد به توانایی علم کمونیسم در حل معضلات پیش پای یک انقلاب واقعی است). پایه اصلی رویکرد کمونیست ها به خیزش مردمی و بحران سیاسی 57 و وقایع پس از آن (که هر چیز بود جز انقلاب) را نمی توان از این بحران فکری جدا کرد. اشکال مختلف دنباله روی از جریان خودبخودی (چه به شکل امید بستن به شورش مردم در خیابان، چه به شکل امید بستن به اعتصابات و مبارزات کارگری، چه به شکل امید بستن به مبارزات حتی مسلحانه کردستان، و چه به شکل امید بستن به بیرون آمدن یک راه حل جادویی از درون مبارزات طبقات گوناگون  به جز پرولتاریا) عمدتا نتیجه این بحران فکری بود. و اینجا یک پرانتز هم باز کنم که بر خلاف برخی جمعبندی های امروزی مشکل این نبود که به کارگران اهمیت ندادیم و ضد امپریالیست بودیم. واقعیت این است که درک مان از کارکرد امپریالیسم غلط بود. و از آن طرف،  همه ما هم اکونومیست بودیم و هم کارگر پرست. تمام کارخانه های کوچک و بزرگ ایران و بسیاری از محلات کارگری / زحمتکشی پر از فعالین گروه های مختلف چپ بود که تمرکز خود را آن جا گذاشتند. منتهی وقتی استراتژی برای کسب قدرت در کار نیست، مهم نیست کجا کار می کنی. هر قدر هم تلاش کنی آخرش اکونومیست و دنباله رو می شوی.
این را هم بگویم که منظورم از ایدئولوژی، اعتقاد کور مذهبی به یک ایده و یا یک سلسله دستورالعمل ها نیست. مسئله درک این مسئله است که جامعه بشری قانونمندی هایی دارد قابل شناخت، که جامعه طبقاتی (و بالطبع سرمایه داری) ازلی نبوده و ابدی بودنش هم ضرورتی ندارد. و بالاخره اینکه، با اتکا به پایه های این شناخت می توان راه خروج از ظلمات دنیای سرمایه داری امپریالیستی را ترسیم کرد.
همانطور که گفتم در مقطع 57 (پایان دهه 1970) هنوز هیچ کس نتوانسته بود عمیقا از تجربه سوسیالیسم در چین و شکست آن درست جمعبندی کند، هیچکس با یک دید انقلابی به منظور جمعبندی از گذشته به تئوری ها و تجربه انقلابات قرن نگاه نکرده بود. (بسیاری از نقدها، اگر هم نکات قابل فکری داشت، اساسا انحلال طلبانه و تسلیم طلبانه بود). و تلاش هایی هم که از برخی جوانب و به طور مشخص از جانب آواکیان و آر سی پی انجام می شد هنوز در اول کار بود.
خیلی ها در همان اوایل ناتوانی کمونیست ها در تاثیرگذاری جدی بر سیر وقایع را به پای جوانی افراد و یا پیچیدگی اوضاع می گذاشتند، ولی تاریخ نشانمان داده که وقتی صحبت از رهبری جریانات می شود رابطه مستقیم (و یا حتی غیرمستقیمی) بین سن و بی خاصیتی و کم تاثیری سیاسی موجود نیست. شرایط برای انقلاب کردن هم هیچگاه غیر پیچیده نیست. راه انقلاب همواره با درک تضادهای (پیچیدۀ) مقابل پا و پیدا کردن راه حل برای تغییر موازنه قوا است که ترسیم و هموار می شود.
عدم درک صحیح  از کارکرد سرمایه داری و امپریالیسم (و گسست از ایده های غلط غالب بر جنبش از جمله عدم توانایی سرمایه داری در عصر امپریالیسم در زمینه رشد نیروهای مولده یا همان درک «نه می خواهد و نه می تواند»، درک نادرست و مکانیکی از رابطه ملل تحت سلطه و قدرت های امپریالیستی به تحلیل های نادرست طبقاتی و جدا دیدن مبارزه با ارتجاع از مبارزه با امپریالیسم انجامید. و جنبش کمونیستی در آن زمان دستمایه تئوریک چنین شناختی را نداشت. (جنبش در این زمینه شدیدا تحت نفوذ گرایشات اکونومیستی کمینترن و استالین از یک طرف و گرایشات ناسیونالیستی کمونیست های چینی از طرف دیگر بود و چندین سال بعد بود که با کتاب آمریکا در سراشیبو با اتکا به مارکس و لنین، پایه های درک بهتر از این رابطه گذاشته شد.
اگر مسئولیت انقلاب را به دوش خود نبینیم و نفهمیم که هیچ کس به جز کمونیست ها نمی تواند برنامه و نقشه ای پیروزمند برای انقلاب ارائه دهد (هر چند که اتحاد با بخش  های وسیعی از مردم و مبارزاتشان حتما بخشی از این برنامه و نقشه است)، تحلیل از نمایندگان سیاسی طبقات و از روندهای سیاسی و غیره حتی اگر هم درست باشد، راه به جایی نمی برد.
این حقیقتی است که در سال 88 شاهدش بودیم. کل جمعبندی از عملکرد اتحادیه کمونیست ها در انقلاب 57 عملا به این محدود می شد که تحلیل از خمینی غلط بود و نباید دنبالش می افتادیم و باید مردم را از شر فریب (مذهبی) نجات می دادیم. در سال 88 هم که بخش وسیعی از جوانان شهر نشین به خیابان ها آماده بودند و ارائه یک برنامه و نقشه عمل انقلابی، امکان شکستن صف سبزها و پیشروی کمونیست ها را می داد، به افشاگری از «خطر عمده سبز» از یک طرف و تمجید جنبش توده ها بسنده شد. (سال 96 که حتی همین هم نشد!) و این ورژن کمدیِِ تراژدی کرنش به خودرویی اتحادیه در مقطع 57 بود. تاکید کنم که وقتی از برنامه و نقشه عمل انقلابی حرف می زنم،  منظور یک برنامه 300 صفحه ای برای آینده ای که هیچ راهی برای رسیدن به آن تصویر نمی شود و قرار هم نیست از روی کاغذ تکان بخورد، نیست.
وظیفه انقلابی ما صرفا تحلیل درست کردن و ارائه آن به توده ها نیست. تحلیل های ما باید به کار ریختن برنامه های عملی / سیاسی و تلاش برای سازماندهی توده ها حول آن برنامه ها به منظور پیشروی بیاید (و همه در جهت یک استراتژی انقلابی برای کسب قدرت).  تحلیل هایمان هر چند هم درست باشد، اگر در چارچوب یک استراتژی کسب قدرت و مشخص تبلور عملی پیدا نکند، در سطح روزنامه نگارانه باقی می ماند. حتی اگر قدرت انتشار این تحلیل ها از طرف ما از «من و تو» و «صدای آمریکا» و جمهوری اسلامی و ترامپ هم بیشتر باشد که نیست، باز هم مساله این است که نیرو و حرکت مردم با دیدن تحلیل خوب نیست که آزاد می شود. ما به صرف افشاگری از ماهیت و برنامه های ارتجاع و ایدئولوژی اش نمی توانیم مانع فریب مردم بشویم. مردم تمایل دارند فریب بخورند، به قول لنین تقلا می کنند زیر پرچم بورژوازی بروند. این را هم در انتخابات های سراسر جهان می بینیم و هم در هزار و یک نمونه دیگر (از جمله مبارزات بخش هایی از جنبش کارگری برای خودگردانی در سطح کارخانه).     
به نظر من مفهومی که باید تغییر کند، تسلیم به خودرویی و انتظار تغییرات آسمانی را کشیدن است. باید گفتمان الهام گرفته از سنتز نوین باب آواکیان را جایگزین گفتمان ها و درک های دگماتیستی و انحلال طلبانه سابق کرد و با تکیه به درس های نهفته در آن، راه مشخص تغییر را ترسیم کرد.

جنبشـــ
بـــرای
انقلابـــ

No comments:

Post a Comment

به یاد رفیقی که چهل سال است گمنام مانده است

  در روزهای بهمن، هجوم خاطره ها بر نسل ما آغاز می شود. باید هم چنین باشد. چرا که آن خاطرات، با آتش شور و فلز شعور  در ذهن ما حک شد و از جوهر...