Monday, July 6, 2020

به خط مقدم خوش آمدید! ـ مقاله ای از وبلاگ چوانگ




مطلبی که می خوانید از سایت «چوانگ» انتخاب شده است. این سایت انگلیسی زبان توسط گروهی از فعالان چپ رادیکال چین منتشر می شود. واژه هیروگلیفی «چوانگ» که تصویر خلاصه شده گذر چارنعل اسبی از دروازه است، به معنی از بند رستن، سد شکستن و رهایی است. گردانندگان سایت در توضیح فعالیت های خود نوشته اند «چوانگ مجله ای برای تحلیل از تحولات جاری سرمایه داری در چین، ریشه های آن و قیام هایی که زیر منگنه این نظام برپا می شود، منتشر خواهد کرد. به علاوه، چوانگ از طریق مقالات وبلاگی کوتاه و فوری به ثبت مستند و جزء به جزء تحولات روز می پردازد. انتشار مطالب ترجمه شده، گزارشات و اظهار نظراتی که به خبرهای چین مربوط می شود و مورد علاقه جویندگان رهایی از بند کشتارگاه سرمایه داری است نیز در دستور کار ما قرار دارد.» برای اطلاع بیشتر لز مواضع و دیدگاه های گردانندگان این وبلاگ می توانید به نشانی زیر رجوع کنید: http://chuangcn.org/blog




یادداشت مترجم
نویسنده مقاله «به خط مقدم خوش آمدید» که عنوان فرعی آن «فراتر از خشونت ـ عدم خشونت» است، بحثش را بر موضوعات مهم تاکتیکی در این دور از تظاهرات ها و شورش های خیابانی دنیا متمرکز کرده است. او مشخصا به پدیده «خط مقدم» در این نبردها می پردازد و تلاش می کند نقش و تاثیر این پدیده را نه به عنوان نیروی جدا و دور افتاده از بدنه مبارزات و مردم شرکت کننده بلکه در ارتباط ارگانیک با کلیت هر مبارزه توده ای نشان دهد. همین جا باید اشاره کنم که علاوه بر «خط مقدمی»ها که اهمیت شان به حد کافی در این نوشته مورد بحث قرار گرفته است، باید بر نقش مبتکران و آغازگرانی که با شم سیاسی قوی و شناخت از تضادها و پتانسیل ها در بطن جامعه، شرایط مساعد را برای پیش گذاشتن شعارهای صحیح و طرح فراخوان های مبارزاتی به هنگام تشخیص می دهند و جرات پیشقدم شدن در این کار را به خود می دهند نیز تاکید بگذاریم. بدون این ابتکار عمل ها و جرات کردن های مبتنی بر تحلیل ماتریالیستی و دیالکتیکی از واقعیات عینی و دیدن ظرفیت هایی که معمولا به چشم نمی آید، اصولا خط مقدمی هم شکل نخواهد گرفت.
نکته مهم دیگری که در نوشته حاضر، فقط مورد اشاره گذرا قرار گرفته، پرچم اتحاد هر مبارزه توده ای و سمت و سوی سیاسی آن است. سیاست است که آرایش قوای هر نبرد را رقم می زند. تاکتیک های صحیح و تلفیق مناسب نبردهای رزمنده و شکل های غیر خشونت آمیز مبارزه، در ارتباط با پیشبرد و تحقق استراتژی مرحله ای است که معنی پیدا می کند. در این مقاله، از پنج خواسته تظاهر کنندگان هنگ کنگی در شورش گسترده سال 2019 به عنوان محور اتحاد یاد شده است. ذکر این نکته را ضروری می دانم که پیروزی در هر نبرد مرحله ای اگر در پیوند با یک استراتژی درازمدت تر نبرد علیه کلیت سیستم و جایگزین کردنش با سیستم و روابط و ارزش های آلترناتیو و انقلابی قرار نگیرد، آن دستاوردها ماندگار نخواهد بود و رزمنده ترین نبردها و خلاقانه ترین تاکتیک ها نیز نهایتا نقشی بیشتر از اهرم فشار در هر دور از خیزش برای تحمیل بعضی رفرم ها و عقب نشاندن (معمولا موقتی) نظام و دولت سرمایه داری در این یا آن عرصه بازی نخواهد کرد.
رصد کردن دائمی آنچه نویسنده مقاله از قول مبارزان هنگ کنگی نامش را «صحنه بزرگ» می گذارد یک ضرورت است. درست همانطور که تشخیص صف بندی ها و سازماندهی نیروها برای رهبری کردنِ نه فقط یک مرحله، بلکه تمامی مراحل به هم پیوسته مبارزه انقلابی با همه پیچ و خم ها و موانع ناگزیرش یک ضرورت چشم ناپوشیدنی است. با جمع های پراکنده ای که بدون نقشه و برنامه مرکزی، نبرد را در هر مرحله به پیش می برند هر چقدر هم که شجاع و پر انرژی و مبتکر باشند نمی توان فرایند طولانی انقلاب را رهبری کرد، به پیروزی رساند و ادامه داد. تا وقتی که نظام و شیوه تولیدی و نگهبانان مسلح و اداری و رسانه ای اش بر جای مانده باشند، پیروزی ها و رفرم های ناشی از مبارزات مردم همیشه با محدودیت، ناپایداری و تحریف و برگشت پذیری دست به گریبان خواهد بود.
آنچه در نوشته «به خط مقدم خوش آمدید» کمتر به آن پرداخته شده و یا درکی نادرست از آن ارائه شده، رابطه اهداف و شعارهای مبارزاتی گوناگون با منافع و جهت گیری های طبقاتی و سیاسی متضادی است که به واقع در صفوف معترضان وجود دارد. این اشکال به ویژه آنجا به چشم می آید که نویسنده به مقایسه جنبش مردمی هنگ کنگ و جنبش جلیقه زردها در فرانسه پرداخته است و یا آنجا که تلاش کرده برای جنبش ضد راسیسم و خشونت پلیسی در آمریکا، اتحاد حول مطالبات حداقلی شبیه به مورد هنگ کنگ را پیشنهاد کند.  به نظر می آید که اتحاد توده ها در خیابان حول یک رشته خواسته های مشترک از آنچنان اهمیت و ارزش تعیین کننده ای برای نویسنده مقاله برخوردار است که به ضرورت برقراری ارتباط میان مبارزه و جنبش جاری با اهداف اساسی تر و رسیدن به یک جامعه آلترناتیو و کاملا متفاوت از طریق یک انقلاب اجتماعی نمی اندیشد و پیشبرد پیروزمندانه جنبش را همین امروز (بدون قرار دادنش در چارچوب استراتژی فردا) معنا می کند.
و نکته آخر: این واقعیت نیز بارها تجربه و اثبات شده که اگر خواسته های مردم پایه های نظم موجود را هدف بگیرد و از دامنه و عمقی روزافزون برخوردار شود، آنگاه دولت و دستگاه سرکوبگرش نه صرفا با استراتژی و تاکتیک های ویژه تظاهرات و نبردهای خیابانی بلکه با یک سیاست جنگی تمام عیار برای زدن ضربات قطعی و در هم شکستن نیروها و نهادها و روحیات انقلابی وارد عمل خواهد شد. بنابراین، تاکتیک ها و ابتکارات رزمنده کنونی به تنهایی برای کسب پیروزی و حتی بقاء کافی نخواهد بود. تحقق خواسته ها و اهداف و انجام دگرگونی های انقلابی، پرداختن به استراتژی و تاکتیک ها و نقشه عمومی یک جنگ انقلابی را طلب می کند. این حقیقت به ویژه در کشورهایی مثل ایران که سرکوب خشن و عریان دولتی معمولا و به سرعت راه هرگونه اعتراض مسالمت آمیز را می بندد و خشونتی خونین را به توده های مردم تحمیل می کند، آشکارتر و بدیهی تر است.

حمید محصص تیر ماه 1399

برای مطالعه مقاله روی عنوان آن در ستون سمت راست صفحه کلیک کنید

Friday, May 8, 2020

در منگنه کار و واگیری مرگبار ـ یک متن افشاگرانه از ریموند لوتا











کارگران صنعت پوشاک بنگلادش و تعطیلی کارگاه ها

سلطه امپریالیستی، کووید 19 و تهیدستان داغ لعنت خورده دنیا
4 ماه مه 2020
با گسترش پندمی کووید 19 در سراسر دنیا، اقتصاد جهانی منقبض شد. در سراسر کره ارض، رنج و مرگ ناشی از ویروس اوج گرفته و پاسخ نظام جهانی امپریالیستی خاصه امپریالیسم آمریکا به این وضعیت همان پاسخ همیشگی است: تلاش برای حفظ منافع و کارکرد سودآور امپراتوری... که تاثیراتی به مراتب هولناک تر، به ویژه بر کشورهای تحت سلطه خواهد گذاشت.
شواهدی از بخش های مختلف «جنوب جهانی» که اکثریت بزرگ بشریت ستمدیده در آنجا زندگی و کار می کنند:
مدرک شماره یک: اولتیماتوم سفیر آمریکا به حکومت مکزیک. اگر جرات کنید کارخانه های متعلق به بنگاه های تولیدی آمریکایی را تعطیل کنید به جای دیگری منتقل شان می کنیم.
در نزدیکی مرز با آمریکا، صدها هزار کارگر مکزیکی برای کارخانه های آمریکایی یا برای صنایعی که به مقاطعه داده شده، کار می کنند. کارشان تولید قطعات رایانه، هواپیما، خودرو؛ تلویزیون و سایر لوازم الکتریکی است که عمدتا راهی بازار آمریکا می شود. متوسط دستمزد این کارگران یک نهم دستمزد در کارخانه های خود آمریکا است. وضع ایمنی کار و حفاظت از محیط زیست در این کارخانه ها در پایین ترین سطح ممکن است.
وقتی که شیوع ویروس کرونا ناگهان در این کارگاه ها و کارگاه های دیگر اوج گرفت، کارگران بیمار شدند یا در محل کار جان باختند، و از سوی دیگر امکانات اندکی برای تست ویروس در دسترس بود، وزارت بهداشت مکزیک دستور بستن واحدهای تولیدی را صادر کرد. این یک تدبیر ایمنی ابتدایی بود. اما از نظر امپریالیست های آمریکایی، این عملی غیر قابل تحمل و مجرمانه است. همانطور که روزنامه نیویورک تایمز نوشت، علتش این نیست که واحدهای تولیدی مورد بحث، کالاهایی تولید می کنند یا خدماتی انجام می دهند که در حفظ سلامت مردم مکزیک نقشی اساسی بازی می کند. بخش اعظم محصولات این کارخانه ها صادراتی است. اما آن محصولات از نظر حکومت آمریکا برای ایالات متحده، «اساسی» محسوب می شوند! واقعا که! آیا می توان تصور کرد که جریان تولید تلویزیون و روان نویس و موتورهای هواپیما برای شرکت های هوانوردی آمریکا که فعالیت هایش را هم به طور جدی کم کرده قطع شود؟
واقعیت زشتی که پوشیده می شود : توان سودآوری زنجیره امپریالیستی تامین کالاها+ وابسته به طپش دائمی خطوط تولید جهانی است... توانایی های استراتژیک ارتش یا ماشین کشتار آمریکا و دستگاه امنیتی اش مستلزم این است که مواد و عناصر [مورد نیازش] حتما و دائما تامین شود. توان رقابتی سرمایه آمریکایی وابسته به تولید کم هزینه و کارآمد و قابل اتکاء است. به خصوص که اقتصاد چین به سرعت در حال برگشت به روزهای رونق است و چین امپریالیستی می تواند در این تنگنای اقتصاد جهانی امپریالیستی، خود را در میدان رقابت بالا بکشد.
پاسخ سفیر آمریکا به نگرانی هایی که از سوی حکومت مکزیک در مورد شیوع کووید 19 در بین کارگران این واحدهای تولیدی ابراز شد این بود: «اگر همه شرکت ها را ببندید و آن ها به جای دیگری کوچ کنند دیگر "کارگری" نخواهید داشت.» به عبارت دیگر، یا شما مکزیکی ها کارخانه ها را دوباره باز می کنید یا ما آمریکایی ها و بنگاه های فراملیتی مان، شما و اقتصاد درب و داغان تان را تنها می گذاریم. ضمنا این بخشی از منطق عملی و باج گیری زنجیره امپریالیستی تامین کالا است. کارخانه های مکزیک هم تعطیل نشد.
روزنامه نیویورک تایمز این اولتیماتوم را به عنوان نمونه ای از «روابط نابرابر» آمریکا با مکزیک توصیف کرد. و دقیق تر بگوییم این نئوکلونیالیزم بی پیرایه است. توجه داشته باشید که اکثریت بزرگ مبتلایان به کووید 19 در مکزیک، کارگران کارخانه ها هستند.(1)
مدرک شماره دو: فست فشن (مُد سریع)،  کارگاه های عرق ریزان و کووید 19 در بنگلادش
حدود چهار میلیون و یک صد هزار کارگر که 85 درصدشان زن هستند در شرایطی کمرشکن در صنعت پوشاک بنگلادش کار و زندگی می کنند. آن ها برای خرده فروشانی کار می کنند که برای شرکت های غربی «وال مارت» و «تارگت» و «اچ اند ام» و امثالهم،  تی شرت و پیراهن و شلوار تولید می کنند. سوانح صنعتی، آتش سوزی، ریزش ساختمان و سوء استفاده جنسی در این کارگاه های کم هزینه و کشنده رایج است. (در همین سال 2013 بود که بیش از 1000 نفر بر اثر ریزش یک ساختمان جان باختند.) «فست فشن» چهار فصل شما، شامل همه این چیزها هم هست.(2)
اقتصاد بنگلادش برای خدمت به منافع امپریالیسم معوج شده و از ریخت افتاده است: 80 درصد درآمد صادراتی این کشور از صنعت پوشاک است. این درآمد نیروی محرک «رشد» اقتصادی بنگلادش است. کشور در برابر شوک های اقتصادی که از کشورهای امپریالیستی بر می خیزد (نظیر رکود سال های 2008 و 2009) به شدت آسیب پذیر است. صنعت پوشاک زیر تیغ شمشیر است. اگر این کارگاه ها نتوانند به قیمت های تحمیل شده پای بند بمانند و آن ها را مرتبا کاهش دهند، خرده فروشان غربی می توانند به دیگر عرضه کنندگان در سایر کشورهای فقیر رو کنند و با آن ها قرارداد مقاطعه کاری ببندند. این همان دامی است که زنجیره امپریالیستی تامین کالاها گسترده است. یک تولیدکننده علیه تولید کننده دیگر. روش کار، چنین است. هزینه ها باید پایین آورده شود و سودآوری بالا برود... و کل این جریان بر فوق استثمار وحشیانه استوار است. پیش از شروع کووید 19 روال این بود.
با شدت گرفتن تاثیرات پندمی و تعطیلی خرده فروشی ها در آمریکا، شرکت های غربی ناگهان سفارشات میلیارد دلاری خود را لغو کردند. بخش اعظم صنعت پوشاک و سایر کارگاه های بنگلادش تعطیل شد. میلیون ها کارگر که اکثرا زنان نواحی روستایی اند به خانه فرستاده شدند. تقریبا هیچیک از شرکت های خرده فروشی مشهور حاضر نشد در تامین بخشی از دستمزد که طبق قانون بنگلادش باید در شرایط کنونی به کارگران داده شود، سهم بگیرد. 70 درصد این کارگران بی هیچ دستمزدی به خانه فرستاده شدند.(3) بسیاری شان بی آنکه بدانند ویروس کرونا را به روستاهای خود منتقل کردند.
اما تعطیلی ها موقتی بود. مجتمع ها و کارگاه های پوشاک رقیب در کامبوج، چین، سریلانکا و ویتنام که آن ها هم جزیی از زنجیره تامین کالا برای بازارهای غربند، دوباره کارشان را شروع کردند. اگر کارگاه های بنگلادش هم راهی برای شروع مجدد تولید پیدا نمی کردند ممکن بود سفارشات را برای همیشه از دست بدهند. بنابراین صدها هزار کارگر صنعت پوشاک بین داکا (پایتخت کشور و مرکز صنعت پوشاک) و روستاهای شان مثل شبح سرگردان شدند. خیلی ها این مسیر را پیاده طی می کردند. مجله اکونومیست فاجعه ای که بر کارگران سایه افکنده بود را چنین تصویر کرد: «کارگاه های تولید پوشاک، آن ها را در زاغه هایی که اینک به مرکز شیوع ویروس کرونا در بنگلادش تبدیل شده، به حال خود رها کرده اند تا رفته رفته مثل شمع آب شوند.»
آیا خبر دارید در یکی از فقیرترین محلات داکا که مرکز تولیدی ها است، از 160 مورد تست کووید 19، 150 تایش مثبت از آب درآمده است؟ آیا خبر دارید که بنگلادش با 170 میلیون جمعیت فقط حدود 1000 تخت مراقب ویژه بیمارستانی دارد؟(4)
مدرک شماره سه: زاغه ها که محصول کارکرد امپریالیسم است به مثابه تسمه نقاله های کووید 19 عمل می کند
در حالی که منحنی موارد تازه کووید 19 در کشورهای ثروتمند رو به صاف شدن دارد، کشورهای فقیر اینک به مکانی تبدیل شده اند که موارد کووید 19 در آنها بیشترین سرعت رشد را دارد.  
یک علت اصلی اش همانی است که باب آواکیان اسمش را «زاغه نشین کردن جهان سوم» گذاشته است. منظور فرایند خرد کننده شهری شدن کشورهای تحت سلطه است: و رشد انفجاری شهرها و آلونک نشین های فقرزده با جمعیت زیاد و متراکم. جایی که بیماری به راحتی انتشار می یابد.
این رشد بیسابقه شهرها و «کلان شهرها» در جهان سوم را به حساب چه باید گذاشت؟ کشاورزی تجاری و سرمایه گذاری های امپریالیستی در زمینه مواد خام و چنگ اندازی به مناطق روستایی، کشاورزی خودمعیشتی دهقانی را داغان کرده است. مناطق تولید به قصد صادرات امپریالیستی که محصولاتش راهی کشورهای ثروتمند می شود مهاجران را به سوی شهر می کشاند. گرمایش زمین که عمدتا نتیجه استفاده کشورهای ثروتمند از سوخت های فسیلی است، زمین هایی که سابقا مزرعه و علفزار بود را به بیابان تبدیل کرده است. این مساله و عوامل دیگر ده ها میلیون را از مناطق روستایی بیرون رانده و روانه شهرها کرده است. اما اقتصاد کشورهای تحت سلطه چنان توسط امپریالیسم معوج شده که قادر نیست مردم را جذب مشاغل معمولی کند.
در محیط امن خانه هایتان به معنی این بررسی آکادمیک بیندیشید: «یک میلیارد و دویست میلیون نفر در سراسر دنیا ساکن زاغه های غیررسمی اند. مشخصه این زاغه ها، جمعیت زیاد و عدم دسترسی کافی به آب و بهداشت است. معنایش این است که اجبار به در خانه ماندن یا اجرای قرنطینه در این مکان ها غیرممکن است. در بعضی از آلونک نشین ها، میزان تراکم جمعیت 400 هزار نفر در هر  کیلومتر مربع است. این را مقایسه کنید با میزان تراکم جمعیت در هر کیلومتر مربع شهر نیویورک که 13 هزار نفر است.»(5) پرسش این است که در چنین شرایط وحشتناکی چطور می توان فاصله گیری اجتماعی را عملی کرد؟  
اما مساله فقط این نیست که مردم در کشورهای تحت سلطه مجبور به زندگی تحت چه شرایطی هستند. بلکه شرایطی که مجبور به کارشان می کند را هم دید. اکثریت بزرگی از مردم در «جنوب جهانی» اگر کاری پیدا کنند، در بخش به اصطلاح «اقتصاد غیررسمی» است. منظور مشاغل نامنظم است که امنیت شان ناچیز است؛ دستمزدها غالبا در جا به شکل نقدی پرداخت می شود، مشاغل تابع قانون و مقررات محیط های کاری نیست و مزایا هم ندارد. اکثر شاغلین در اقتصاد غیررسمی هیچ پس اندازی ندارند و باید درآمد روزانه یا هفتگی خود را خرج خورد و خوراک خانواده شان کنند. پرسش این است که آیا به تعطیلی ها گردن می گذاری و گرسنگی می کشی یا قوانین تعطیلی و خانه نشینی را می شکنی تا شکم خانواده ات را سیر کنی؟
و حکومت ها در فقیرترین کشورها بودجه محدودی برای حمایت از گروه هایی دارند که دیگر کار نمی کنند یا خانه نشین شده اند. یک روزنامه نگار گزارش داده که «دو دنیا در برابر ما قرار دارد که هر دو بدترین اند: یک سو، فقر گسترده ناشی از تعطیلی ها را داریم و سوی دیگر، بیماری و مرگ گسترده ناشی از شیوع ادامه دار ویروس را.»(6) در حال حاضر این واقعیت زندگی اکثریت اهالی دنیا است.
هنوز تمام نشده.... مدرک شماره چهار: بهداشت عمومی کشورهای فقیر هم در چنگال امپریالیسم است
در سال 2019 میزان بازپرداخت قروض خارجی از سوی 64 کشور آفریقایی بیشتر از پولی بود که برای بخش بهداشت خود هزینه کردند.(7) نزدیک به نیمی از این کشورها در منطقه آفریقای مرکزی و جنوبی قرار دارند. منظور از میزان بازپرداخت، مبلغی است که وام و بهره وام را شامل می شود و باید طی یک دوره زمانی معین به بانک ها و حکومت ها و سایر موسسات وام دهنده امپریالیستی مانند «صندوق بین المللی پول»++ برگردد.
این آمار هولناک نشان می دهد که میزان بازپرداخت قروض بیش از هزینه بهداشت عمومی این کشورها است. نتیجه اش  این شده که به علت کاهش بودجه های مربوط به بخش سلامت، از جمله در زمینه آموزش و پژوهش، با هدف تامین شرایط وام گرفتن از موسسات مالی امپریالیستی، بسیاری از پزشکان تحصیل کرده در آفریقا به کشورهای غربی مهاجرت می کنند. یعنی در دوران پندمی، آن منابع مالی که می توانند از برخی جوانب این بحران بکاهند به بازپرداخت قروضی اختصاص می یابند که کل ساختار سلطه امپریالیستی در کشورهای تحت سلطه را تقویت می کند: ساختار تولید با جهت گیری صادراتی، استخراج مواد خام و توسعه زیرساخت در خدمت نیازهای انباشت هر چه بیشتر سودهای امپریالیستی. و با توجه به افت اقتصادی شدیدی که کشورهای فقیر دچارش هستند و میلیاردها دلار اضافه ای که برای کنار آمدن با بحران سلامت موجود احتیاج دارند، فشار بازپرداخت قروض از گذشته هم بیشتر خواهد شد.
به این شواهد توجه کنید:
-          سنگین ترین بار بیماری های دنیا بر دوش آفریقا است اما فقط سه درصد کارکنان بخش بهداشت و سلامت دنیا را در اختیار دارد.(8)
-          در نقطه اوج شیوع ابولا در غرب آفریقا، برای هر 100 هزار نفر در سیرالئون دو پزشک وجود داشت. در نیجریه (که پر جمعیت ترین کشور آفریقاست) تعداد پزشکان برای هر 100 هزار نفر، 45 نفر بود. در همان دوره، در ایالات متحده برای هر 100 هزار نفر 250 پزشک موجود بود.(9)
-          میانه ماه آوریل 2020 در نیجریۀ دویست میلیونی، فقط 100 دستگاه تنفس مصنوعی وجود داشت! (10)

نتیجه گیری
هر آنچه در این متن توضیح دادم بازتاب معوج بودن دنیا است. بازتاب اینکه نیروهای تولیدی و فن آوری پیشرفته در کشورهای سرمایه داری امپریالیستی متمرکز شده است. این تصویر هولناک پایان ناپذیر، «شرایط پیشاپیش موجود» سلطه امپریالیستی در «جنوب جهانی» است: کارگاه های عرق ریزان که بخشی از زنجیره تامین کالا را شامل می شود، قرض هایی که اقتصاد کشورهای فقیر را تحت کنترل در می آورد و معوج می کند و زاغه های پر جمعیتی که مرکز فقر و بیماری است. همه اینها بنیان و بخشی لاینفک از خصلت و کارکرد اساسی نظام سرمایه داری امپریالیستی است. پندمی کووید 19 همه این رنج ها را شدت بخشیده است و وضع از این هم بدتر خواهد شد. به قول باب آواکیان: «... دو انتخاب پیش روی ما قرار دارد: یا به همه این چیزها تن می دهیم و نسل های بعدی را هم محکوم می کنیم که آینده ای مشابه این یا به مراتب بدتر داشته باشند؛ البته اگر اصلا آینده ای در کار باشد. و یا، انقلاب می کنیم!»
 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
توضیحات
+ زنجیره تامین یک شبکه به هم پیوسته از واحدهای تولیدی، حمل و نقل و توزیع است که فرایند تولید یک کالای نهایی (مثل نایکی، آی فون یا خودرو) را شکل می دهد. سرمایه امپریالیستی زنجیره جهانی تامین را بکار می گیرد تا فعالیت های به هم مرتبط تولید (استخراج مواد خام، ساختن قطعات و اجزاء و مونتاژ نهایی) را از طریق مقاطعه کاری به خارج از مرزها منتقل کند. سرمایه امپریالیستی این فعالیت ها را با دستمزدی پایین به تامین کنندگان در کشورهای تحت سلطه «جنوب جهانی» می سپارد و آن ها را تحت فشار دائم قرار می دهد تا هزینه ها را کاهش دهند. معنایش استثمار وحشیانه کارگران است.
++ کشورهای فقیر برای بازپرداخت قروض معمولا باید از راه تولید و فروش محصولات در بازار جهان، درآمد و منابع مالی ایجاد کنند. از اینجاست که می توانند به ارزهای خارجی نظیر دلار که لازمه بازپرداخت است، دست یابند.  اما اغلب، زمانی که امکان بازپرداخت قروض کوتاه مدت با بهره زیاد بدست نمی آید، کشورهای فقیر مجبورند بی وقفه از نو قرض بگیرند تا وام ها را پس بدهند. این روند به وضعیتی می انجامد که اسمش را «تله قرض» گذاشته اند.
منابع به زبان انگلیسی
 1. Natalie Kitroeff, “As Workers Fall Ill, U.S. Presses Mexico to Keep American-Owned Plants Open,” New York Times, April 30, 2020
2. See, Dana Thomas, Fashionopolis: The Price of Fast Fashion and the Future of Clothes (New York: Penguin, 2019).
3. Elizabeth Paton, “‘Our Situation is Apocalyptic’: Bangladesh Garment Workers Face Ruin,” New York Times, March 31, 2020.
5. Asif Saleh and Richard A. Cash, “Masks and Handwashing vs. Physical Distancing: Do We Really Have Evidence-based Answers for Policymakers in Resource-limited Settings?,” Center for Global Development, April 3, 2020.
7. Jubilee Debt Campaign, “Sixty-four countries spend more on debt payments than health,” April 12, 2020
8. Robert Nash, et al., “Reflections on family medicine and primary healthcare in sub-Saharan Africa,” BMG Global Health, May 12, 2018.
9. Statista Research Department, “Physician density in West African countries suffering from the 2014 Ebola outbreak,” August 16, 2014.
10. Max Bearak and Danielle Paquette, “Africa’s most vulnerable countries have few ventilators—or none at all,” Washington Post, April 18, 2020

Saturday, April 25, 2020

در آستانه اول ماه مه 1399 ـ سه یادداشت در ستایش کمونیسم + ویدئو کلیپ «باید از ریشه براندازیم»


علیه بیگانگی انسان از کار
آیا می توان بردۀ کار نبود؟
کمتر کسی را میبینیم که از کارش راضی باشد. برای اغلب مردم کار یک پروسه اجباری، گاه سخت و طاقت فرسا، گاه تکراری و ملال آور است که «کاش میشد نباشد». کار فقط فعالیتی برای «گذران زندگی» است که باید تحملش کرد. کار دیگر آن فرایندی که بشر را ساخت به حساب نمیآید. برخی حتی جامعۀ ایده آل را جامعهای میدانند که در آن کار نباشد. در ایران هم تحت تاثیر تبلیغات حاکم که نفت (و نه کار) را مولد ثروت جامعه میداند و عملا «مزیت نسبی» ایران در تقسیم کار امپریالیستی جهان (یعنی صدور نفت و مصرف بنجلهای وارداتی) را ایدئولوژیزه میکند، کار در اذهان مردم بیش از پیش از ارزش تهی میشود. جامعهای بی نیاز به کار، البته اوتوپی محض است و فقط برای از ما بهترانی به واقعیت میپیوندد که بدون هیچ زحمتی ماحصل کار دیگران (از غذا و لباس و خانه و...) را به تملک و کنترل خود در میآورند. از مشتی انگل (که احتمالا به افسردگی مفرط نیز دچارند) که بگذریم کمتر کسی است که بتواند روزهای متوالی را بدون هیچ فعالیت تولیدی سپری کند.
بیگانگی انسان با کار قبل از هر چیز برخاسته از کالا بودن نیروی کار در عصر سرمایهداری است. کارگر نیروی کار خود را، مثل هر کالای دیگری (و به قیمتی که برای بازتولیدش لازم است و به شکل مزد پرداخت میشود) به فروش میرساند. کارگر صرفا با فروش این کالاست که میتواند زندگی کند. او باید فعالیت زندگیاش را از خود جدا کند و به معرض فروش بگذارد. به قول مارکس: «فعالیت زندگی برایش صرفا وسیله ای است که به او قدرت زنده ماندن میدهد. او کار میکند که زنده بماند. او نه تنها کار را بخشی از زندگیاش به حساب نمیآورد بلکه در واقع آن را به خاطر زندگی فدا میکند. کالایی است که به دیگری انتقال میدهد. بنا بر این محصول آن، هدف فعالیتش نیست...»
در این رابطۀ وارونه است که کار مُرده (یعنی زمان کار کارگران قبلی که در ابزار کار نهفته است) همچون نیرویی متخاصم بر کار زنده تسلط می یابد، «مثل خفاش از کار زنده جان میگیرد و هر چه بیشتر زنده میماند کار زنده را بیشتر می مکد.»
بنابراین در چارچوب رابطۀ اجتماعی سرمایهداری است که کار این چنین نامطلوب (و حتی متخاصم) میشود. و گر نه فعالیت تولیدی نه تنها لازمه بقاء بشر بلکه ارضا کننده ترین فعالیت بشری نیز هست.
آیا میتوان نوع دیگری از کار را تصور کرد؟ آیا در چارچوب مناسبات سرمایهداری حاکم میتوان نطفهها یا نشانههای رابطۀ متفاوتی میان انسان با کار را یافت؟ به فعالیت شبانه روزی انقلابیون کمونیستی مانند لنین یا مائو تسه دون فکر کنید. به فعالیت داوطلبانه و آگاهانه و پر شور افرادی که برای تحقق انقلاب فکر و مبارزه میکنند. این فعالیت (این نوع از کار) ارزشی برای سرمایه تولید نمیکند. به یک معنا در چارچوب سرمایهداری «کار» محسوب نمیشود. مبارزان انقلابی را هم بهره مند از دستمزد یا امتیازات مادی نمیکند. اما این فعالیتی تولیدی است. هر چند (گاهی اما نه همیشه) در حیطه فکری یا روشنفکری انجام شود. کاری است در جهت پیشرفت و تکامل و دگرگونی جامعه بشری. کاری که در «آرامش» انجام نمیشود و البته تلاطم و هیجان و دورنمای گسترده و متفاوتش جایی برای ملال و رخوت باقی نمیگذارد.
لنین این نوع کار را کار کمونیستی مینامید: «کار کمونیستی به معنای محدود کلمه کاری است که به طور رایگان و برای منافع جامعه انجام میشود. این کار، انجام یک تکلیف مشخص نیست. با هدف کسب حق تملک کالاهای مشخص و یا مقرری انجام نمیشود. کاری است که داوطلبانه... و بدون چشم داشت به پاداش، و بدون پیش شرط پاداش انجام میشود....»
مسلما همه افراد امکان و اقبال جدا کردن جنبۀ اصلی فعالیت خود را از نظم حاکم که روز به روز تارهایش را بر همه جوانب زندگی میتند ندارند. تغییر رابطه انسان با کار مستلزم تحقق فرایندی است که سرنگونی نظام سرمایهداری و ساختمان سوسیالیسم را در بر میگیرد.
وقتی پرولتاریا زمام امور را به دست گرفت و زحمتکشان دولت و نهادهای انقلابی خود را ساختند، هدف از تولید دیگر کسب سود نیست. همه مشاغل و همه تولیدات به نحوی با منافع زحمتکشان ـ و منافع انقلاب جهانی کمونیستی ـ مرتبطاند و زحمتکشان خود در تعیین جهت گیریهای تولیدی نقش دارند. شور آگاهانه و عظیم انقلابی مردم شرط اولیه تحکیم پایههای جامعه نوین و شکل گرفتن کار کمونیستی است. در آن شرایط، نیروی کار دیگر کالایی برای فروش نیست، فعالیتی است که افراد آگاهانه و برای تغییر خود و جامعه در آن درگیرند.
در شوروی سوسیالیستی اواخر دهه 1910، پدیدۀ سابوتنیکها را داشتیم که برای کمک به پایداری سوسیالیسم در جنگ داخلی به ابتکار خود، کار در «یکشنبههای کمونیستی» را سازمان داده بودند. جنبش استخانوفیها در سالهای 1930 را داشتیم که مسابقۀ داوطلبانۀ صدها هزار کارگر برای بالا بردن تولید بود. این نمونهها رویکرد متفاوتی به کار را بازنمایی میکرد.
در چین سوسیالیستی نیز اصل «از هر کس به اندازۀ توانش و به هر کس به اندازۀ کارش» راهنمای امر توزیع در جامعه بود. ولی این رابطه نیز با تغییر شرایط تغییر میکرد، تکامل مییافت تا توزیع بر اساس نیاز به تدریج جایگزین توزیع بر اساس کار شود. امتیازهای کاری که مبنای محاسبه دستمزد بود، فقط «مولد» بودن را در نظر نداشت، در برخی مناطق روز کار زنان و روز کار مردان از امتیاز مساوی برخوردار میشد و کار هم فقط با تولید به معنای مطلق کلمه معنی نمیشد.
نمونه زنان کارگر حوزۀ نفتی تاچین نمونهای با ارزش است. با شروع بهره برداری از این حوزه نفتی در سال 1959 مسئله مسکن و خورد و خوراک خانوادههای کارگری باید پاسخ میگرفت. طرح شهرک و خانهها (و تمام تسهیلات از درمانگاه و مدرسه تا سینما) با همفکری گروهی از معماران، کارگران، تکنیسین ها، زنان خانه دار، چوپانان و دهقانان محل ریخته شد و تحقق یافت. ولی چاههای نفت و لولهها و پالایشگاهها فقط بخش کوچکی از منطقۀ تاچین بود. چین هنوز کشوری فقیر بود و حبوبات جیره بندی. بسیاری از همسران کارگران تازه مستقر شده ابزار کشاورزی به دست گرفتند، زمین را شخم زدند و در اطراف خانههای خود سبزی و صیفی کاشتند. ولی عدهای هم بلند پروازتر بودند. بچهها را به کول کشیدند و با بذر و بیلچه راهی صحرا شدند و اشتیاقشان بسیاری دیگر را نیز به شوق آورد. «بریگاد زراعی» تاچین زاده شد، مهد کودکها شکل گرفت و نهار خوری خلق و کارگاههای جمعی برای انجام وظایف خانگی و بسیاری خدمات دیگر. زنان بریگادهای زراعی نظام تعیین دستمزد بر پایه پوئنهای کاری را به اجرا گذاشتند و زنانی که بیشترین پوئنها را به دست آورده بودند تصمیم گرفتند بخشی از در آمد خود را به زنانی بدهند که مشکلات مادی دارند، بچههاشان ناخوشند، و نیازهایشان بیشتر است. در برخی کارگاههای خدماتی زنان داوطلبانه کار میکردند. هدف زنان تاچین افزایش درآمد خودشان نبود، میخواستند نقش بیشتری در اقتصاد و سیاست بازی کنند، شرایط خود را متحول کنند و به ایده آل «از هر کس بر حسب توانش، به هر کس به اندازه نیازش» نزدیکتر شوند.
تجربه سوسیالیسم قرن بیستم بسیار کوتاه بود، ولی در همین اندک زمان، دیده ایم که چطور وقتی کار از یوغ نظام کالایی رها میشود اشتیاق انسانها به کار و ابتکار با چه سرعتی رشد میکند. کمونیست هایی که جوامع سوسیالیستی قرن بیستم را رهبری میکردند با وجود همه جوانیها و اشکالات و خطاهایشان میدانستند که دورنما و هدفشان باید حذف دستمزد باشد، یعنی رها کردن کامل کار از قانون ارزش و محاسبۀ تلاش فردی برای تامین معاش. میدانستند که حل مسالۀ بیگانگی انسان از کار و محصول کارش جزئی از روند از بین بردن نابرابریها و اختلافات طبقاتی است.
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
کمونیسم، شدنی است
سرشت «تغییر ناپذیر بشر»، افسانه است
ماریو وارگاس یوسا (نویسنده پرویی که زمانی از سرکوب کمونیستهای انقلابی آن کشور استقبال کرد) میگوید هر گاه برای ایجاد یک «ناکجا آباد» یا «مدینۀ فاضله» در جامعه انسانی تلاشی صورت گرفت پیشاپیش محکوم بود که به شکست و فاجعه بینجامد، به توتالیتاریسم. چرا که یک مشت آدم تلاش کردهاند بیش از پیش قدرت را در دستان خود متمرکز کنند و دیدگاه خود را به مردمی تحمیل کنند که میلی به آن ندارند. این حرف وارگاس یوسا را بسیاری از روشنفکران و نظریه پردازان مدافع سرمایهداری در مذمت کمونیسم تکرار میکنند. هانا آرنت جامعه شناس  آلمانی هم کم و بیش همین را میگوید: نمیشود مردم را عوض کرد و تلاش هایی در این جهت فقط به این منجر میشود که با حیله و فریب و نهایتا با شکنجه مردم را وادار کنی چیزی را قبول کنند که در «سرشت بشر» نیست.
امثال وارگاس یوسا و آرنت معتقدند که انسانها کیفیت هایی درونی و ذاتی دارند. مدعیاند که این کیفیات از تکامل تاریخی نوع بشر (یا شاید هم ساختار ژنتیک انسان) ناشی شده و به هر حال بخشی غیر قابل تغییر از وجود و خصلت جامعه بشریاند. به قدری نهادینهاند که تلاش برای تغییرشان به فاجعه ختم میشود. مثلا برخیشان گرایش به دین را در زمرۀ این کیفیات میگذارند... و بسیاری دیگر از ایدهها و سنتها را.
«نواندیشان» اسلامی نیز از این دستهاند. حتی وقتی انتقادکی به دین دارند و میگویند باید «به روزش کرد» تصور از بین رفتن تاریخی دین در ذهنشان نمیگنجد. نمیتوانند مثل جان لنون، دنیایی بدون دین را تصور کنند. افرادی مثل عبدالکریم سروش، دین را ستون اخلاقیات جامعه میدانند و معتقدند جامعه بدون دین از هم میپاشد چون فقط با بند اخلاقیات مذهبی است که میشود مردم را از فساد و فسق و فجور و غیره بر حذر داشت. و میدانیم بسیاری از روشنفکران نخبه گرای دنیا که سیاست مذهب زدایی در کشورهای سوسیالیستی از جانب کمونیستها را دال بر توتالیتاریسم میدانند به دین باور ندارند. اما از آن جا که تحقیر مردم و نادان شمردن شان بخشی از ایدئولوژی نخبگان است، «عوام» را قادر به گسست از جهل و خرافه، درک جهان پیرامون و شرکت فعال در تغییر آن نمیدانند.
مردم، مردم معمولی و «غیر نخبه»، اما روابط کهنه و تفکرات کهنه پرستانه را با تجربه خودشان میسنجند. فرق شان با نخبگان ضد کمونیست این است که پلشتیهای نظام حاکم را میبینند. جنایات نظام مستقیما زندگیشان را تحت تاثیر قرار میدهد. بنابراین اغلب به توجیه این نظام نمیپردازند، آن را بهترین نظام ممکن نمیخوانند، نمیگویند امتیازاتش به بدی هایش میچربد. مشکل اینست که اغلب فکر میکنند «حقشان همین است»، «تقصیر خودشان است»، یا «قسمتشان این بوده». این تفکر نادرست و فلج کننده البته توسط روشنفکران نظام فرموله میشود و بی وقفه توسط رسانه و فرهنگ و نظام آموزشی و مسجد و سایر ابزار متنوع مهندسی فکری تشویق میشود. واقعیت این است که این نظام است که ذهن و رفتار مردم را میسازد. این نظام است که رابطه مردم با یکدیگر را تعیین میکند، که ارزشها و ایده هاشان را شکل میدهد و قالب ریزی میکند. مردم در خلاء به دنیا نمیآیند، در یک نظام اجتماعی به دنیا میآیند که از قبل ساخته و پرداخته شده و طوری بزرگ میشوند که با این نظام جفت و جور شوند و جایشان را در این نظام پیدا کنند.
همان طور که مارکس در کتاب «ایدئولوژی آلمانی» گفت: «ایدههای حاکم در هر عصری، ایدههای طبقه حاکماند.» مگر مردم ایده هایشان را از کجا میگیرند؟ چه کسی کنترل میکند که مردم به چه ایده هایی دسترسی داشته باشند و ایدهها و تئوریهای مختلف چطور عرضه شوند و چطور عرضه نشوند؟ نظام طبقاتی است که مردم را مجبور میکند به شکلهای خاصی با یکدیگر ارتباط برقرار کنند. این اجبار از طریق «کارکرد عادی» نظام انجام میپذیرد: نظام اقتصادی به مردم دیکته میکند که چطور باید خرج زندگیشان را در بیاورند و چگونه و در چه زمینه هایی خرج کنند. به سمت چه کارهایی و چه تفریحاتی کشیده شوند. دامنۀ علایقشان چه باشد و چه راه هایی جلوی پایشان قرار بگیرد. چطور سرنوشت و «قسمتی» را که نظام برایشان تعیین کرده بپذیرند....
وقتی که مردم میکوشند در مقابل نظام بایستند و کارها را طور دیگری پیش ببرند نظام با استفاده از قدرت دولتی و نیروی نظامیاش آنان را سرکوب میکند. فقط در ایران اسلامی نیست که کوچکترین حرکتی برای تغییر در هر عرصهای سرکوب میشود. در همۀ نظامهای دمکراتیک بورژوایی دنیا نیز اتخاذ شیوههای آلترناتیو به محض جدی شدن سرکوب میشود. برای مثال اگر بی خانمانها بخواهند خانههای خالی را اشغال کنند دولت با خشونت و زور آشکار اخراجشان میکند، با توسل به قانون تنبیهشان میکند. تعارف هم ندارد. هر مبارزهای که به شکلی حاکمیتش را تهدید کند بی پاسخ نمیماند.
تاریخ به کرات نشان داده که مردم تغییر پذیرند. اگر بخواهیم در بشر دنبال «سرشت تغییر ناپذیر» بگردیم به قول نوام چامسکی متفکر معترض آمریکایی فقط میتوانیم چیزهایی مثل سیستم گوارشی، سیستم بینایی و حتی نظام زبان را مثال بیاوریم. در مقابل بسیاری چیزهاست که حتی اگر بشر به آن عادت کرده باشد هم قابل تغییر است. چامسکی موقعیت زنان را مثال میزند و کیست که نداند موقعیت زنان در غرب (و تفکر مردم در این زمینه) در یک قرن گذشته دچار چه دگرگونی هایی شده است.
عمر دولتهای سوسیالیستی قرن بیستم نسبت به کل تاریخ بشر به اندازۀ یک صدم ثانیه هم نبود ولی دستاوردها (علیرغم اشتباهات و محدودیت ها) چنان عظیم بود و چنان امیدی به تغییر در دل مردم دنیا زنده کرده بود که نظام حاکم برای سرکوبشان هر چه در چنته داشت به میدان آورد. چرا که تجربه سوسیالیسم تهدیدی مرگ آور برای بنیانهای اقتصادی و اخلاقی سرمایهداری بود. چرا که کمونیستها بر خلاف نخبگان نظام حاکم، فرودستی و حماقت مردم را تئوریزه نمیکردند. چرا که به دنبال راه هایی بودند که مردم نقش روز افزونی در زندگی خویش بازی کنند. چرا که آشکارا اعلام میکردند روابط حاکم بر جامعه بشری، نظم و ارزش ها، راه و روش زندگی کردن، و خود را میتوان و باید دائما دگرگون و نو کرد.  
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

جایگاه روشنفکری و روشنگری در تدارک انقلاب اجتماعی
امروز یکی از دعواهای اصلی ما کمونیست ها بر سر رسالت روشنفکری و وظیفۀ روشنگری در جامعهای است که در آن باورهای خرافی و ارزشهای کهنه بیداد میکند و عوام الناس از آش در هم جوش سنتهای مذهبی و مدرنیسم بندتنبانی که نظام اسلامی بار گذاشته تغذیه میکنند. روی این دو واژه تامل کنید: روشنفکری و روشنگری. آیا میتوان تصور کرد کمونیسم انقلابی را جدا و دور افتاده از روشنفکری و روشنگری؟ آیا کار کمونیستهای انقلابی ستایش از حرکات خودانگیختۀ تودهای یا دنباله روی از عقب ماندگیها تحت عنوان «احترام به مردم» است؟
خلاف جریان رفتن و چالشگر بودن یک خصوصیت برجستۀ احزاب و شخصیتهای تاثیرگذار کمونیست در جنبشها و انقلابهای مختلف بوده است. روابط تولیدی بهره کشانه در یک نظام طبقاتی، شبکهای در هم تنیده از نابرابریها و ستمگرهای اجتماعی و ایدهها و فرهنگ اسارت بار و خرافی را شکل میدهد و بر آنها متکی میشود؛ و انقلاب کمونیستی به معنی گسست ریشهای از همۀ این هاست. بنابراین کاملا طبیعی است که تبلیغ و ترویج کمونیستی به موانع فکری و پیش داوریها و تعصباتی برخورد کند که بعضیشان قرنها سابقه دارند. این موانع و تعصبات، شکل مقاومت در برابر بحثهای متفاوت و نو و ساختار شکن به خود میگیرد؛ شکل برآشفتن و تیغ کشیدن در حرف و عمل علیه چالشگران فکری. هر تلاشی برای شکستن تابوها و اسطوره زدایی، بی احترامی و توهین به مردمی تلقی میشود که واگذاشتنشان به خرافه و جهل، بزرگترین توهین به آن هاست.
اما چه توهین و تحقیری بالاتر از این که ظرفیت و توانایی دگرگون شدن، رشد کردن، جهانی نو بنا نهادن و رها شدن را در تودهها نبینی و آنان را لایق روابط و فرهنگ و عقاید کهنهای تصویر کنی که طبقۀ استثمارگر به زور تفنگ و ایدئولوژی حاکم کرده است؟ واقعیت اینست که مردم جهل را انتخاب نکردهاند. آگاهی به طور سیستماتیک از دسترس مردم خارج بوده است. تقسیم کار جامعه به کار یدی و کار فکری، طی قرنها جامعه طبقاتی اکثریت انسانها را درگیر رنج استثمار و غم نان کرده و وقت و انرژی برای شناختن و فکر کردن به افقهای دور و روابط متفاوت را از آنان سلب کرده است. دولت طبقات حاکم با همۀ وسائل و نهادهای ایدئولوژیکش، ذهنها را از خرافاتی پُر میکند که نظم موجود را ابدی و مشروع و مقدس جلوه میدهند. دین یکی از عوامل اصلی و فراگیر اشاعۀ سیستماتیک جهل است.
در مقابل، کمونیسم انقلابی پدیدهای روشنفکرانه است. نه به آن مفهوم جعلی که معمولا از روشنفکری ارائه میکنند و آن را با برج عاج نشینی، تفرعن و بی اعتنایی نسبت به زندگی محرومان و ستمدیدگان یکی میگیرند. روشنفکری کمونیستی بر شناخت علمی از جهان پیرامون و درک ماتریالیستی از تضادهای جامعۀ و پایهها و ظرفیتهای دگرگون کردنش استوار است. روشنفکری کمونیستی یعنی کوتاه نیامدن در برابر پندارهای ضدعلمی و خرافی و مذهبی و «شبه مذهبی» که ذهن جامعه را آلوده میکند و به بند میکشد. کمونیسم انقلابی پدیدهای روشنگرانه است؛ چرا که انقلاب اجتماعی بدون شرکت فعال و آگاهانه تودههای مردم میسر و قابل تصور نیست. تدارک انقلاب اجتماعی یعنی آگاه کردن تعداد هر چه بیشتری از مردم به ریشههای وضع موجود، به خصلت و کارکرد نظام جهانی سرمایهداری امپریالیستی، به تضادها و نیروهای طبقاتی و اجتماعی که در بطن آن نهفتهاند و دائما شرایط و ظرفیت در هم شکستن نظم موجود و ساختن دنیایی کاملا متفاوت را تولید و بازتولید میکنند. تدارک انقلاب اجتماعی یعنی متشکل کردن بخشهای مختلف مردم به ویژه آنان که هیچ چیز برای از دست دادن ندارند بر پایۀ این آگاهی و با افق ساختن آگاهانۀ یک دنیای کاملا متفاوت. انقلاب اجتماعی نتیجه و یا ادامۀ مقاومت و مبارزۀ خودانگیختۀ مردم علیه ستمگری، فقر و فلاکت نیست. حتی خونین ترین و رادیکال ترین این مقاومتها هم خود به خود به چنین تحولی منجر نخواهد شد. برای انقلاب کمونیستی باید روشنگری کرد. باید ریشۀ نابسامانیها و رنجهایی را که بشریت امروز به دوش میکشد روشن کرد. باید رابطۀ در هم تنیدۀ اقتصاد و سیاست و فرهنگ حاکم را روشن کرد. رابطۀ برنامهها و شعارهای رنگارنگ با منافع طبقات گوناگون حاکم و محکوم را روشن کرد. روشنگری یعنی باز کردن چشم مردم به این واقعیت که توکل کردن به خدای ناموجود و پناه بردن به دعا و صدقه و زیارت توهم است؛ که دل بستن به این یا آن جناح از طبقۀ حاکمه، این یا آن قدرت سرمایهداری امپریالیستی نتیجهای جز تن دادن به اسارت دائم ندارد.
در طول تاریخ معاصر، نمونههای مثبت و منفی بسیاری وجود دارند که نقش راهگشا و تعیین کنندۀ خلاف جریان رفتن، و نقش مخرب و سد کنندۀ دنباله روی از ایدههای مستقر، اعتقادات عامه، خودانگیختگی و «حال و هوای عمومی» را نشان میدهند. برای مثال در انقلاب سوسیالیستی روسیه، اگر دولت شوراها و حزب بلشویک میخواستند به عقاید و باورهای رایج در بین مردم «احترام» بگذارند باید در مقابل دستگاه استثمار فئودالی و کشیشهای مفتخور و شارلاتان کلیسای ارتدکس که خون دهقانان فقیر را در شیشه کرده بودند کوتاه میآمدند. اما چنین نکردند. ماهیت ضدمردمی دستگاه روحانیت و ربط دین با استثمار و فقر و فلاکت تودهها را تا آنجا که در توان داشتند برملا کردند و با اتکاء به نیروی پیشروترین و شجاع ترین روستائیان درِ کلیساها را تخته کردند. ناقوسها و صلیبهای عظیم را به زیر کشیدند و شکستند. مکانهای مذهبی را به سالن سینما و تئاتر و کتابخانۀ عمومی تبدیل کردند. در مناطق آسیایی مسلمان نشین با اتکاء به شور و انگیزۀ انقلابی دختران جوان، کارزارهای ضد پدرسالاری و مردسالاری به راهاند اختند. نقش حجاب را در اسارت زن برملا کردند. موسیقی و نقاشی که در اسلام کفر شمرده میشد را رواج دادند. رسم و رسوم ارتجاعی زناشویی و ازدواجهای اجباری را برانداختند. در مقاطع مختلف انقلاب سوسیالیستی در چین نیز دیدیم که کمونیستهای انقلابی بی واهمه از نفوذ ایدهها و ارزشهای رایج فئودالی و پدرسالارانۀ کنفوسیوسی ـ بودایی در مناطق مختلف، آتوریته و امتیاز مرتجعان مذهبی (مثل دستگاه روحانیت دالای لاما در تبت) را زیر سوال بردند. عرصۀ فرهنگ و هنر و آموزش را نوسازی کردند. سنت ازدواجهای از پیش تعیین شده را علیرغم خطر مخالفت و دشمنی پدرسالاران و مردسالاران برانداختند. در مقابل، به تجربۀ بخش اعظم روشنفکران و نیروهای لائیک و چپ از زمان انقلاب مشروطه تا به امروز نگاه کنید که تودههای مردم را در میدان ایدئولوژی و نبرد اندیشهها و باورها، در برابر هجوم افکار وعقاید مذهبی و سنتهای کهنه و اسارت بار و ارتجاعی تنها گذاشتند. سیاست «احترام» قلابی به اعتقادات عامه که حزب توده نقش مهمی در اشاعۀ آن بازی کرده نه فقط به رشد و تحکیم و سرانجام تسلط جریان مرتجع و ضدمردمی روحانیت شیعه بر حرکت اعتراضی و مبارزۀ مردم در مقاطع مختلف بسیار خدمت کرد، بلکه به رواج دیدگاههای التقاطی و عرفانی حتی در بین قشرهای تحصیل کرده و روشنفکر یاری رساند.
بدون تاختن بر مصلحت طلبی و محافظه کاری، هیچ اندیشۀ روشنفکرانهای زمینۀ نفوذ و پایه گیری به دست نخواهد آورد.
مارکس و انگلس «مانیفست کمونیست» را با این جمله به پایان بردند که: «کمونیستها عار دارند که نظرات و مقاصد خود را پنهان دارند…» این حرف صرفا یک حکم اخلاقی نبود و نیست. بنیانگذاران کمونیسم علمی خوب میدانستند که فقط با در پیش گرفتن این روش در سراسر مسیر طولانی تدارک و پیروزی و تداوم انقلاب اجتماعی است که میتوان تودههای مردم را برای گسست از هر آنچه مُهر گذشته بر خود دارد و روابط استثمار و ستم را نمایندگی میکند به میدان کشاند و در این راه، خود مردم را هم متحول کرد. فراخوان مارکس و انگلس، در زمانهای که تاریکاندیشان رنگارنگ در جامعه و جهان جولان میدهند و هر رسانه را به چماقی برای فرو کردن افکار و ارزشهای اسارت آور به مغز تودهها تبدیل کردهاند، اهمیتی صد چندان یافته است. 

جنبشــــــ
بــــــرای
آنقلابـــــــ



به یاد رفیقی که چهل سال است گمنام مانده است

  در روزهای بهمن، هجوم خاطره ها بر نسل ما آغاز می شود. باید هم چنین باشد. چرا که آن خاطرات، با آتش شور و فلز شعور  در ذهن ما حک شد و از جوهر...