بخشی از یک سخنرانی
...من هم مثل شما و
بسیاری کسان دیگری که می شناسم در طول زندگی ام خیلی درگیر با تضاد بین علم و
ضد-علم بوده ام. در مهاباد در خانواده ای طبقه متوسط به بالا متولد شده و بزرگ شدم
و مدرسه رفتم. از وقتی که یادم می آید از مدرسه رفتنم تا به امروز درگیر تضاد علم
و ضدعلم بوده ام. در سی سال اخیر که بیشتر در کانادا و آمریکا بوده ام مسائل تازه ای
در این رابطه مطرح شده که با وجودی که با بحث های گذشته فرق دارند اما در واقع چیز
تازه ای هم نیستند. منظورم تضاد بین شناخت علمی و شناخت های غیرعلمی و مخصوصاً
شناخت های ضدعلمی است.
....
در ... سالهای 80 و
90، شیفت مهمی به سمت پسامدرنیسم و پساساختگرایی و پساهای دیگر شکل می گرفت.– چرخشی که مسعود زوارزاده آن را به انگلیسی postality نام داده و من آن را ترجمه می کنم به «پسائیت». به زودی، از
اوائل سال های 90، هر چیزی پسای چیز دیگری شد. با وجود اینکه جنبش دانشجوئی این
زمان بیشتر در حال افت بود، خیلی از دانشجوها علاقه داشتند دنیا را تغییر دهند،
ناراضی بودند، و همیشه به نئولیبرالیسم و جنگهای امپریالیستی در خاورمیانه انتقاد
داشتند. ولی کمتر از بورژوازی صحبت می کردند و بیشتر نقد متوجه نئولیبرالیسم بود.
در حالی که اخبار خاورمیانه در راس اخبار بین المللی بود و دانشجویان خبر داشتند
که چه می گذرد ولی دیگر کلمه «امپریالیسم» را استفاده نمی کردند. با
وجودی که اخبار لحظه به لحظه همه را مجبور می کرد که در این دنیا زندگی کنند
تفکر here and now، «اینجا
و اکنون» در محیط دانشگاهی و در فرهنگ عام داشت جا باز می کرد.
این تفکری بود که
پسامدرنیستها تبلیغ می کردند. یعنی اگر ورای محل زندگی خودت و زمان خودت را
ببینی، گرفتار «روایت بزرگ» (گراند نارتیو) شده ای، و اگر «روایت بزرگ»
داشته باشی حتماً دچار توتالیتاریسم (تمامیت گرایی) میشوی و تفکراتت ضد دمکراتیک
می شوند، چون می خواهی یک فکر جهانشمول را تحمیل کنی بر شرایط مشخص
خودت و یا بر زمان مشخص خودت. تو نباید فکر کنی که می شود دنیائی را درست کرد که
مثلا ستم جنسیتی در آن نباشد. بعضی از پسامدرنیس تها می گفتند، در محیط خودت، در
بین اطرافیان، در یک شهر اشکال ندارد با ستم جنسیتی مبارزه کنی. ولی میگفتند اگر
به ورای آن بروی و فکر کنی در جهان و برای همیشه می شود جامعۀ بی طبقه درست کرد
این می شود «روایت بزرگ».
این چرخش های
تئوریک و سیاسی در تضاد با تجربه و شیوه تفکر و افق نسل من بودند، اگرچه ربطی به
تفاوت نسل نداشت. بسیاری از همکاران من به این چرخش پیوستند. ... کلمه «هویت» (identity) در قاموس ما مطلقاً نبود. ... امروز را نگاه می کنیم، هیچکس در
دانشگاه، رسانه ها، و فرهنگ عام نمیتواند از موضوعی سیاسی و هنری و فرهنگی صحبت
کند و به واژه «آیدنتیتی» متوسل نشود. ... امروز افق غالب این است که دنیا جنگ
هویت ها است: «من، منم»، «وجود مقدس من»، من «آیدنتیتی»
خودم را دارم، من سیاهم یا سفیدم یا کُردم یا ترکم، و این دنیا باید حول آیدنتیتی من بگردد. در واقع همان individualism «فردگرایی» قدیم سرمایه
داری است که یک شکل ستمدیدگی علیه ستمگری بهش داده اند. در فضای آکادمیک این شیوه تفکر تبدیل به یک معیار شده است، و به عنوان تنها چارچوب تئوریک درست به شیوه های
«دمکراتیک» به همه تحمیل می شود.....
No comments:
Post a Comment