Sunday, January 23, 2022

به یاد رفیقی که چهل سال است گمنام مانده است

 

در روزهای بهمن، هجوم خاطره ها بر نسل ما آغاز می شود. باید هم چنین باشد. چرا که آن خاطرات، با آتش شور و فلز شعور  در ذهن ما حک شد و از جوهر خون، رنگ گرفت. در روزهایی که ده ها سال را در خود فشرده داشت، ظرفیت ها و توانایی های یک نسل یکباره شکفته شد. در ذهن انقلابیونی که از آن دوره باقی مانده اند و تن به فراموشی خودخواسته نسپرده اند، رویدادهای دوران ٥٧ و نقش انسان های تاثیرگذار در آن به روشنی ثبت شده است. چه آنان که پیشاهنگ و راهنمای نبرد طبقاتی بودند و چه توده های فرودست و ستمدیده ای که تاریخ را ساختند. اما سوای رهبران و چهره های شاخص جنبش کمونیستی و انقلابی که رفتند و نام شان در ذهن ها باقی مانده است، انقلابیون جوان و گمنام کم نبودند. همان ها که شنا کنان در رود خروشان انقلاب، تجربه می آموختند و برای رسیدن به دنیایی نوین و متفاوت تلاش می کردند. محمد موسوی یکی از آن ها بود.

بعد از ظهر یکی از روزهای پایانی دی ماه ٥٧ در صحن دانشگاه تهران: جمع های بزرگ و کوچک (زن و مرد، کارگر و دانشجو و کارمند، معلم و پرستار) درگیر بحث و تبادل نظر و مشاجره سیاسی بودند. بسیاری برای نخستین بار در عمرشان بود که درگیر بحث سیاسی می شدند. آمده بودند تا از دل این بحث و جدل ها به اهداف و منافع و مواضع متفاوت گروه ها و شخصیت هایی که همه فریاد مرگ بر شاه سر می دادند پی ببرند. در محوطه مقابل دانشکده هنرهای زیبا، سیصد نفری روی زمین نشسته بودند. هرکس قصد سخنرانی داشت وقت می گرفت و نوبت که به او می رسید از جایش برمی خاست و بحثش را شروع می کرد. بعد از صحبت چند نفر، جوانی عینکی که کلاهش را تا روی عینک پایین کشیده بود و گوش هایش را هم پوشانده بود بلند شد و علیه شعار «ارتش برادر ماست» سخنرانی کرد. تاکیدش روی نهادهای سرکوبگر و ضرورت در هم شکستن آن ها برای به پیروزی رساندن انقلاب بود. او مشخصا تبلیغات عوامفریبانه شخصیت ها و نیروهای لیبرال و سازشکار مذهبی و غیرمذهبی در مورد ارتش شاهنشاهی را افشا می کرد. هنوز ده دقیقه ای نگذشته بود که گله ای از حزب الهی ها با فشار روی جمعیت ریختند. فریاد می زدند «بحث بعد از مرگ شاه». جمعیت هم شاید با توهم «حفظ وحدت» مظلومانه تن به این یورش داد و بحث به هم خورد. اما چقدر صدا و حالت و رفتار آن جوان سخنران برایم آشنا بود. یک مرتبه در ذهنم جرقه ای زده شد: این محمد است! دیدم که می خواهد به سرعت از بین جمعیت عبور کند و از صحنه دور شود. من هم دنبالش رفتم؛ در پیاده رو بیرون دانشگاه خود را به او رساندم و صدایش کردم. برگشت. چند ثانیه بهت زده نگاهم کرد و ناگهان مرا شناخت. روبوسی کردیم و برای روز بعد در مقابل ساختمان یکی از دانشکده ها قرار گذاشتیم.

محمد را از دبیرستان می شناختم. کودکی اش در محله چهار صد دستگاه گذشته بود و شاید به همین علت به فوتبالیستی قهار تبدیل شده بود. خوش رو و با معرفت و جدی بود. آمیخته ای از شجاعت و آرامش و متانت. هیچ وقت با هم در یک کلاس نبودیم ولی همدوره بودیم و از طریق یک دوست مشترک، سه سال ارتباط نزدیک داشتیم. در جمع کوچک مان، ضد رژیم بحث می کردیم. الگوی مان چه گوارا و چریک های فدایی بودند. در یکی از نشست و برخاست های خارج از مدرسه، محمد نسخه ای از مقاله گورکی در وصف لنین را که به شکل جزوه ای کوچک چاپ شده بود و رنگ و بوی جزوات قبل از کودتای ١٣٣٢ را داشت در اختیارم گذاشت. یادم می آید یک بار محمد با توجه به حضور تعداد زیادی از فرزندان مقامات بالای رژیم شاهنشاهی در دبیرستان ما، ایده گروگان گرفتن یکی از این ها به هدف آزادی زندانیان سیاسی را مطرح کرد. آمادگی مقاومت زیر شکنجه از دیگر موضوعاتی بود که محمد در جمع کوچک مان مطرح می کرد. آبان ماه سال ١٣٥١ که برای اولین بار مدیریت مدرسه (شاید به دستور دستگاه امنیتی) به فکر تزیین راهرو ساختمان های مختلف به مناسبت تولد شاه افتاد و به کمک معدود دانش آموزان بادمجان دور قاب چین این کار را انجام داد، محمد و سه چهار نفر دیگر از همکلاسی هایش نقشه ریختند و صبح زود با فندک این تزیینات را به آتش کشیدند. ناظم برای اینکه کار بیخ پیدا نکند و پای ماموران ساواک به مدرسه باز نشود ترجیح داد به تک تک کلاس ها سر بزند و اعلام کند که آتش سوزی در نتیجه اتصال سیم برق رخ داده است. سال بعد، محمد بعد از اتمام دوره دبیرستان برای ادامه تحصیل به انگلستان رفت.

اولین چیزی که در اولین قرارمان از هم پرسیدیم این بود که در این چند سال چکار می کردی؟ محمد گفت اول رفتم انگلیس و بعد از دو سال، آمریکا. ماه های اول اقامتم در انگلیس به هیپی گری و علف کشیدن گذشت. بعد دنبال گروه های سیاسی گشتم و به ترتسکیسم گرایش پیدا کردم. ولی در آمریکا، گرایشم تغییر کرد. تو چکار می کردی؟ به او گفتم که در کنفدراسیون فعال بودم. فورا پرسید: کدام کنفدراسیون؟ و جواب شنید: کنفدراسیون احیاء. یکمرتبه پرید و مرا بغل کرد. فهمیدیم که همفکر و هم تشکیلات هستیم.

محمد قرار بعدی را برای چند روز بعد در میدان انقلاب فعلی گذاشت. گفت که با یکی دیگر از رفقا می آید، چون قرار است یک راهپیمایی کارگری در خیابان آیزنهاور به سمت میدان آزادی برگزار شود. گفت باندرولی که درست کرده ایم را می آوریم و چند تا شعار هم می دهیم تا جا بیفتد. تظاهرات نسبتا بزرگ و پر شوری بود که در آن هم کارگران شرکت داشتند و هم دانشجویان چپ. شعار روی پارچه نوشته ای که رفیق دیگرمان (بیژن فتاحی) با خود آورد این بود: کارگر، دهقان، دانشجو پیروز است!

دیدار بعدی با محمد، چند روز بعد از قیام ٢٢ بهمن بود؛ در صحن دانشگاه پلی تکنیک؛ همراه با جمعی از همشاگردی ها و هم دوره ای های دبیرستان که حالا هر یک دنبال گرایش و سازمان خود بود. چریک و خط ٣ و مجاهد. بعد از این دیدار، محمد را برای چندین ماه ندیدم. دیگر سر و کله اش در مجامع دانشجویی و کارگری پیدا نمی شد. تا اینکه بالاخره اواسط تابستان ٥٨ او را اتفاقی در خیابان دیدم. گوشه ای نشستیم و صحبت کردیم. روحیه اش خوب نبود. به این باور رسیده بود که رهبری اتحادیه کمونیست ها سالیان سال را بیهوده در خارج از کشور گذرانده و برای سازماندهی در ایران تلاش جدی نکرده و در این مورد هیچ انتقاد واقعی هم از خودش نکرده است. محمد، رهبری را فرصت طلب می دانست و تصمیم گرفته بود دیگر با اتحادیه کمونیستها کار نکند. تلاش من برای قانع کردنش به ماندن و مبارزه کردن از درون با اشکالاتی که به نظرش می رسد به جایی نرسید. دوباره از او بی خبر ماندم تا یک سال بعد. باز هم به تشکیلات پیوسته بود. به گفته خودش: «نزدیک بود منفعل و نابود شوم که به خودم آمدم و برگشتم.» در مورد اینکه در چه بخشی فعالیت می کند حرفی نمی زد ولی روشن بود که به شدت مخفیکاری را رعایت می کند و در جمع های علنی پیدایش نمی شود.

اواخر سال ٥٩ بود که من در تماس تشکیلاتی با رفیق فرید سریع القلم قرار گرفتم. با او معمولا در مورد مسائل و معضلات انتشاراتی صحبت می کردم و فرید تلاش می کرد تجارب مختلفش در این زمینه را به من منتقل کند. یکی از این تجارب به نحوه چاپ کتابی برمی گشت که اتحادیه کمونیستها حدود یک سال قبل از آن (دی ماه ٥٨) تحت عنوان «معرفی قریب به ٨٠٠٠ نفر از اعضای ساواک» منتشر کرده بود. به علت حساسیت های رژیم تازه به قدرت رسیده اسلامی نسبت به این موضوع، که از جمله به وجود اسامی برخی از آخوندهای صاحب مقام و منصب و نیز شماری از مقامات رده میانی جمهوری اسلامی در این لیست برمی گشت، رهبری اتحادیه کمونیستها تصمیم گرفت این لیست بدست آمده در چند روزه قیام بهمن را با رعایت کامل اصول مخفیکاری چاپ کند. فرید تعریف می کرد که یک تیم سه نفره، این کتاب را در چاپخانه ای مجهز که کلیدش را داشتیم شبانه (از نیمه شب تا چهار صبح) به مدت دو تا سه ماه چاپ کردند. هر روز صبح زود، در پایان کار، ماشین ها شسته و پلیت ها مخفی می شد. آنچه چاپ شده بود را جاسازی و مخفیانه به مکانی دیگر منتقل می کردند. فرید از سازماندهی خوب و نظم و انضباط مثال زدنی تیم انتشار کتاب می گفت؛ طوری که صاحب چاپخانه و کارمندان و کارگرانش هیچ نشانه و اثری از این فعالیت شبانه ندیدند و به هیچ چیز شک نکردند.

سال پر التهاب ١٣٦٠ فرارسید. درگیری های خونین خیابانی آغاز شد. بعد از سی خرداد، نیروهای امنیتی و پلیسی جمهوری اسلامی بر اساس نقشه ای از پیش طراحی شده به کل اپوزیسیون و در درجه اول مجاهدین و نیروهای کمونیست و چپ انقلابی یورش بردند. هدف شان یک نسل کشی آشکار به قصد تعیین تکلیف نهایی بود. از اواخر تابستان ٦٠، خیلی از نیروهای هوادار تشکیلات های مختلف بی برنامه و بی تشکل، سرگردان و بهت زده دور خود می چرخیدند و گویی نوبت خویش را انتظار می کشیدند برای به دام افتادن و دستگیر شدن. در میانه این اوضاع، به طور اتفاقی با جمعی از دوستان چپ هم مدرسه ای از طیف های گوناگون آشنا شدم که شاید به عنوان پوشش، کسب و کاری (یا دقیق تر بگویم پاتوقی) را برای گرد هم آمدن راه انداخته بودند. من هم مرتب به آنجا سر می زدم. می نشستیم و اخبار را رد و بدل می کردیم و در مورد اینکه چه باید کرد و چه می توان کرد بحث می کردیم. تا اینکه یک روز محمد به آنجا سر زد. خبر داد که ازدواج کرده و دیگر پیش والدینش زندگی نمی کند. صحبت از کار و زندگی اش که شد، گفت که الان مدت هاست در چاپخانه پدرش کار می کند و تقریبا بیشتر کارهای اداری به عهده اوست و البته با کار چاپ همیشه آشنا بوده. بلافاصله حرف های فرید سریع القلم را به یاد آوردم. تقریبا مطمئن بودم که آن تجربه در چاپخانه پدر محمد گذشته و محمد هم یکی از اعضا آن تیم منضبط و متعهد مخفی است. در پاییز ٦٠ محمد چند بار دیگر به پاتوق سر زد که یک بار آن، درست بعد از عملیات پر سر و صدای ١٨ آبان سربداران در جاده هراز و سپس شکست هجوم نیروهای مسلح رژیم به کمپ های رفقای مان در جنگل (٢٢ آبان) بود. محمد سر از پا نمی شناخت و شروع کرد به نهیب زدن به بچه های چپ دیگری که در پاتوق جمع شده بودند: اینجا نشستید چکار؟ اگر سازمان های شما کاری نمی کنند و خودتان هم نمی دانید چکار باید کرد، بلند شوید بروید جنگل! از الکی دستگیر شدن که بهتر است. وقتی هم که داشت می رفت مرا کنار کشید و گفت که برای بچه ها دارم یکسری کمک ها جمع می کنم.

اول صبح یکی از روزهای ماه آذر بود که زن جوانی با صورت رنگ پریده به محل پاتوق آمد. اسمم را پرسید و گفت همسر محمد هستم. از دیروز صبح که از منزل خارج شد و قرار بود سر کار برود دیگر از او خبری نداریم. گفتم شک نکنید که دستگیر شده. یکی از افراد فامیل را بفرستید اوین و ببینید جواب می دهند که آنجا هست یا نه؟ ولی حتما بعد خبرش را به ما هم بدهید. با خودم فکر کردم شاید محمد احتمال می داده که دستگیر شود و برای اینکه ما زود خبردار شویم نشانی پاتوق و اسم مرا برای روز مبادا به همسرش گفته است. چند روز بعد، خانواده اش دیگر مطمئن شدند که او دستگیر شده و در اوین است. اما از علت دستگیرش به آن ها هیچ چیز نگفته بودند.

سال ١٣٦٦ بود که در اروپا همسر بیژن فتاحی را دیدم. بیژن هم در جزء دستگیر شدگان اتحادیه کمونیستهای ایران در ضربه بزرگ سال ١٣٦١ بود و همراه شماری از رهبران و اعضا و هواداران سازمان ما در آمل اعدام شد. بعد از گذشت پنج سال از دستگیری محمد، هیچ خبری از او نداشتم. فکر می کردم همچنان در زندان است. متوجه شدم که هیچکدام از رفقای ما که بعد از ضربات آن سال ها به خارج از کشور آمده بودند، اصلا محمد را نمی شناسند. طبیعی هم بود؛ چون او تقریبا بعد از قیام بهمن ٥٧ در ارتباط با بخش های مخفی تشکیلات قرار گرفته بود و احتمالا جز سه چهار نفر با او ارتباط روتین تشکیلاتی نداشتند که بیژن یکی از آن ها بود. از همسر بیژن پرسیدم محمد را که از دوران کنفدراسیون در آمریکا رفیق نزدیک بیژن بود یادت هست؟ او هم دستگیر شده بود؛ نمی دانی چه بر سرش آمد؟ جواب داد: او هم اعدام شد. گفتم: مطمئنی؟ گفت: مطمئنم. نمی دانم چرا باور نکردم. شاید نمی خواستم. در همه این سال ها، از هر رفیقی (چه آن ها که چند سالی اسیر جلادان جمهوری اسلامی بودند و چه آن ها که به دام نیفتادند) در مورد محمد موسوی سوال کردم. هیچکس او را نمی شناخت. چند سال پیش در تماس با یکی از دوستان دوران دبیرستان قرار گرفتم. صحبت از بچه های آن دوره به میان آمد و او با حسرت گفت: محمد را هم که این فاشیست های اسلامی سر به نیست کردند.

چهار دهه از شنیدن خبر دستگیری محمد می گذرد. در طول این مدت هر بار خواستم به یادش چیزی بنویسم منصرف شدم. گفتم شاید هنوز زنده باشد و در ایران زندگی کند. گفتم شاید نوشتن از او باعث شود که دوباره به دردسر بیفتد. حالا اما از محمد موسوی می نویسم تا شما هم او را بشناسید. شاید هم کسانی باشند که بتوانند تصویری دقیق تر و روشن تر از این مبارز کمونیست گمنام ترسیم کنند.

 

Sunday, October 24, 2021

بررسی نگرش، رویکرد و روش حزب کمونیست ایران (مارکسیست لنینیست مائوئیست) در گذر زمان

آنچه می خوانید نکات اصلی بررسی و جمعبندی نقادانه از خط ایدئولوژیک و سیاسی و عملی حاکم بر حزب کمونیست ایران (م ل م) است. این جمعبندی نتیجه و سنتز بحث و جدل هایی است که جمعی از جداشدگان از این تشکیلات طی یک دوره فشرده به پیش بردند. تا آنجا که امکان داشت مهمترین اسناد حکا م ل م را جمع آوری و مطالعه کردیم. تلاش مان این بود که تحلیل ها و نقدها را با ارائه نمونه از نوشته هایی مستند کنیم که انتشار بیرونی داشته و برای همگان قابل دسترسی است. تذکر این نکته لازم است که لینک اینترنتی اسناد در پانویس هر صفحه در شهریور ماه ١٤٠٠ استخراج شده و در آن تاریخ، قابل دسترس بوده است. 

یک تاکید ضروری.  با توجه به اینکه حکا م ل م از چند سال پیش مدعی انجام یک گسست کیفی از «التقاط» موجود در اندیشه و عمل گذشته خود شده و بر این پایه، اسناد جدیدی را در زمینه دورنما و اهداف و استراتژی اش انتشار داده قاعدتا ما نیز می بایست نقد خود را بر همین ها متمرکز می کردیم. اما با توجه به دیرپایی نگرش، رویکرد و روش های حاکم بر حکا م ل م، نمی شد به سادگی از کنار ادعای «گسست از التقاط» عبور کرد. محک زدن این ادعا، مرور حیات سی و چند ساله این جریان را در تئوری و پراتیک و از خلال اسناد اصلی و تعیین کننده اتحادیه کمونیست های ایران (سربداران) و سپس حکا م ل م الزامی می کرد. برای سهولت کار، این تاریخچه را به چند مرحله (با شرایط و تضادهای متمایز) تقسیم کردیم و کوشیدیم مهمترین موضوعات و گویاترین اسناد تشکیلات در هر مرحله را بررسی کنیم.

جمعی از جداشدگان از حکا م ل م ـ شهریور ١٤٠٠

برای مطالعه متن کامل روی نام جزوه در ستون سمت راست صفحه کلیک کنید

Monday, September 27, 2021

از ناشناخته های ساختار دولت تا ناشنیده های مبارزات طبقاتی در چین امروز - بلاگ چوانگ

وضعیت طاعونی؛ دولت طاعون

گزیده ای از گفت و گوی آمیندا اسمیت و فابیو لانتسا با یکی از گردانندگان بلاگ چوانگ*

از مجله بروکلین ریل ـ ١٠ سپتامبر ٢٠٢١

در این شماره مجله بروکلین ریل، متن مصاحبه آمیندا اسمیت و فابیو لانتسا در مورد اولین کتاب منتشره توسط بلاگ چوانگ با یکی از گردانندگان این رسانه اینترنتی منتشر شده است. این کتاب «همه گیری اجتماعی و سایر مطالب درباره جنگ طبقاتی میکروبیولوژیک در چین» نام دارد. در معرفی مصاحبه کنندگان باید بگویم که آمیندا اسمیت استادیار در دانشگاه ایالتی میشیگان است و فابیو لانتسا استاد رشته تاریخ معاصر چین در دانشگاه آریزونا

* سایت انگلیسی زبان «چوانگ» توسط گروهی از فعالان چپ رادیکال چین منتشر می شود. واژه هیروگلیفی «چوانگ» که تصویر خلاصه شده گذر چارنعل اسبی از دروازه است، به معنی از بند رستن، سد شکستن و رهایی است. گردانندگان سایت در توضیح فعالیت های خود نوشته اند «چوانگ مجله ای برای تحلیل از تحولات جاری سرمایه داری در چین، ریشه های آن و قیام هایی که زیر منگنه این نظام برپا می شود، منتشر خواهد کرد. به علاوه، چوانگ از طریق مقالات وبلاگی کوتاه و فوری به ثبت مستند و جزء به جزء تحولات روز می پردازد. انتشار مطالب ترجمه شده، گزارشات و اظهار نظراتی که به خبرهای چین مربوط می شود و مورد علاقه جویندگان رهایی از بند کشتارگاه سرمایه داری است نیز در دستور کار ما قرار دارد.»
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

پرسش: حزب کمونیست چین و نیز رسانه های غربی، تصویر عمومی یکسانی از مواجهه چین با پاندمی ارائه می کنند. تبلیغ شان این است که چین به علت قدرت بسیار، خصلت اقتدارگرایانه یا حتی تمامیت خواهانه دولت و مداخله عمیقش در تمامی جنبه های زندگی اجتماعی بود که توانست پاسخ موفقیت آمیزی به پاندمی بدهد. آن ها با معرفی این خصوصیات به عنوان علت موفقیت چین، در واقع این مدل پاسخگویی را برای آمریکا یا اروپا، غیر قابل اجرا و یا نامطلوب معرفی می کنند.  

پاسخ: شاید بشود اسم مستعار این نوع تبیین را «اسطوره قدرت فراگیر توتالیتر» گذاشت. اما باید به یاد داشته باشیم که این صرفا نهادهای رسمی دولت / حزب چین نیستند که برای حفظ منافع شان چنین تبلیغ می کنند. رسانه های غرب همین کار را حتی پیگیرانه تر  انجام می دهند. مثلا به پاسخ های حاضر و آماده در اینترنت نگاه کنید که به شیوه فیلم های تخیلی آینده گرا، تصویری تاریک از چین امروز ارائه می کنند. دائما گزارش می دهند که تک تک اهالی چین به یک سیستم «امتیاز و اعتبار اجتماعی» وصلند که برایشان تعیین می کند چه انتخاب هایی در زندگی داشته باشند. یا فن آوری تشخیص هویت از روی چهره را در تمامی شهرهای بزرگ بکار گرفته اند طوری که به شکل اتوماتیک برای انجام هر خلاف کوچکی جریمه می شوید. یا طبق برنامه ریزی حکومت قرار است صدها هزار نفر از شهروندان چینی را به کشورهای دوردست آفریقا کوچ دهند. هیچیک از این ها واقعیت ندارد. اما دائما اذهان را با این حرف ها بمباران می کنند و طبعا تصویری اسطوره ای از یک دولت قادر مطلق را جا می اندازند.

این تصویر روی دو چیز سرپوش می گذارد. یکم، ضعف مزمن دولت. دوم، این واقعیت که چین علیرغم ظواهر پر زرق و برقش از بسیاری جهات کماکان کشوری نسبتا فقیر است به ویژه وقتی که سرانه ها را بررسی می کنیم. شما اگر شاخص های پایه ای مثل درآمدهای مالیاتی که روانه خزانه دولت مرکزی چین می شود را با کل درآمدهای مالیاتی حکومت فدرال آمریکا مقایسه کنید فورا واقعیت برایتان آشکار می شود.

البته وضعیت دولت چین را از این زاویه هم باید دید که نیاز به «اعمال حاکمیت از راه دور» به این دم و دستگاه شکل داده است. بنابراین با درجات بالایی از خودمختاری محلی روبرو هستیم. یعنی ساختارهای فرماندهی و تحقیق و پیگرد در چین به واحدهای کوچک تقسیم و به اصطلاح «بالکانی» شده است و دامنه فساد هم چشمگیر است. تاریخا حکومت های محلی در چین نسبت به سایر کشورها، از میدان عمل و استقلال بسیار بیشتری برخوردار شده اند و همه این خصوصیات در نحوه شکل گیری یک طبقه سرمایه دار بومی نقش مهمی بازی کرده است. برای مثال، فساد لزوما [عاملی] غیرسازنده نیست. بلکه بخشی کاملا طبیعی از توسعه سرمایه داری است. چرا که سرمایه داران از زمان شکل گیری بازار اینگونه زاده شده اند و [چارچوب] قوانین و تعهدات به روشنی تعیین نشده است. فقط بعد از اینکه انباشت به حد معینی رسید، این جور پدیده ها به مانعی در راه پیشروی تبدیل می شود.

 [در چین] انباشت آنقدر پیشرفت کرده بود که فساد، زنجیره فرماندهی ضعیف و فقدان کانال های اطلاعاتی قابل اتکاء، دیگر زیان آور شده بود و بیش از پیش مانع ایجاد می کرد. افزایش سریع بدهی حکومت های محلی در نتیجه اجرای پروژه های پر شتاب زیرساختی در دهه ٢٠٢٠ نشانه روشن همین معضل بود. کارزار ضد فساد به هدف پاسخگویی به این معضل در سطوح بالا به راه افتاد تا افراد قدرتمند و متنفذ در سطح شهرستان ها را که می توانستند تهدیدی برای حکومت مرکزی باشند کنار بزند و حلقه های زنجیره فرماندهی و کانال های اطلاعاتی از بالا به پایین را محکم کند.

کارزارهای گوناگونی که برای سرکوب فمینیست ها، محافل کارگری و گروه های دانشجویی مائوئیست به راه افتاد هم نشانگر تلاش های مشابهی بود که برای یکدست کردن یک زیرساخت کنترل گسترده انجام می شد. ملت اغلب متوجه نیستند که طی چند دهه در چین، می توانستی خیلی از جرائم را مرتکب شوی و بعد با یک جابجایی ساده از شهری به شهر دیگر به راحتی از چنگ قانون فرار کنی. حداقل تا زمانی که دولت مرکزی روی تو زوم نمی کرد. ملت نمی دانند مقامات محلی چقدر دست شان در تعیین مجازات ها باز بود. البته روی دیگر سکه این بود که اگر پارتی و رابطه ای با دم و دستگاه محلی داشتی چقدر راحت می توانستی خودت را خلاص کنی.

وضعیت سابق سریعا در حال تغییر است اما هنوز هم وضع چین با آنچه در بسیاری از کشورهای دیگر می بینیم و با اسطوره قادر مطلق توتالیتر تفاوت آشکار دارد. اما در تصور رایج، سیستم های اطلاعاتی و پیگرد و مجازات در چین منسجم تر و فراگیرتر از هر کشور دیگری است.

این را باید بفهمیم که همه گیری کووید ١٩ یک شکست آغازین بزرگ بود. نشانه اش، تبدیل همه گیری به همین پاندمی که هنوز گرفتارش هستیم. آنچه در چین باعث مهار بیماری شد، تلاش هماهنگ صدها هزار تن از مردم عادی بود. یعنی همان ها که اغلب به شکل داوطلب به موازات مقامات محلی فعالیت می کردند. گزاف نیست اگر بگوییم بدون تلاش این داوطلبان، همه گیری هرگز مهار نمی شد.

پرسش: در دوران مائو (که شما نامش را «رژیم توسعه مدار» گذاشته اید)، دولت تلاش کرد به جامعه وصل شود؛ تا سطح محلات پایین برود. دولت این کار را از طریق شکل های هیبریدی سازماندهی انجام می داد؛ مثلا کمیته های ساکنان محله. این جور چیزها هنوز هم دارد کار می کند. خوب نقش اینها در جریان پاندمی چه بود؟ آیا در دوران اصلاحات از توانایی های سازماندهی آن ها کاسته شده بود؟

پاسخ: در دورانی که ما اسمش را رژیم توسعه مدار سوسیالیستی گذاشته ایم و از دهه ١٩٥٠ تا از سرگیری گذار سرمایه داری در دهه ١٩٧٠ را شامل می شود، تلاش تردیدآمیزی برای بسط [شاخه های] دولت به عمق جامعه تا پایه ای ترین سطوح محلی انجام شد. تا حدی این انتظار وجود داشت که با این کار، حضور از راه دور و بیگانه وار دولت در زندگی مردم به پایان خواهد رسید و در عوض به یک نهاد حقیقتا فراگیر تبدیل خواهد شد. حداقل این فرایند در تئوری چنین بیان شده بود. آنچه در واقعیت اتفاق افتاد، بسط تردیدآمیز و به لحاظ جغرافیایی ناموزون اتوریته مرکزی بود. در نتیجه این کار،  اتوریته بین مکان های تصمیم گیرنده خودگردان پخش شد. نمادهای اصلی این تجربه کمیته های محلات نبودند بلکه حلقه های ارتباط میان حزب و دستگاه برنامه ریزی بودند که بین بنگاه ها و کلکتیوهای روستایی شکل گرفت. تا آنجا که به روستاها مربوط می شود، بعضی از این حلقه های ارتباطی در  دوران اصلاحات (که شروعش دهه ١٩٨٠ بود) حفظ شد و تحت عنوان «خودگردانی روستا» جنبه رسمی و قانونی پیدا کرد. این پدیده را حول کمیته ساکنان روستا شکل دادند که واحد پایه ای اداره امور روستا محسوب می شد.

کمیته های ساکنان محلات در دوران رژیم توسعه مدار، نخست در مناطق شهری ایجاد شد. اما این کمیته ها، ظرف عمده اداره امور محلی نبود. بلکه مدیریت روزمره عمدتا به بنگاه های وسیعا خودگردان و گوناگون در شهرها محول شده بود. اگر طی آن سال ها، شما جزء ساکنان شهر بودید بخش اعظم کالاهای اساسی مصرفی خود (از مسکن و پوشاک گرفته تا خوراک و حتی وسائل تفریح) را به طور مجانی از طریق «دان وی» [سیستم خدمات کار] در ارتباط با این یا آن بنگاه دریافت می کردید. کمیته های ساکنان محلات برای این تشکیل شد تا تامین سهم آن بخش از جمعیت شهری که خارج از سیستم «دان وی» قرار داشت را [در این توزیع عمومی] مدیریت کند. در آن دوران، این سهم بسیار اندک بود. البته اواخر دوران رژیم توسعه مدار، شاهد افزایش جمعیت شهرها به ویژه در جنوب کشور در نتیجه مهاجرت کارگران روستایی بودیم. از آنجا که این کارگران جزئی از یک «دان وی» شهر نبودند، تحت اتوریته مدیریتی کمیته ساکنان محل در هر ناحیه ای که مکان اقامت و یا کارشان بود قرار گرفتند. اغلب اینها در ابتدا کارگران فصلی بودند. اما رفته رفته به ساکنان دائمی شهرها تبدیل شدند. با سقوط رژیم توسعه مدار و از سرگیری گذار سرمایه داری، رشد سریع بسیاری از شهرها را شاهد بودیم و همینطور از هم پاشیده شدن سیستم خدماتی مبتنی بر واحد کار را. نتیجه نهایی این بود که اغلب ساکنان شهرها دیگر هیچ ارتباطی با بنگاه های محلی نداشتند و بنابراین تحت اتوریته کمیته های ساکنان محل قرار گرفتند.

پرسش: یک سوال در مورد کارگران داشتیم. آیا پاندمی فرصت های جدیدی برای متشکل کردن کارگران علیه سرمایه ایجاد می کند؟ یا اینکه راه های سازمان یابی و عمل آن ها را بیش از پیش محدود می کند؟

پاسخ: علیرغم رشد (نسبی) اقتصاد داخلی چین از نیمه دوم سال ٢٠٢٠ تا امسال، تعداد آکسیون های کارگری نسبت به سال های قبل خیلی کم شده است. این را با رجوع به آمار اندکی که برخی سازمان ها مثلا بولتن کارگری چین منتشر کرده اند می توانید ببینید. تعداد «حوادث در محل کار» در سال ٢٠٢٠ نسبت به سال قبلش نصف شده است و این آمار با مشاهدات ما و دوستانمان در محیط های کاری هم خوانایی دارد. بخش های تولیدات کارخانه ای و معدن رو به کاهش است و تعداد اعتراضات توده ای نیز که در ابتدای سال ٢٠١٠ به نقطه اوج خود رسیده بود کاهش یافته است. در بخش های دیگر هم اوضاع به همین منوال بوده. افت اعتراضات در واحدهای تولیدی ممکن است به رشد گسترده و ناگهانی تولید در پایان سال هم ربط داشته باشد. می دانید در شرایطی که بسیاری از کارخانه ها در سراسر جهان تعطیل شدند، کارخانه های چین باز بودند و شدیدا تلاش می کردند کالاهای صادراتی را تامین کنند. در این واحدهای تولیدی هم افزایش دستمزدها اتفاق افتاد و هم کمبود کارگر.

البته یک موضوع جالب توجه، افزایش اعتراضات کارگران ساختمانی حول موضوع دستمزدهای معوقه در سال ٢٠٢٠ بود. بر اساس گزارشات ثبت شده در بولتن کارگری چین، این گسترده ترین اعتراض کارگران ساختمانی از سال ٢٠١١ تاکنون بوده است. شاید عجیب تر از این، عدم برپایی موج بلند اعتراضات کارگری ساختمانی در ماه های نخست سال ٢٠٢١ باشد. چون معمولا پیش از شروع سال نو چینی، کارگران جاده ها را می بستند، راهپیمایی می کردند و حتی تهدید به خودکشی می کردند تا پیش از پایان سال دستمزدهای شان پرداخت شود و دست خالی راهی خانه نشوند. حداقل شاید بتوان محدودیت های سفر که به علت همه گیری کووید ١٩ در مقطع تعطیلات سال نو اعمال شد را دلیلی بر عدم برپایی این اعتراضات بدانیم. بر اساس برخی برآوردها، شمار مسافران در سال ٢٠٢١ نسبت به سال ٢٠١٩ بیش از ٦٠ درصد کاهش داشته و به کمترین تعداد در بیست سال اخیر رسیده است. برعکس، طی دوران کرونا شاهد گسترش اعتراضات کارگران بخش لجستیک، به ویژه در بین رانندگان تحویل دهنده کالا، هستیم. بیش از ٢٠ درصد کل اعتراضات کارگری در سال ٢٠٢٠ توسط این بخش از کارگران انجام شده که بالاترین سطح نسبت به سال های اخیر است. با توجه به ادامه گسترش کسب و کارهای اینترنتی، به نظر می آید که در سال های آتی شاهد سطوح بالاتری از نارضایتی در این بخش خواهیم بود. رانندگان تحویل دهنده کالا پای ثابت همه اعتراضات پر سر و صدای کارگری در سال ٢٠٢٠ بودند.

اواخر فوریه ٢٠٢١ بود که مشهورترین سازمانده تشکل های از پایین در میان رانندگان تحویل کالا توسط حکومت دستگیر شد. او که «چن گوجیانگ» نام دارد را فعالان و دوستانش «منگژو» صدا می کنند که به معنی «رهبر گروه» است. ظاهرا هدف از دستگیریش این بود که در دوره برگزاری کنگره سراسری حزب کمونیست چین (یعنی اوایل ماه مارس)، صدایی از این چهره متنفذ شبکه های اجتماعی شنیده نشود. چن را متهم به «دعوا راه انداختن و ایجاد دردسر» کردند. البته این رایج ترین اتهامی است که از سال ها پیش در مورد تمامی کسانی که بر سر موضوعات مختلف افکار عمومی را تحریک کنند مطرح می شود. بعضی از دوستان قبل از اینکه چن دستگیر شود با او در مورد روش سازماندهی او گفت و گو کرده بودند. پایگاه چن، شهر پکن بود و از آنجا شبکه گسترده ای را عمدتا در بخش شمالی کشور ایجاد کرده بود که هزاران راننده تحویل کالا را در بر می گرفت. او بخشا به علت حضور چشمگیرش در شبکه های اجتماعی و پخش برنامه های زنده اینترنتی و تماس از این طریق با رانندگان، موفق به این کار شده بود. به علاوه او به رانندگان رهنمود می داد، برنامه نهار دسته جمعی راه می انداخت و حتی آپارتمان کوچکی در پکن کرایه کرده بود تا رانندگان تازه وارد به شهر بتوانند برای یکی دو شب جای خواب مجانی داشته باشند و همزمان به دنبال محل اقامتی برای خود بگردند. «منگژو» در حین کار به سازماندهی اعتصابات متعدد رانندگان کمک کرده بود و در مواردی نیز این اعتصابات در تامین خواسته های کارگری به پیروزی انجامیده بود.

مورد منگژو تصویر جالبی از واقعیت پیچیده و اغلب متناقض سازماندهی کارگری در چین را به نمایش می گذارد. تصویری که با سراب «جنبش کارگری» که بسیاری از فعالین مد نظر دارند نمی خواند. به نظر می رسد که شهرت در شبکه های اجتماعی و حتی نوعی اخلاقیات گردانندگان فعالیت های اقتصادی کوچک، کاملا در رشد شبکه منگژو نقش داشته است. بحث ما این است که این پیچیدگی های غیرمنتظره، بخشی لاینفک از فهم سازمان یابی کارگری در درازمدت است. ما در شماره اول و دوم نشریه خود تلاش کردیم بر منظر گسترده تری از سازماندهی تاکید بگذاریم و از حد و مرزهای «جنبش کارگری» فراتر برویم. این حد و مرزها، پس زمینه تئوریک بسیاری از تجزیه و تحلیل هایی است که از درگیری طبقاتی در چین ارائه می شود. یک جنبه اساسی از فهم خصلت واقعی جنگ طبقاتی در آینده پیش رو، دست کشیدن از تصورات پیشینی و به ارث رسیده از مفهوم «جنبش کارگری» است؛ یا حتی از چگونگی بروز مقوله عمومی تری که آن را «جنبش اجتماعی» می نامیم. برای مثال، به موازات تکان های اخیر در اعتراضات کارخانه ای باید متوجه نیروی اجتماعی بالقوه ای که در بین بیکاران و بی ثبات کاران ریشه می دواند، باشیم. شمار بیکاران و بی ثبات کاران در سراسر کشور در حال افزایش است. شاخص این وضعیت در بین تحتانی ها، هم سازمان یابی رانندگان تحویل کالا است و هم تخریب خانه های محل سکونت به اصطلاح «جماعت بی سر و پا» [توسط حکومت]. اما همین روند، در بین کسانی که موقعیت اجتماعی نسبتا بالاتر (هر چند حاشیه ای) دارند هم قابل مشاهده است. می توانید رجوع کنید به بحث «دوران قهقرا» و «برنامه ٩٩٦ واحدهای تولیدی» (ساعت کار از ٩ صبح تا ٩ شب و ٦ روز در هفته) که بین کارگران یقه سفید به راه افتاده و حتی نگاه کنید به اعتراضات فزاینده صاحبخانه ها.

هنوز روشن نیست که چنین روندهایی چه تاثیری بر تنش های اجتماعی خواهد داشت. اما کاهش شتاب رشد اقتصادی به روندهایی اشاره دارد که بر اثر رکود بیشتر می تواند وخیمتر شود. کماکان شناخت اندکی از دامنه بیکاری ناشی از پاندمی طی سال گذشته وجود دارد. اما به نظر می آید که بهبود قابل توجهی در این وضعیت صورت نگرفته است.

پرسش: شما در بخش پایانی کتاب، بحث بسیار جالب یا می شود گفت پیش بینی جالبی در مورد آینده دولت چین مطرح کرده اید. گفته اید که پاندمی نیاز به بازسازی دولت را آشکار ساخته است. بحث تان این است که اگرچه دولت چین به عملکرد اصلی خود یعنی خدمت به سرمایه داری ادامه خواهد داد اما دولت تجدید ساختار خواهد شد. ساختاری که شبیه به دولت های غربی یا دولت های پیشین چین (چه دوران امپراتوری و چه دوره سوسیالیستی) نخواهد بود. هرچند عناصری از تمامی این سه مدل را بازیافت خواهد کرد. پرسش این است که کدام نیازها و چالش های جدید علت تجدید ساختار این دولت جدید است و بر کدام اصول ایدئولوژیک مبتنی خواهد شد؟ 

پاسخ: ایده مرکزی کتاب اساسا دو وجه را در بر می گیرد. یکم، بحث ما این است که چین کماکان در فرایند ساختمان یک دولت سرمایه داری به مفهوم اخص کلمه قرار دارد. البته این حرف جدیدی نیست. احکام اصلی که دولت سرمایه داری از آن پیروی می کند کمابیش جهانشمول است. معنایش این است که بسیاری از جوانب این فرایند بسیار شبیه به پروژه های دولت سازی است که همراه با توسعه سرمایه داری در همه جا جاری شده است. اما دومین نکته: این تصور اشتباه است که فکر کنیم دولتی که امروز در چین ساخته می شود ضرورتا و در جزئیات شبیه به این یا آن دولت سرمایه داری که قبلا در آمریکا، اروپا یا مستعمرات ساخته شد خواهد بود. احکام جهانشمول سرمایه داری، الزام اساسی است اما وجود عملکردهای جهانشمول، تصویر چندانی از ساختارهای نهادی معینی که برای خدمت به آن عملکردها مستقر شده بدست نمی دهد. در واقع، باید درست خلاف این را انتظار داشته باشیم: یعنی با تغییر شرایط انباشت جهانی سرمایه، این پروژه دولت سازی بیش از پیش به وجه تفکیک ناپذیر کل فرایند تکاملی تبدیل می شود. اتفاقی نیست که در هر موج صنعتی شدن از طریق «فراگیری و کسب مهارت های قبلا انباشت شده دیگران»، دولت به نظر نقش فزاینده ای در کل این فرایند ایفا می کند. ملت اغلب یکی از قابل اتکا ترین پیش بینی های مارکس درباره سرمایه داری را از یاد می برند آنجا که می گوید توسعه سرمایه داری به معنی توسعه تولید در مقیاس اجتماعی همدوش با تمرکز بخش صنعت است و سیستم اعتبار نقش لاینفکی در مدیریت انباشت در مقیاس اجتماعی بازی می کند. با ان حساب آیا واقعا جای تعجب دارد که شاهد ظهور دولتی باشیم که امور بنگاه های عظیم صنعتی را مدیریت و نظارت می کند و همراه با آن، می کوشد فعالیت این بنگاه ها را از طریق مراقبت نهادینه و تامین اعتبار توسط بانک های بزرگ دولتی (و قبل از هر چیز با تزریق های پولی) منضبط کند و سمت و سو دهد؟

وجه دوم بحث ما، یک بعد دیگر هم دارد که در یک چارچوب فلسفی تر می گنجد. چون مساله فقط این نیست که در حال حاضر برای تضمین شرایط پایه ای انباشت به دولت های منبسط تر نیاز است. ما به این نکته نیز اشاره داریم که کسانی که خود درگیر این فرایند هستند چه درکی از آن دارند و این فرایند چه شکل ایدئولوژیکی به خود می گیرد. این نکته کتاب، بخشا پاسخی است به کل جریان رایج در فلسفه غرب که می کوشد مقوله «دولت» را منحصرا با رجوع به تجربه اروپا و مسیر تمدنی که سرچشمه اش به رم باز می گردد تئوریزه کند. انگار که اصول حقوقی بنیان نهاده شده در رم، دریچه ای مخفی است که راه فهم کارکرد ذاتی دولت کنونی را بر ما می گشاید. ما با این فکر مخالفیم. می گوییم نمی شود صرفا آنچه «فوکو»، «آگامبن» و حتی «امبه به» درباره اروپای مدرن، رم باستان یا دنیای مستعمراتی نوشته اند را گرفت و فله ای در مورد چین بکار بست. انگار منطق دولتمداری، یک عضو پیوند زده شده خارجی به فرایند گذار به سرمایه داری [در داخل]  است. ما می خواهیم به تفرعن دیوانه کننده فیلسوفانی اشاره کنیم که نوشته های انتقادی شان در باب «امپراتوری» و «تمدن» است اما هیچ چیز از تاریخ امپراتوری های بسیار گسترده و طولانی مدت در آسیا (و البته در آفریقا و قاره آمریکا) نمی دانند.

واقعیتی که بر آن انگشت گذاشته ایم در مورد چین، آزاردهنده تر هم هست. چرا که این کشور در مورد موضوع حکومت و دولتمداری، سنت فلسفی دیرپا و زنده خود را دارد و این همیشه یکی از موضوعات مورد توجه (اگر نگوییم کانون توجه) بوده است. مهم تر اینکه، امروز این سنت فلسفی با حدت و شدت احیا شده و با نحله های محافظه کار در تفکر غرب و بکارگیری گزینشی این تفکرات توسط صاحبان قدرت در هم آمیخته تا پیشرفت مادی پروژه در حال اجرای دولت سازی را توجیه، مفهوم سازی و هدایت کند. درک این بُعد از فرایند دولت سازی مهم است.البته باید در نظر داشته باشیم که شکل بیان فلسفی پروژه دولت سازی با آنچه به هنگام اجرا اتفاق می افتد یکسان نیست. واقعیت این است که چنین فلسفه ای نقش «کتابچه استراتژی مربیان در مسابقات ورزشی» را برای صاحبان قدرت بازی نمی کند. این فلسفه حتی یک تصویر دقیق از چگونگی عملکرد قدرت دولتی در واقعیت بدست نمی دهد. درست برعکس، این فلسفه دولت را ایده الیزه می کند و بر رسالت تقریبا آسمانی حزب کمونیست چین تاکید می گذارد. وظیفه ای که در این فلسفه برای دولت ترسیم شده رهبری تجدید حیات معنوی ملت چین است. در عین حال، چگونگی بیان فرایند دولت سازی از طریق بازنمایی خود [در این فلسفه]، جنبه مهمی از ماجراست. به خاطر همه این دلایل است که ما به سبک زبان اغراق گوی این فیلسوفان برای این فصل از کتاب عنوان «طاعون، اتحاد کبیر همگان زیر سایه آسمان را آشکار می کند» را انتخاب کردیم. البته صحبت از چنین اتحادی، مزاح است.

منظور ما به هیچ وجه این نبوده که پروژه دولت سازی، راحت و بدون مواجهه با چالش ها جلو خواهد رفت. جزء به جزء سرمایه داری ما را مطمئن می کند که شعله های درگیری طبقاتی هرگز خاموش نخواهد شد. اما می تواند شکل هایی به خود بگیرد که انتظارش را نداریم. با برپایی غیر قابل پیش بینی درگیری های اجتماعی ممکن است شاهد اقداماتی از سر استیصال به ویژه از سوی قشرهای تحتانی جامعه شویم. مثل بمب گذاری اخیر در عمارت دولتی گوانژو در پی مشاجره بر سر زمین، یا خودکشی یک راننده کامیون به خاطر یک جریمه ٢٠٠٠ یوانی (٣٠٠ دلاری) که به تازگی رخ داد. گلایه های قشرهای فوقانی جامعه، گران قیمت تر است. درگیری های آن ها بر سر تقلب در جریان سرمایه گذاری یا توسعه ساخت و ساز و معامله املاک است. به نظر می آید که این مشاجرات هم دارد بیشتر می شود و بیش از پیش توسط رسانه های داخلی و خارجی پوشش داده می شود. افراد شاکی در این مشاجرات دسترسی بیشتری به نظام قضایی پیدا کرده اند و بخت بیشتری برای به رسمیت شناخته شدن مسائل شان دارند. این جور موضوعات ممکن است که «تناسب قوای» واقعی در عرصه مبارزه طبقاتی چین را بازتاب ندهد اما حداقل در سطح، شاهد «بورژوایی شدن» مبارزات اجتماعی خواهیم بود. (واژه ای بهتر برای بیان این روند پیدا نکردیم.) البته این را هم بگوییم که خیزش های قهرآمیز تهیدست ترین قشرهای کشور، نقاط برجسته مسیر تحولات جامعه خواهد بود. نیاز به گفتن ندارد که خواسته های ثروتمندان (مثلا سر پا نگهداشتن بازار متزلزل املاک و مستغلات) اولویت اصلی دولت است. آنچه به سر رانندگان کامیون یا «جماعت بی سر و پا»یی می آید که خانه های شان را مقابل چشمشان ویران می کنند دغدغه دولت نیست.

 

به یاد رفیقی که چهل سال است گمنام مانده است

  در روزهای بهمن، هجوم خاطره ها بر نسل ما آغاز می شود. باید هم چنین باشد. چرا که آن خاطرات، با آتش شور و فلز شعور  در ذهن ما حک شد و از جوهر...